پژوهشى در باره حكمت امامت و رهبرى

پژوهشى در باره حكمت امامت و رهبرى

امامت و رهبرى از نگاه نصوص (متون) اسلامى ، بر سه حكمت، استوار است:...

بر اساس آنچه در فصل چهارم گذشت، امامت و رهبرى از نگاه نصوص (متون) اسلامى ، بر سه حكمت، استوار است:


۱ . حكمت سياسى

اين حكمت، مورد قبول همه جامعه هاست ؛ زيرا نياز به رهبرىِ سياسى ، ريشه در فطرت انسان ها دارد و از اين رو ، همه اقوام و ملل در همه دوران هاى تاريخ، رهبر سياسى داشته اند . آنچه مورد اختلاف است ، شيوه تعيين رهبر سياسى و ويژگى اوست ؛ ولى اصل نياز به رهبر براى اداره جامعه ، قابل انكار نيست.
اسلام ، در حالى كه بالاترين مراتب امامت و رهبرى را براى تكامل انسان و جامعه انسانى ضرور مى داند، بر ضرورت مطلق رهبرى سياسى در شرايطى كه زمينه رهبرىِ سياسى مطلوب فراهم نباشد، تأكيد مى ورزد .
به بيان روشن تر ، با تأمّل در متون اسلامى ، دو حكمت سياسى به نحو ترتّب ، براى امامت و رهبرى ملاحظه مى شود:
حكمت نخست ، استمرار نظام اسلامى است . بى ترديد ، بدون رهبرى دانا و توانا و سياست مدار ، تداوم نظام اسلامى امكان پذير نيست . همه رواياتى كه امامت را به«نظام اسلام» يا «نظام مسلمين» تفسير كرده اند و اجرا شدن احكام اسلام و پيشرفت جامعه اسلامى را وابسته به امامت رهبران الهى دانسته اند ، به اين حكمت اشاره دارند .. ر . ك : ص ۲۶۱ ح ۶۷ و ۶۸ و ص ۲۶۵ ح ۷۲ .
حكمت دوم ، پيشگيرى از هرج و مرج است . اسلام با اين كه زمينه سازى براى حكومت صالحان را بر همه مسلمانان واجب مى داند ، امّا در هيچ شرايطى ، ضرورت رهبرى سياسى را براى جامعه نفى نمى كند و به جامعه اسلامى اجازه نمى دهد كه در باره رهبرىِ سياسى خود ، بى توجّه باشد و يا تسليم هرج و مرج شود . همه رواياتى كه بر لزوم وجود هر گونه رهبرىِ سياسى تأكيد دارند و آن را بهتر از فتنه و هرج و مرج و فتنه مى دانند، در واقع ، به حكمت دوم امامت و رهبرى به نحو ترتّب اشاره دارند .. ر . ك : ص ۲۶۷ (حكمت سياسى / جلوگيرى از هرج و مرج) .
امام على عليه السلام در تبيين حكمت سياسىِ لزوم رهبر، هر چند نامطلوب ، در پاسخ كسانى كه مى خواستند با شعار قرآنىِ «لا حُكمَ إلّا للّهِ»، از فرمان او سرپيچى كنند ، فرمود :
كَلِمَةُ حَقٍّ يُرادُ بِها باطِلٌ. نَعَم إنَّه لا حُكمَ إلّا للّهِِ، وَ لكِنَّ هؤُلاءِ يَقولونَ: لا إمرَةَ إلّا للّهِِ، وَ إنَّهُ لا بُدَّ لِلنّاسِ مِن أميرٍ بَرٍّ أو فاجِرٍ يَعْمَلُ فى إمرَتِهِ المُؤمِنُ وَ يَستَمْتِعُ فيها الكافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللّهُ فيها الأجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَى ءُ وَ يُقاتَلُ بِهِ العَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعيفِ مِنَ القَوىِّ حَتّى يَسْتَريحَ بَرٌّ وَ يُستراحَ مِن فاجِرٍ .ر . ك : ص ۲۶۸ ح ۷۶ .
[اين شعار ،] سخن حقّى است كه با آن ، باطلى خواسته شده است . آرى ، حكم ، جز از آنِ خدا نيست ؛ ولى اينان مى گويند : امارت و حكومت ، ويژه خداوند است و بس، حال آن كه مردم را فرمان روايى بايد ، خواه نيكوكار و خواه بدكار ، كه مؤمن در سايه حكومت او ، به كار خود بپردازد و كافر از زندگىِ خود لذّت ببرد ، تا زمانِهر يك به سر آيد و حقّ بيت المالِ مسلمانان گرد آورده شود و با دشمن ، پيكار كنند و راه ها امن گردند و حقّ ضعيف را از قوى بستانند و نيكوكار بياسايد و از شرّ بدكار ، آسودگى حاصل شود .
