پژوهشى در باره احاديث مربوط به تعداد امامان

پژوهشى در باره احاديث مربوط به تعداد امامان

بر پايه احاديث ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دوازده نفر از خاندان خود را يكى پس از ديگرى به عنوان جانشينان خود و امامان و رهبران آينده جهان اسلام ، به امّت معرّفى كرده است .
در اين پژوهش ، علاوه بر ارزيابى سند اين دسته از احاديث ، روشن خواهد شد كه مقصود از آنها امامان شیعه است.

بر پايه احاديث ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دوازده نفر از خاندان خود را يكى پس از ديگرى به عنوان جانشينان خود و امامان و رهبران آينده جهان اسلام ، به امّت معرّفى كرده است . اين متون را به دو دسته مى توان تقسيم كرد :

دسته اوّل ، احاديثى كه در منابع روايى پيروان اهل بيت عليهم السلام آمده است . سند اين احاديث ، صحيح و معتبر است و دلالت آنها بر مبناى پيروان اهل بيت در موضوع امامت ، روشن و غير قابل ترديد است .

دسته دوم ، احاديثى كه منابع اهل سنّت از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند . اين احاديث، هر چند بر مبناى اهل سنّت از صحّت و اعتبار لازم برخوردارند ، ولى دلالت آنها به وضوح دلالت احاديث دسته اوّل نيست . از اين رو ، احتمالات مختلفى در تبيين مقصود از آنها ذكر شده است .

در اين پژوهش ، علاوه بر ارزيابى سند اين دسته از احاديث ، روشن خواهد شد كه مقصود از آنها نيز چيزى جز مدلول احاديث دسته اوّل نيست .

۱ . ارزيابى سند احاديث

در زمينه ارزيابى سند احاديث مربوط به تعداد خلفا ، چند نكته قابل ذكر است :

الف ـ سند اين احاديث در منابع كهن و معتبر اهل سنّت به جابر بن سَمُره[۱]و ابو جحيفه[۲]مى رسد .

ب ـ گزارش جابر بن سَمُره[۳]در نزد اهل سنّت ، صحيح و معتبر است . بغوى در ارزيابى اين حديث مى گويد :

بر صحّت اين حديث ، اتّفاق وجود دارد .[۴]

افزون بر اين ، آلبانى برخى طُرُق اين حديث را صحيح مى داند .[۵]اين حديث همچنين در صحيح مسلم[۶]و صحيح البخارى[۷]روايت شده كه اين نقل ها نيز نزد اهل سنّت معتبر شمرده مى شوند ، هر چند در نقل بخارى به جاى «اثنا عشر خليفة» ، «اثنا عشر أميرا» آمده است .

ج ـ گزارش جابر بن سَمُره با همان اسنادى كه در منابع اهل سنّت آمده ، در منابع حديثى شيعه نيز نقل شده است .[۸]

د ـ احاديث ياد شده ، علاوه بر جابر بن سَمُره از طريق عبد اللّه بن عمر ، عبد اللّه بن مسعود ، عبد اللّه بن عمرو بن عاص ، اَنَس بن مالك و عبد اللّه بن ابى اوفى نيز نقل شده اند ؛ ليكن منابعى كه اين گزارش ها را روايت كرده اند ، مصادر شيعى اند .[۹]

ه ـ نكته قابل تأمّل ، اين است كه : سخنى سرنوشت ساز با آن اهمّيت كه آينده رهبرى در جامعه اسلامى را رقم مى زند ، چرا آن گونه كه بايد ، مورد توجّه صحابيان قرار نگرفته و كمتر به نقل آن پرداخته اند ، تا آن جا كه حديث «اِثنا عَشَرَ خليفة (دوازده خليفه)» به حديث جابر بن سَمُره معروف گرديده است ؟

بى ترديد ، سياسى بودن مضمون حديث در عدم نقل آن توسّط اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله ، مؤثّر بوده است . از اين رو، عدم شهرت نقل آن از طرق مختلف ، بر بى توجّهى صحابيان به اين موضوع مهم، دلالت ندارد .

۲ . زمان و مكان صدور احاديث

مُسلم ، در صحيح خود ، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله در باره خلفاى پس از خود را مربوط به روز جمعه اى مى داند كه شخصى به نام اَسلَمى سنگسار شد[۱۰]و چون اين واقعه در مدينه اتّفاق افتاده است ،[۱۱]مى توان گفت كه مكان سخن پيامبر صلى الله عليه و آله ، مسجد مدينه بوده است ؛ امّا احمد بن حنبل ، در مسند خويش ، زمان صدور اين حديث را عرفه و مكان آن را سرزمين عرفات[۱۲]ذكر كرده است و در گزارشى ديگر ، مكان صدور آن را مِنا مى داند .[۱۳]

با تأمّل در متن گزارش هايى كه مربوط به اين واقعه است ، به نظر مى رسد كه جابر بن سَمُره، تنها يك واقعه را بيان مى كند و با توجّه به ويژگى هاى اختصاصى موجود در متن، احتمال تعدّد واقعه، بعيد است .

۳ . اختلاف در متن احاديث

متن حديث جابر بن سَمُره ، به گونه هاى مختلفى گزارش شده است . در بيشتر گزارش ها «اثنا عشر خليفة (دوازده خليفه)» ، در صحيح البخارى «اثنا عشر أميرا (دوازده امير)» و در گزارش هاى ديگر ، «اثنا عشر إماما (دوازده امام)» ، «إثنا عشر ملكا (دوازده پادشاه)» و «اثنا عشر قيّما (دوازده سرپرست)» آمده است و مطابق برخى از نقل ها ، متن حديث با عبارت «لا يَزالُ أَمرُ النَّاسِ ماضيا ما وَليَهُم اثنا عَشَرَ رَجُلاً ؛[۱۴]همواره كارهاى مردم انجام مى شود ، مادام كه دوازده مرد ، سرپرست آنها باشند» گزارش شده است .

همه اين گزارش ها ، نشان دهنده آن است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در پى معرّفى جانشينان خود و رهبران آينده جهان اسلام بوده و راوى و يا راويان حديث ، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را نقل به معنا كرده اند .

نكته قابل توجّه ، اين كه : پس از معرّفى دوازده نفر به عنوان جانشينان پس از پيامبر صلى الله عليه و آله توسّط ايشان ، همهمه و هياهو مجلس را فرا مى گيرد ،[۱۵]به گونه اى كه جابر بن سَمُره تصريح مى كند كه سخن پايانى پيامبر صلى الله عليه و آله را نشنيده[۱۶]و از پدر يا عموى خود مى پرسد كه : ايشان چه گفت ؟ و او پاسخ مى دهد كه ايشان فرمود : «كلّهم من قريش ؛[۱۷]همه آنها از قريش اند» ، يا «كلّهم من بنى هاشم ؛[۱۸]همه آنها از بنى هاشم اند» .

اين صحنه نشان مى دهد كه فضاى سياسى براى اعلان رهبران آينده جهان

اسلام ، مناسب نبوده است ، چنان كه جمله  «وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ؛[۱۹]خداوند ، تو را از آسيب مردمان حفظ مى كند»  در جريان غدير ، اشاره به همين واقعيت است . البتّه بعد از غدير نيز هنگامى كه پيامبر اسلام در بيمارىِ منجر به وفاتش مى خواهد به صورت مكتوب ، مشكل رهبرى آينده جهان اسلام را حل كند ، با كارشكنى و همهمه و غوغا رو به رو مى شود و در نتيجه ، تصريح به اين امر ، ميسّر نمى گردد .[۲۰]

۴ . مقصود از «دوازده خليفه»

تأمّل در واژه هاى «خليفه» ،[۲۱]«امام» ،[۲۲]«وصى» ،[۲۳]«امير»[۲۴]و الفاظ مشابه آنها كه در گزارش هاى مختلف حديث جابر آمده و نيز موقعيت خانوادگى و عدد كسانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را به عنوان جانشينان خود معرّفى مى كند و مهم تر از همه ، تأكيد ايشان بر اين كه قيام دين و عزّت اسلام و صلاح امّت تا قيامت در گرو خلافت آنهاست ، به روشنى نشان مى دهند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اين پيام مهم ، در صدد ارائه مشخّصات افرادى بوده كه شايستگى علمى ، عملى ، سياسى و مديريتى لازم را براى رهبرى جامعه اسلامى پس از او دارند ؛ كسانى كه از هر جهت مى توانند خليفه خدا و خليفه پيامبر خدا باشند .

در آن هنگام ، اهمّيت اين پيام و رساندن آن، به گونه اى بود كه به گفته ابن عبّاس ، ابو بكر در آغاز حكومتش ، خود را خليفه نمى خواند و در پاسخ كسى كه از او مى پرسد: «آيا تو خليفه پيامبر خدايى ؟» ، پاسخ مى دهد : نه . و در پاسخ اين سؤال كه : پس تو كيستى ؟ پاسخ مى دهد : «من ، جاى گزين پس از او هستم» .[۲۵]

دقّت و تأمّل در معناى واژه «خليفه» ، خود، بيانگر اين معناست . خليفه به معناى جانشين است و جانشين، كسى است كه وظيفه شخص پيشين را به عهده دارد و جاى خالى او را پُر مى كند، و چون وظيفه اصلى و محورى پيامبر صلى الله عليه و آله ، هدايتگرى و راه نمونى مردمان به سوى رستگارى است ، تنها ، فردى شايستگى عنوان خلافت را خواهد داشت كه به بهترين وجه به هدايت مردمان بپردازد .

به همين دليل است كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، مبلّغان دين را خلفاى خود شمرده است . در حديثى آمده است :

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : اللّهُمَّ ارحَم خُلَفائى قيلَ : يا رَسولَ اللّهِ وَ مَن خُلَفاؤكَ؟ قالَ : الَّذينَ يَأتونَ مِن بَعدى يَروونَ حَديثى و سُنَّتى .[۲۶]

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «خدايا! جانشينان مرا رحمت فرما» . سؤال شد : جانشينان تو ، چه كسانى اند؟ فرمود : «كسانى كه پس از من مى آيند و حديث و سنّت مرا روايت مى كنند» .

حكومت ، تنها وسيله و ابزارى بوده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آن استفاده كرده و هدف خويش را گسترش داده اند . پيامبر صلى الله عليه و آله چه حكومت داشته باشد يا آن را در اختيار نداشته باشد (همانند دوران سخت مكّه) ، وظيفه خويش را به انجام رسانده است .

توجيهات و تأويلاتى كه به نقل از محقّقان حديثى اهل سنّت در پى مى آيد ، نشان دهنده اين مطلب است كه آنان بدون توجّه به علّت غايى بعثت پيامبران ، به معناى شايع «خليفه» توجّه كرده اند و در ميان حاكمان و قدرتمداران ، به دنبال خليفه گشته اند . بديهى است كه حاكمان ظالم و خونريزى همانند يزيد و عبد الملك را نمى توان خليفه بزرگ ترين پيامبران الهى و خاتم آنان دانست .