يعنى شعارِ «لا حكم إلّا للّهِ» ، سخن درستى است ؛ ولى آنان ، هدف نادرستى را با آن دنبال مى كنند و آن ، بر هم زدن نظام جامعه اسلامى است . هدف واقعىِ آنها از اين شعار ، اين است كه با حذف رهبرىِ سياسى، اتّحاد جامعه اسلامى را بر هم بزنند ، در صورتى كه حفظ نظام ، در هر حال ، ضرورى است .
إنَّ هؤُلاءِ قَد تَمالَؤوا عَلى سَخطَةِ إمارَتى، و سَأَصبِرُ ما لَم أخَف عَلى جَماعَتِكُم، فَإِنَّهُم إن تَمَّموا عَلى فَيالَةِ هذَا الرَّأىِ انقَطَعَ نِظامُ المُسلِمينَ .. ر . ك : ص ۲۶۶ ح ۷۵ .
آنان (طلحه و زبير) ، به جهت ناخشنودى از حكومت من ، گرد هم آمده اند . من تا زمانى كه نگران اجتماع شما نباشم ، شكيبايى مى كنم ؛ زيرا اگر آنها اين فكر ناتوان را به انجام برسانند ، نظام مسلمانان بر هم مى خورد .
گفتنى است كه انديشه خوارج مبنى بر عدم نياز جامعه به رهبرىِ سياسى ، تنها در ميان فرقه اى از آنها ، آن هم براى مدّت كوتاهى در تاريخ اسلام تداوم يافت . تفتازانى ، پس از نقل آراى اشاعره و معتزله و پيروان اهل بيت عليهم السلام در باره وجوب نصب امام و چگونگى آن ، مى گويد :
گروهى از خوارج به نام «نجدات» ـ كه پيروان نجدة بن عويمر بوده اند ـ بر اين عقيده بودند كه اساسا نصب امام ، واجب نيست . ابو بكرِ اصمّ معتزلى نيز مى گويد : «نصب امام ، هنگامى كه عدل و انصاف برپا باشد ، واجب نيست ؛ چرا كه نيازى بدان نيست ؛ ولى هنگامى كه ستمگرى ظاهر شود ، واجب خواهد شد» . هشام قوطى ـ كه او نيز از معتزله است ـ عكس اين مطلب را گفته ؛ يعنى معتقد است كه گماشتن امام ، هنگام برپايىِ عدالت ، واجب است تااحكام شرعى ، آشكار شوند .. ر . ك : شرح المقاصد : ج ۵ ص ۲۳۶ .
ابن حزم اندلسى ، پس از نقل قول فرقه نجدات ، تصريح مى كند كه از اين فرقه ، كسى باقى نمانده است .الفصل فى الملل و الأهواء و النحل : ج ۴ ص ۸۷ .
همچنين ابن ابى الحديد در اين باره مى گويد :
همه متكلّمان بر اين باورند كه امامت ، واجب است . تنها ابو بكرِ اَصَم است كه بنا بر آنچه از وى نقل شده ، امامت را در هنگام رعايت انصاف و ستم نكردنِ مردم به يكديگر ، غير واجب مى داند . علماى متأخّرِ هم مسلك با ما ، چنين گفته اند كه اين سخن ابو بكر اصم ، منافاتى با اعتقاد ديگر مسلمانان ندارد ؛ چرا كه بنا بر معمول ، امور مردم ، بدون رئيسى كه ميانشان حكم برانَد ، سامان نمى پذيرد . [از اين رو ، شرط ابو بكر اصم براى عدم وجوب امامت ، هرگز محقّق نمى شود] . پس او نيز در هر حال ، قائل به وجوب امامت است ، مگر اين كه بگوييم وى سامان گرفتن امور مردم را بدون رئيس و امام نيز ممكن مى داند ، حال آن كه چنين سخنى از وى بعيد است .. شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : ج ۲ ص ۳۰۸ .
به هر حال ، حكمت و ضرورت رهبرىِ سياسى ، غير قابل ترديد است و انديشه خوارج ، از آن جا كه خلاف فطرت و عقل و اسلام است ، در جامعه اسلامى طرفداران جدّى پيدا نكرد و در تاريخ اسلام ، تداوم نيافت .