بارى ! ترديدى نيست كه هدف پيامبر صلى الله عليه و آله از اين سخن ، معرّفى بهترين كسانى است كه پس از او شايستگى كامل را براى رهبرى امّت اسلامى دارند ؛ ليكن با عنايت به اين كه مقام نبوّت ، منزّه از سخن لغو يا معمّاگونه است ، مسئله مهم در فقه الحديث و فهم سخن پيامبر خدا ، تعيين مصداق خلفاى دوازده گانه اى است كه ايشان ، آنان را به عنوان خلفاى شايسته خود ، معرّفى نموده است ؟

از نگاه پيروان اهل بيت عليهم السلام ، پاسخ اين سؤال ، روشن است ؛ زيرا آنان بر اين باورند كه خلفاى دوازده گانه پيامبر صلى الله عليه و آله ، دوازده تن از اهل بيت ايشان اند كه اوّلين آنها امام على عليه السلام و آخرين آنها امام مهدى عليه السلام است كه هم اكنون ، زنده است و روزى جهان را پُر از عدل و داد خواهد كرد .[۲۷]

محدّثان اهل سنّت با اين كه حديث جابر بن سَمُره را صحيح مى دانند ، پاسخ روشنى براى تبيين مصاديق خلفاى دوازده گانه ندارند ، تا آن جا كه ابن جوزى در كتاب كشف المشكل مى گويد :

اگر چه در باره اين حديث جستجوى بسيار كردم و در مورد آن سؤال نمودم ، ليكن كسى را نيافتم كه مقصود [واقعى ]آن را بداند .[۲۸]

مهلّب نيز چنين تصريح مى نمايد :

كسى را نيافتم كه به معناى حقيقى اين حديث ، رسيده باشد .[۲۹]

همچنين ابن حجر ، اجمالاً عدم فهم حديث ياد شده را تأييد مى كند .[۳۰]

البتّه عدّه اى از جمله افراد ياد شده خواسته اند كه ولو به صورت احتمال ، مقصود از خلفاى دوازده گانه را بيان كنند ؛ ليكن با تأمّل در آنچه گفته اند ، مشخّص مى گردد كه مدّعاى آنان ، نه از حيث عدد و نه از حيث ويژگى ها با آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده ، قابل انطباق نيست كه در اين جا به شمارى از آرا ، اشاره مى كنيم .[۳۱]

شمارى از آراى غير منطبق بر خلفاى دوازده گانه

نظريه اوّل : حكّام دوران اقتدار سياسى اسلام

بيهقى[۳۲]و قاضى عياض[۳۳]گفته اند : مقصود از خلفاى دوازده گانه ، كسانى اند كه در دوران عزّت خلافت و قوّت اسلام ، حكومت كرده اند و مردم بر آنان اجماع داشته اند . اين دوران تا ايّام حكومت يزيد بن عبدالملك ، ادامه داشته است .

طبق اين نظريه ، افزون بر خلفاى راشدين ، معاويه ، يزيد ، عبد الملك ، وليد ، سليمان ، عمر بن عبد العزيز ، يزيد بن عبد الملك ، هشام بن عبد الملك و وليد بن يزيد ، مصاديق خلفاى دوازده گانه اند .

نقد نظريه اوّل

اشكال هايى كه به نظريه بيهقى و قاضى عياض وارد شده ، عبارت اند از :

۱ . هيچ استدلالى بر اين ادّعا ارائه نشده است .

۲ . مجموع اين افراد ، بيش از دوازده نفر است .

۳ . حتّى بنا بر مبناى خود قائلان ، مشخّص نشده است كه چرا امام حسن عليه السلام ، معاوية بن يزيد و مروان ، از اين جمع خارج شده اند و چرا خلفاى عبّاسى در اين مجموعه جاى نگرفته اند ؟ آيا «كوتاه بودن مدّت خلافت» و يا «تغيير خانواده خليفه» ، خليفه را از خليفه بودن ساقط مى كند ؟!

۴ . با قطع نظر از حكومت حاكمان اوّليه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، واضح است كه به قدرت رسيدن معاويه و حاكمان پس از او ، از طريق زور و قوّه قهريه بوده است . از اين رو ، چنين حاكمانى (چه اُمَوى و چه عبّاسى)، شايسته عنوان خلافت پيامبر صلى الله عليه و آله نيستند ؛ زيرا مردم بدون اختيار و با اكراه و اجبار ، مجبور به پذيرش خلافت آنان گشته اند .

۵ . اجتماع كامل بر خلافت تمام اين افراد ، وجود ندارد . ابتداى حكومت ابو بكر ، اين گونه است؛ چرا كه امام على عليه السلام ، اهل بيت عليهم السلام و بعضى از بزرگان صحابه ، حاكميت ابو بكر را تا چند ماه نپذيرفتند . نيمه دوم خلافت عثمان هم با شورش و اعتراض همراه بود و بنا بر اين ، اجتماع بر خلافت وجود نداشت . خلافت امام على عليه السلام از آغاز تا انجام ، مورد پذيرش معاويه و مردم شام قرار نگرفت . در برخى مواقع هم با مخالفت اصحاب جمل و اصحاب نهروان رو به رو شد .

۶ . بيشتر اين افراد ، در پى اقامه معالم دين (بر پا داشتن احكام دين) نبوده اند . بنا بر اين ، مشمول توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله نمى گردند . بيهقى ، خود به اين مطلب اشاره كرده و نوشته است :

مقصود از اقامه دين ، بر پا داشتن نشانه هاى دين است ـ خدا داناتر است ـ ، هر چند برخى از آنان ، كارهاى نامشروع انجام مى دادند .[۳۴]

نظريه دوم : حاكمان صدر اسلام تا عصر عمر بن عبد العزيز

ابن حجر عَسقَلانى ، پس از كلامى كه از واضح نبودن مطلب در نزد او حكايت دارد ، در تبيين مقصود از «خلفاى دوازده گانه» مى گويد :

اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه : «پس از من ، دوازده خليفه خواهند بود» ، بهتر است بر واقعيت زمان پس از پيامبر خدا حمل شود ؛ چرا كه همه كسانى كه پس از ايشان جامه خلافت بر تن كردند ، از ابو بكر تا عمر بن عبد العزيز ، چهارده تن بودند ، دو تن از آنها نه خلافت درستى داشتند و نه مدّت خلافتشان چندان قابل توجّه بود . آن دو ، معاويه پسر يزيد و مروان پسر حكم بود ، و بقيّه ، همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داده ، دوازده نفر بودند .

و در ادامه اظهار داشته است :

البتّه اين كه فرموده است : «مردم بر آنها اتّفاق نظر پيدا مى كنند» ، بر اين مسئله ، خدشه اى وارد نمى كند ؛ زيرا اتّفاق نظر ، در اكثر و غالب است و اين ويژگى هم همواره ، جز در حسن بن على عليه السلام و عبد اللّه زبير ، به رغم درستى خلافت آن دو ، و حكم به ثابت نبودن شايستگى مخالفانشان ، جز پس از مصالحه حسن عليه السلام و كشته شدن زبير ، بوده است . و خدا بهتر مى داند .[۳۵]

نقد نظريه دوم

افزون بر شمارى از اشكال هاى نظريه اوّل ، اشكال هاى ديگرى بر اين نظريه وارد شده ، كه عبارت اند از :

۱ . ابن حجر ، در توجيه خارج كردن معاوية بن يزيد و مروان بن حكم از شمار خلفا ، گفته است كه مدّت حكومت اين دو ، كوتاه بوده است .

بر طبق اين نظريه بايد امام حسن عليه السلام نيز از اين مجموعه خارج شود ؛ زيرا مدّت حكومت ايشان نيز كوتاه بوده است .

۲ . عبد اللّه بن زبير ، جزو اين گروه شمرده شده است ، در حالى كه خلافت او هيچ گاه فراگير و همه گستر نگرديد ؟

نظريه سوم : دوازده خليفه نامشخّص تا قيامت

ابن جوزى مى گويد :

منظور ، وجود دوازده خليفه در دوره اسلامى تا روز قيامت است كه آنان ، بر اساس حق رفتار مى كنند ، هر چند دوران خلافتشان پشت سر هم نباشد .[۳۶]

ابن كثير نيز در تفسير خود از اين نظريه دفاع مى كند .[۳۷]

نقد نظريه سوم

اشكال هاى اين نظريه، عبارت اند از:

۱ . غير شفّاف كردن سخن پيامبر صلى الله عليه و آله ، ممكن است برخى از اشكالات وارد بر نظريات پيشين را حل كند ؛ ولى نتيجه اى روشن و مشخّص براى ما نخواهد داشت . نتيجه اين نظريه آن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله جمله اى مبهم و معمّاگونه فرموده است كه هيچ نقشى در معرفت و عمل جامعه اسلامى نخواهد داشت !

۲ . سخن پيامبر صلى الله عليه و آله براى پى ريزى مسيرى هموار براى رسيدن به هدفى بزرگ است ، يعنى تبعيت مردم از اين رهبران كه موجب راهيابى و هدايت آنان خواهد گشت ، در صورتى كه با فرض نامشخّص بودن آن دوازده نفر ، اين هدف هرگز محقّق نخواهد شد و حتّى موجب سر در گمى آنان در شناخت مقتدا و سوء استفاده دنياطلبان از آن خواهد شد .

نظريه چهارم : خلفاى بنى اميّه

خطابى و ابن جوزى گفته اند : مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله از خلفاى دوازده گانه ، خلفاى بنى اميّه هستند ؛ زيرا اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله مربوط به زمان پيامبرند و مشمول عنوان خلفاى دوازده گانه نيستند . بنا بر اين خلفاى اربعه ، معاويه و مروان بن حكم ، از اين گروه خارج مى شوند و دوازده نفر باقى خواهند ماند .[۳۸]

براى روشن شدن سخن اين دو نفر ، اين نكته را بايد ذكر كنيم كه حاكمان اموى پانزده نفر بوده اند كه دوران حكومت آنان سيزده سال پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز شده است (چون عثمان در اواخر سال ۲۳ هجرى به خلافت رسيد) . اين دو نفر براى رفع مشكل تعداد افراد بنى اميّه و زمان حكومت آنان ، اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را به پيامبر خدا ملحق نموده ، شايسته عنوان «خلافة النبىّ» ندانسته اند . در نتيجه ، دوران خلفاى اربعه ، معاويه و مروان بن حكم ، از اين حكم خارج شده و دوازده نفر ذيل آن باقى مانده اند .

گفتنى است كه ابن جوزى در ابتداى سخن خويش گفته است كه دستيابى به مدلول اصلى سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و فهم آن ، ممكن نيست .[۳۹]

نقد نظريه چهارم

اشكال هاى اين نظريه، عبارت اند از:

۱ . خلفاى چهارگانه ، از عنوان دوازده خليفه خارج شده اند و هيچ استدلالى بر آن ارائه نشده است .