۲ . حكمت فرهنگى

حكمت فرهنگى امامت و رهبرى ، به سه شاخه تقسيم مى گردد :
يك . راه نمايى به ارزش هاى دينى كه شامل رهبرىِ علمى، اخلاقى و عملى است ؛
دو . مرجعيت در حلّ اختلافات در آراى اعتقادى و قضايى ؛
سه . پيشگيرى از تحريف دين .
بى ترديد ، پس از پيامبر خدا ، تنها كسى مى تواند كامل ترين مراتب رهبرى فرهنگىِ جامعه را در تمام ابعاد به عهده بگيرد كه عصمت او از خطا ، به وسيله خداوند متعال، تضمين شده باشد و در فرض عدم دسترس جامعه اسلامى به امام معصوم، فقيهان و دين شناسانِ واجد شرايط رهبرى ، شايسته ترين افراد براى رهبرى هستند .


۳ . حكمت تكوينى

امام معصوم ـ كه كامل ترينِ انسان ها در مقاطع مختلف تاريخ است ـ علاوه بر رهبرىِ سياسى و فرهنگى ، دو نقش اساسى در باطن جهان هستى بر عهده دارد كه ما آن را حكمت تكوينىِ امامت مى ناميم :


يك . رهبري باطنى انسان هاى مستعد و شايسته

رهبرىِ باطنى ، تنها از كسى ساخته است كه داراى ولايت تكوينى باشد . ولايت تكوينى ، توان و قدرتى است معنوى كه انسان بر اثر عمل به احكام الهى ، بدان دست مى يابد . در عالى ترين مراتب ولايت تكوينى، انسان به بالاترين مراتب امامت مى رسد كه همان جايگاه انسان كامل است .
امام ، در موقعيت ولايت تكوينى، خورشيدى است فروزنده تر از خورشيد محسوس ، كه در باطن نامحسوس جهان ، نورافشانى مى كند و به ملكوت آسمان ها و زمين و ضمير انسان هاى شايسته ، روشنايى مى بخشد و مؤمنان راستين ، به اذن خداوند متعال در پرتو نور امام ، به مقصد اعلاى انسانيت مى رسند .ر.ك : رهبرى در اسلام، محمّدى رى شهرى : ص ۸۹ (بخش اوّل : فلسفه رهبرى / فصل چهارم : رهبرىِ باطنى) .



دو . قوام بخشيِ معنوى به جهان هستى

امام ، در جايگاه ولايت تكوينى، ركن معنوى جهان هستى است و بقاى نظام طبيعت ، در گروِ وجود مادّى انسان كامل است و بدون او ، نظام زمين و آسمان از هم فرو مى پاشد .
از نگاه احاديث اهل بيت عليهم السلام ، در عصر غيبت امام ، هر چند جامعه بشر از رهبرى سياسى و فرهنگى او محروم است ، از بركات هدايت باطنى و ولايت تكوينىِ او بى بهره نيست .. ر . ك : ص ۲۸۹ (حكمت تكوينى) .