۲ . در متون اهل سنّت ، دوران خلافت پيامبر صلى الله عليه و آله تا سى سال پس از ايشان دانسته شده است . پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است :

الخِلافَةُ فى اُمَّتى ثَلاثونَ سَنَةً ثُمَّ مُلكٌ بَعدَ ذلِكَ .[۴۰]

خلافت ، در امّت من ، سى سال است . سپس ، بعد از آن ، سلطنت است .

در حالى كه اين نظريه خلافت را بعد از سال ۶۰ هجرى (مرگ معاويه) تصوير كرده است .

۳ . روايت «اثنا عشر خليفة (دوازده خليفه)» ، در مقام ستايش از اين افراد است . طبيعى است كه اين ستايشگرى نمى تواند شامل بنى اميّه گردد كه جنايات متعدّدى را نسبت به اسلام و مسلمانان و جامعه اسلامى مرتكب شده اند ، علاوه بر اين كه احاديث فراوانى نيز در مذمّت آنها صادر شده است .[۴۱]

۴ . حَكَم بن ابى العاص و پسر او مروان بن حكم ، به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله به جرم «نفاق» از مدينه تبعيد شدند . آيا عجيب نيست كه او را جزو اصحاب پيامبر بشمُرند و حكومت او را همانند حكومت زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بدانند؟!

نظريه پنجم : امارت دوازده امير در يك زمان

مُهَلَّب گفته است :

گمان غالب ، اين است كه پيامبر ـ كه درود و سلام خداوند بر او باد ـ از فتنه هاى شگفتى پس از خود ، خبر داده است ، حتّى از اين كه مردم در يك زمان ، داراى دوازده امير مى شوند و اگر جز اين را مى خواست ، مى فرمود : دوازده اميرند كه فلان گونه عمل مى كنند .[۴۲]

نقد نظريه پنجم

به نظر مى رسد مهلّب در صدد توضيح متن منقول در صحيح البخارى بوده و به ساير گزارش هاى دقيق تر و مشروح تر حديث جابر بن سَمُره توجّه نداشته است . متن موجود در صحيح البخارى ، مختصر و مبهم است . در نتيجه ، احتمالات گوناگونى در باره آن متصوّر است .

ابن حجر عسقلانى ، در نقد نظريه او به اين نكته اشاره كرده و معتقد است : متون موجود در صحيح مسلم ، مشخّص كرده اند كه در زمان اين دوازده نفر ، اسلام ، عزيز و منيع خواهد بود . آيا مى توان تصوّر كرد كه افتراق دوازده گانه در ميان مسلمانان رُخ دهد و باز هم عزّت اسلام را در پى داشته باشد ؟[۴۳]

با توجّه به دلايل ارائه شده در صفحات پيشين ، حديث «خلفاى دوازده گانه» تنها بر نظريه شيعه دوازده امامى قابل انطباق است و ديگر تحليل ها و نظريه پردازى ها به جهت دارا بودن اشكالات متعدّد ، نادرست اند .

پاسخ به دو اشكال

در باره نظريه اى كه ما در تبيين حديث «خلفاى دوازده گانه» انتخاب كرديم ، دو اشكال بدين شرح قابل طرح است كه همراه با پاسخ آنها ارائه مى گردند :

۱ . بيشتر امامان شيعه به خلافت نرسيدند

اشكال اوّل ، اين است كه در ميان امامان دوازده گانه اى كه پيروان اهل بيت عليهم السلام به آنها معتقدند ، تنها امام على عليه السلام و امام حسن عليه السلام به خلافت رسيدند . بنا بر اين ، چگونه مى توان آنها را خليفه پيامبر صلى الله عليه و آله شمرد ؟

پاسخ اين اشكال ، اين است كه بر پايه نصوص معتبرى كه بخشى از آنها گذشت ، امامت و خلافت ، منصبى الهى است و پيامبر خدا ، به فرمان خداوند، دوازده تن از اهل بيت خود را براى انجام اين مسئوليت تعيين كرده است و تبعيت نكردن اكثر مردم از آنها ، با خلافت واقعى آنها منافاتى ندارد .

به تعبير ديگر ، بر پايه احاديث معتبرى كه گذشت ، از جمله حديث «خلفاى دوازده گانه» ، پيامبر خدا خبر از شايستگى امامان اهل بيت عليهم السلام براى خلافت و تعيين آنها به عنوان جانشين خود داده ؛ امّا اين كه مردم مى پذيرند ، يا نمى پذيرند ، موضوع ديگرى است كه در اين باره نيز پيامبر صلى الله عليه و آله در احاديث ديگرى ، حوادثِ آينده امّت اسلامى را پيشگويى كرده و خبر داده كه امّتش با اهل بيت او چه خواهند كرد .[۴۴]

۲ . عدم اتّفاق امّت بر خلافت امامان شيعه

اشكال دوم ، اين است كه در برخى از گزارش هاى حديث در باره «خلفاى دوازده گانه» ، اين عبارت آمده است :

كُلُّهُم تَجتَمِعُ عَلَيهِ الاُمَّةُ .[۴۵]

همه آنها ، مورد اتّفاق امّت اند .

بديهى است كه هيچ يك از امامان شيعه مورد اتّفاق امّت نبوده اند . بنا بر اين ، چگونه مى توان حديث ياد شده را بر آنان منطبق دانست ؟

پاسخ ، اين است كه :

اوّلاً بيشتر احاديثى كه «خلفاى دوازده گانه» را گزارش كرده اند ، فاقد تعبير ياد شده اند و گزارشى كه به اتّفاق امّت بر آنها اشاره كرده ، از اعتبار لازم برخوردار نيست .

ثانيا بر فرض كه سند گزارش ياد شده ، صحيح هم باشد ، مدلول ظاهرى آن را نمى توان به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت داد ؛ زيرا واقعيت ندارد ، چون اكثر قريب به اتّفاق زمامداران پس از پيامبر صلى الله عليه و آله مورد اتّفاق امّت نبوده اند . بنا بر اين ، براى تصحيح نسبت اين گزارش به پيامبر صلى الله عليه و آله بايد گفت كه مقصود از آن، خبر دادن از آينده نيست ؛ بلكه توصيه امّت به اتّفاق بر پيروى از آنهاست كه در اين صورت بر مذهب اماميه اثنا عشريه منطبق خواهد شد .

دسته بندى احاديث تفسير كننده آيه تطهير

احاديثى كه مقصود از «اهل بيت» در آيه تطهير را به طور مستقيم و غير مستقيم بيان كرده اند ، به پنج دسته تقسيم مى شوند :

دسته اوّل : احاديثى كه در شأن نزول آيه تطهير وارد شده اند . اين احاديث به طور مشخّص و روشن ، گروه خاصّى از خويشان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله (على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام ) را به عنوان مصاديق «اهل بيت» معرّفى و اين عنوان را از ديگر خويشان پيامبر صلى الله عليه و آله ، سلب كرده اند .

محدّثان اهل سنّت ، اين دسته از احاديث را از چهار تن از خويشان پيامبر صلى الله عليه و آله (على بن ابى طالب ، حسن بن على ، حسين بن على و على بن الحسين عليهم السلام )[۴۶]و دو تن از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله (امّ سلمه و عايشه)[۴۷]و هفت تن از اصحاب ايشان (ابو سعيد خدرى ، براء بن عازب ، جابر بن عبد اللّه انصارى ، زينب دختر ابو سلمه ، سعد بن ابى وقّاص ، صبيحْ غلام امّ سلمه و عبد اللّه بن جعفر) نقل كرده اند .[۴۸]

محدّثان شيعه نيز اين دسته از احاديث را از هفت تن از اهل بيت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله (امام على عليه السلام ، امام حسن عليه السلام ، امام حسين عليه السلام ، امام زين العابدين عليه السلام ، امام محمّد باقر عليه السلام ، امام جعفر صادق عليه السلام و امام رضا عليه السلام )[۴۹]و نيز دو تن از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله (امّ سلمه و عايشه)[۵۰]و دو تن از اصحاب ايشان صلى الله عليه و آله (جابر بن عبد اللّه و سعد بن ابى وقّاص[۵۱]) نقل كرده اند .

دسته دوم : احاديثى كه در باره تفسير عملى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از آيه تطهير وارد شده اند؛ احاديثى كه تأكيد مى كنند كه پس از نزول آيه تطهير، ماه ها ، بلكه هر روز هنگام نماز صبح ، پيامبر صلى الله عليه و آله درِ خانه على و فاطمه عليهماالسلاممى آمد و پس از سلام و دعوت آنان به نماز ، آيه تطهير را قرائت مى فرمود .

محدّثان بزرگ فريقين ، اين واقعه را از بزرگان اصحاب و اهل بيت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند .[۵۲]

دسته سوم : احاديثى كه بدون اشاره به آيه تطهير ، مصاديق «اهل بيت» را معرّفى مى كنند . شمار اين دسته از احاديث كه در فصول و ابواب گوناگون اين كتاب خواهند آمد ، بسيار فراوان است .[۵۳]

دسته چهارم : احاديثى كه بدون مشخّص كردن مصاديق «اهل بيت» ، فضايل يا حقوقى را براى اين عنوان مطرح مى كنند و احاديثى ديگر كه بدون ذكر اين عنوان ، همان فضايل و حقوق را براى اهل بيت عليهم السلام مطرح مى كنند .

براى نمونه ، پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «هر كه ما اهل بيت را در راه خدا دوست بدارد ، با ما برانگيخته خواهد شد و ما او را با خود به بهشت مى بريم»[۵۴]و در حديثى ديگر ، ايشان دست فرزندانش حسن و حسين عليهماالسلام را مى گيرد و مى فرمايد : «هر كه من و اين دو و والدين اين دو را دوست بدارد ، در روز رستاخيز با من هم منزلت خواهد بود»[۵۵]و در حديثى ديگر مى فرمايد : «شما را در رعايت حقوق اهل بيتم ، به خدا سوگند مى دهم»[۵۶]و در حديث ديگرى مى فرمايد : «خدا را ، خدا را در حقّ عترت و اهل بيتم ! همانا فاطمه پاره تن من است و دو فرزند او دو بازوى من اند و من و شوى او ، همانند پرتويم» .[۵۷]

شمار اين دسته از احاديث ، بيش از سه دسته پيشين است كه در بخش هاى مختلف ، شمار قابل توجّهى از آنها را ملاحظه خواهيد كرد .

دسته پنجم : احاديثى كه وقتى آنها را در كنار هم مى نهيم ، روشن مى شود كه فرزندان حسين عليه السلام تا امام مهدى عليه السلام ، همگى در حكم «اصحاب كسا» هستند و آيه تطهير، آنها را در بر مى گيرد .


[۱] الكافي ، ج ۳ ، ص ۱۹ ، ح ۳ ، وص ۲۷۸ ، ح ۱ ، وج ۴ ، ص ۱۲۰ ، ح ۱ ، وج ۵ ، ص ۱۱۹ ، ح ۲ و ...

[۲] . ر . ك : ص ۳۱۰ و ۳۱۲ ـ ۳۱۵ ح ۷۷ ـ ۸۱ .

[۳] . ر . ك : ص ۳۱۴ ح ۸۲ .

[۴] جابر بن سَمُره ، از صحابيان كم سال و خواهرزاده سعد بن ابى وقّاص است (تهذيب الكمال : ج ۴ ص ۴۳۷ ش ۸۶۷ ) . پدرش در سال فتح مكّه مسلمان شد ( الإصابة : ج۳ ص۱۴۹ ) . او در كوفه مى زيست و پس از سال ۷۳ وفات يافت ( سير أعلام النبلاء : ج۳ ص۱۸۶ ) . از او ۱۴۶ حديث ( با حفظ مكرّرات ) نقل شده كه ۲۳ روايت آن، در صحيح مسلم است ( تهذيب الأسماء : ج ۱ ص ۱۴۲ ) .

[۵] شرح السنّة : ج ۱۵ ص ۳۱.

[۶] سلسلة الأحاديث الصحيحة : ج ۱ ص ۶۵۱ ش ۳۷۶ .

[۷] ر . ك : ص ۳۱۰ ح ۷۷ ـ ۷۹ .

[۸] ر . ك : ص ۳۱۶ ح ۹۰ .

[۹] ر . ك : الخصال : ص ۴۶۹ ـ ۴۷۳ ح ۱۲ ـ ۳۰ (با ۱۹ سند) ، المناقب ، ابن شهرآشوب : ج ۱ ص ۲۴۸ ـ ۲۵۰ ، العمدة : ص ۴۱۶ ح ۸۵۶ و ص ۴۱۹ ح ۸۷۱ ، كشف الغمّة : ج ۱ ص ۵۷ ـ ۵۸ ، إعلام الورى : ج ۲ ص ۱۵۸ ، بحار الأنوار : ج ۳۶ ص ۲۳۹ ح ۳۸ .

[۱۰] ر . ك : ص ۳۱۰ ح ۷۹ .

[۱۱] اُسد الغابة : ج ۵ ص ۶.

[۱۲] مسند ابن حنبل : ج ۷ ص ۴۲۹ ح ۲۰۹۹۱ .

[۱۳] مسند ابن حنبل: ج ۷ ص ۴۲۹ ح ۲۰۹۹۱.

[۱۴] . صحيح مسلم : ج ۳ ص ۱۴۵۲ ح ۶ ؛ الخصال : ص ۴۷۳ ح ۲۷ ، بحار الأنوار : ج ۳۶ ص ۲۳۹ ح ۳۵ .

[۱۵] الرجال لابن الغضائري ، ص ۵۴ ، الرقم ۱۴ .

[۱۶] الحسن بن محمّد بن يحيى كان كذّابا يضع الحديث ... « غض » « منه » ، كما ذكر في الرجال لابن الغضائري ص ۵۴ ، الرقم ۱۴ .

[۱۹] . ر . ك : ص ۳۱۰ و ۳۱۲ ح ۷۷ ـ ۸۱ و مسند ابن حنبل : ج ۷ ص ۴۲۹ ح ۲۰۹۹۱ .

[۲۰] ينابيع المودّة : ج۲ ص۳۱۶ ح۹۰۸ .

[۲۱] . ر .ك : ص ۳۱۱ (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / شمار امامان اهل بيت عليهم السلام / تعبير «دوازده خليفه») .

[۲۲] . ر .ك : ص۳۱۹ (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / شمار امامان اهل بيت عليهم السلام / تعبير «دوازده امام») .

[۲۳] . ر .ك : ص ۳۲۳ (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / شمار امامان اهل بيت عليهم السلام / تعبير «دوازده وصى») .

[۲۴] . ر .ك : ص ۳۱۹ (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / شمار امامان اهل بيت عليهم السلام / تعبير «دوازده امير») .

[۲۵] النهاية : ج ۲ ص ۶۹ .

[۲۶] كتاب من لا يحضره الفقيه : ج ۴ ص ۴۲۰ ح ۵۹۱۹ .

[۲۷] ر . ك : ص ۳۳۳ (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / احاديث در بر دارنده شمار امامان و نام هاى آن) .

[۲۸] كشف المشكل : ج ۱ ص ۴۴۹ . نيز ، ر . ك : فتح البارى : ج ۱۳ ص ۲۱۲.

[۲۹] ر . ك : فتح البارى : ج ۱۳ ص ۲۱۱.

[۳۰] فتح البارى : ج ۱۳ ص ۲۱۲.

[۳۱] براى آگاهى بيشتر، ر.ك: فتح البارى : ج ۱۳ ص ۲۱۱ ـ ۲۱۵ و المسائل الخلافيّة ، على آل محسن : ص ۱۵ ـ ۳۸ .

[۳۲] رجال النجاشي ، ص ۵۴ ، الرقم ۱۲۳ ولم ترد فيه الكنية .

[۳۳] دلائل النبوّة : ج ۶ ص ۵۲۰ .

[۳۴] دلائل النبوّة : ج ۶ ص ۵۲۱ .

[۳۵] الاستبصار ، ج ۴ ، ص ۱۴۴ ، ح ۵ ؛ تهذيب الأحكام ، ج ۴ ، ص ۲ ، ح ۲ ، وص ۷ ، ح ۳ ، وج ۸ ، ص ۹۰ ، ح ۲۲۷ .

[۳۶] الرجال لابن الغضائري ، ص ۵۲ ، الرقم ۹ ، وفيه : الحسن بن أسد .

[۳۷] فتح البارى : ج ۱۳ ص ۲۱۳ ، مسائل الخلافية ، على آل محسن : ص ۸ .

[۳۸] اختيار معرفة الرجال ، ص ۵۹۸ ، الرقم ۱۱۱۹ .

[۳۹] ر . ك : فتح البارى : ج ۱۳ ص ۲۱۲ .

[۴۰] سنن الترمذى : ج ۴ ص ۵۰۳ ح ۲۲۲۶ ، سنن أبى داوود : ج ۴ ص ۲۱۱ ح ۴۶۴۶ ـ ۴۶۴۷ ، مسند ابن حنبل : ج ۸ ص ۲۱۳ ح ۲۱۹۷۸ ، السنن الكبرى، نسائى : ج ۵ ص ۴۷ ح ۸۱۵۵ ، صحيح ابن حبّان : ج ۹ ص ۳۵ ح ۶۶۵۷ ، سلسلة الأحاديث الصحيحة : ج ۱ ص ۷۴۲ ح ۴۵۹ .

[۴۱] ر . ك : الغدير : ج ۸ ص ۲۴۸ ، مسائل الخلافية ، على آل محسن : ص ۳۱ ـ ۳۵ .

[۴۲] عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج ۲ ، ص ۷۰ ـ ۷۲ ، ح ۱ .

[۴۳] ر . ك : فتح البارى : ج ۱۳ ص ۲۱۱ .

[۴۴] . ر . ك : همين دانش نامه : ج ۱۰ ص ۵۱۳ (فصل يازدهم : ستم به اهل بيت عليهم السلام ) و دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج ۷ ص ۲۵۳ (بخش هشتم / فصل يكم : خبر دادن پيامبر صلى الله عليه و آله از شهادت على عليه السلام ) .

[۴۵] . سنن أبى داوود : ج ۴ ص ۱۰۶ ح ۴۲۷۹ .

[۴۶] ر . ك : ص ۲۸۷ (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / اهل بيت عليهم السلام و مصداق «اهل بيت») .

[۴۷] ر . ك : ص ۲۳۱ (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و مصداق «اهل بيت») .

[۴۸] ر . ك : ص ۲۶۱ (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و مصداق اهل بيت عليهم السلام / ابو سعيد خدرى) و ص ۲۶۵ (براء بن عازب) و ص ۲۶۷ (جابر بن عبد اللّه ) و ص ۲۷۱ (زينب دختر ابو سلمة و سعد بن ابى وقّاص) و ص ۲۷۵ (صُبَيح ، غلام امّ سلمه و عبد اللّه بن جعفر) .

[۴۹] ر . ك : ص ۲۸۷ (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / اهل بيت عليهم السلام و مصداق «اهل بيت»)

[۵۰] ر . ك : ص ۲۳۱ (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و مصداق «اهل بيت»)

[۵۱] ر . ك : ص ۲۶۷ (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و مصداق اهل بيت عليهم السلام / جابر بن عبد اللّه ) و ص ۲۷۱ (سعد بن ابى وقّاص) . نيز، ر. ك: سخن علّامه طباطبايى در الميزان فى تفسير القرآن (ج ۱۶ ص ۳۱۱) آن جا كه احاديث مربوط به نزول آيه تطهير در شأن پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام آمده است. همچنين فرموده است : اين روايت ها از هفتاد ، متجاوز است و آنچه از اهل سنّت نقل شده، بيش از آن است كه از شيعه روايت شده است. اهل سنّت از نزديك به چهل نفر راويان مختلف چون: امّ سلمه، عايشه، ابو سعيد خدرى، واثلة بن اسقع، ابو حمرا، ابن عبّاس، ثوبان، عبد اللّه بن جعفر، امام على عليه السلام و امام حسن عليه السلام ، روايت كرده اند.

شيعه اين احاديث را از امام على عليه السلام ، امام زين العابدين عليه السلام ، امام باقر عليه السلام ، امام صادق عليه السلام ، امّ سلمه ، ابو ذر ، ابو اسود دئلى ، عمرو بن ميمون ، سعد بن ابى وقّاص و... (نزديك به سى و چند نفر) روايت كرده است .

[۵۲] ر . ك : ص ۳۰۱ (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / درود فرستادن پيامبر صلى الله عليه و آله بر اهل بيت عليهم السلام و ويژه ساختن آنان در فراخوانى به نماز) .

[۵۳] ر . ك : ص ۲۶۳ (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و مصداق اهل بيت عليهم السلام / ابو ليلى انصارى) و ص ۲۶۵ (ثوبان) و ص ۲۶۷ (جابر بن عبد اللّه ) و ص ۲۷۷ (عبد اللّه بن عبّاس) .

[۵۴] ر . ك : همين دانش نامه : ج ۱۰ ص ۴۶۹ ح ۱۱۷۴ .

[۵۵] ر . ك : همين دانش نامه : ج ۱۰ ص ۴۶۷ ح ۱۱۷۰ .

[۵۶] ر . ك : همين دانش نامه : ج ۱۰ ص ۳۲۵ ح ۸۲۱ .

[۵۷] ر . ك : همين دانش نامه : ج ۱۰ ص ۳۲۹ ح ۸۳۳ .