سخنى درباره آثار دوستى براى خدا

سخنى درباره آثار دوستى براى خدا

دوستىِ براى خدا ، تنها راه رسيدن به جامعه آرمانى مبتنى بر محبّت است و جز از اين طريق ، عداوت و فساد و تباهى از زمين ريشه‏كن نخواهد شد

در بخش اوّل اين كتاب ، نشان داديم كه اسلام ، دين محبّت و جامعه مطلوب در اسلام ، جامعه‏اى مبتنى بر محبّت است ، و در بخش دوم ، توضيح داديم كه محبّت خدا ، اصلى‏ترين پايه سازندگى فردى و اجتماعى و تكامل مادّى و معنوى انسان است .
مهم‏ترين نكته‏اى كه از جمع‏بندى و دقّت در آيات و احاديث بخش سوم مى‏توان به دست آورد ، اين است كه دوستىِ براى خدا ، تنها راه رسيدن به جامعه آرمانى مبتنى بر محبّت است و جز از اين طريق ، عداوت و فساد و تباهى از زمين ريشه‏كن نخواهد شد و جامعه بشر ، به زندگى دلخواه نخواهد رسيد .


ريشه عداوت

اگر دشمنى‏ها و تباهى‏ها را در سطح جهان با دقّت ريشه‏يابى كنيم ، به اين نقطه مى‏رسيم كه اساس همه فتنه‏ها و فسادها ـ چنان كه قبلاً اشاره شد ـ خودخواهى است . جنگ‏ها ، خونريزى‏ها ، جنايت‏ها ، زشتى‏ها و پليدى‏ها و همه رذايل اخلاقى و عملى ، ريشه در خودخواهى انسان دارندر . ك : ص ۴۳۱ (تحقيقى در بنياد محبّت خدا) ، ص ۴۳۹ (درمان دنيا دوستى) .و اگر اين اصلى‏ترين ريشهفتنه‏ها علاج شود ، عداوت ، جاى خود را به محبّت مى‏دهد و جامعه بشر ، طعم شيرين محبّت را خواهد چشيد .


مبدأ محبّت

علاج خودخواهى ، خداخواهى است.ر . ك : ص ۴۴۱ (رمز خودسازى) .انسان ، تا خداخواه نشود ، از خود تهى نمى‏گردد و تا از خود تهى نگردد ، نمى‏تواند حقيقتا ديگرى را دوست بدارد . لذا در حديث قدسى آمده‏است :
يَابنَ آدَمَ! كُلٌّ يُريدُكَ لِأَجلِهِ وَأنَا اُريدُكَ لِأَجلِكَ ؛ر . ك : ص ۳۹۱ ح ۹۳۳ (من دوستت دارم ، پس دوستدارم باش) .
اى فرزند آدم! هر كسى تو را به خاطر [نياز و منفعت ]خود مى‏خواهد ، در حالى كه من [بى‏نياز مطلقم و ]تو را به خاطر خودت مى‏خواهم .
و بر اين اساس ، انسان به هر ميزانى كه از خود تهى باشد و از خدا پُر، مى‏تواند ديگران را به همان اندازه حقيقتا دوست داشته باشد ، و بدين‏سان، رازِ تأكيد اسلام بر دوستى به خاطر خدا آشكار مى‏شود كه تنها كسانى واقعا انسان‏ها را دوست دارند و هوادار واقعى مردم‏اند كه محبّت آنها براى خدا باشد .
علّت شكست مكتب‏هاى اختراعى مانند ماركسيسم در شعار طرفدارى از خلق ، اين است كه طرفدارى واقعى از خلق ، بدون توجّه به خالق ، امكان‏پذير نيست . كسى كه مردم را براى خدا دوست ندارد و به خاطر خدا هوادار خلق نيست ، نمى‏تواند منافع شخصى خود را در نظر نگيرد . محبّتى كه بر پايه منافع خود باشد ، در واقع ، محبّت به ديگرى نيست؛ بلكه نوعى خودخواهى در چهره ديگرخواهى و در پوشش محبّت به ديگران است . از اين رو ، وجود و تداوم آن ،دائرمدار منافع است . دوستدار ، هر وقت كه احساس كند محبوبش نمى‏تواند نياز و خواسته او را تأمين كند ، محبّتش زايل مى‏شود و چه بسا دوستى‏ها كه تبديل به دشمنى مى‏گردند . بر اين اساس ، متون اصلى اسلام، تأكيد دارند كه تنها دوستى‏هايى كه بر پايه دين و براى خدا باشند ، تداوم خواهند يافت و دوستى‏هايى كه بر پايه خودخواهى و منافع شخصى‏اند ، دير يا زود ، تبديل به دشمنى خواهند شد :
«الْأَخِلاَّءُ يَوْمَـئذِ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ ؛سوره زخرف ، آيه ۶۷ . در اين باره ر . ك : ص ۱۳۳ (آنچه دوستى را پايدار مى‏كند) .
دوستان در آن روز ، دشمن يكديگرند ، جز پرهيزگاران».
بنابراين ، فلسفه دوستى براى خدا اين است كه ساماندهى جامعه مطلوب انسانىِ مبتنى بر محبّت ، راهى جز اين ندارد .


فلسفه دشمنى براى خدا

سؤال مهمى كه اين‏جا ممكن است به ذهن برسد ، اين است كه اگر اسلامْ هوادار جامعه مبتنى بر محبّت است ، چرا پيروان خود را به دشمنى براى خدا تشويق مى‏كند و دشمنى براى خدا را مانند دوستى براى او واجب مى‏داند و آن را «استوارترين دستاويز ايمان» و «برترين عمل»ر . ك : ص ۶۶۱ (۱ / ۳ استوارترين دستاويز ايمان) .مى‏خواند ؟ علاوه بر اين ، چه ضرورتى دارد كه انسان ، به جاى دوستى با ديگران ، با آنان دشمنى كند؟ و اساسا دشمنى كردن با ديگران ، چه دردى از دردهاى اجتماع را درمان مى‏كند؟ و كدام مشكل را حل مى‏نمايد ؟ و در يك جمله : فلسفه دشمنى براى خدا چيست ؟



معناى دشمنى براى خدا

براى دانستن چرايىِ دشمنى براى خدا ، ابتدا بايد ديد كه معناى آن چيست . اگر دشمنى براى خدا درست تفسير گردد ، فلسفه آن ، نياز به بيان ندارد .
دشمنى براى خدا ، بدين معناست كه دشمنى كننده ، خصومت شخصى با فرد مورد دشمنى نداشته باشد و دشمنى او به دليل منافع شخصى نباشد . دشمنى او با كسى كه او را دشمن مى‏دارد ، تنها به خاطر خدا باشد ، نه براى خود . بدين‏سان ، ميان دشمنى براى خدا و دشمنى براى خود ، تفاوت جوهرى وجود دارد .
دشمنى براى خود و براى تأمين منافع فردى و گروهى ، مبدأ همه فسادها و فتنه‏ها و ويرانى‏هاست؛ اما دشمنى براى خدا ، مانند دوستى براى خدا ، مبدأ و سرچشمه و زمينه انواع خيرات و بركات و سازندگى‏هاى فردى و اجتماعى است .
به عبارت ديگر ، دشمنى براى خدا ، دشمنى براى تأمين منافع مردم است؛ چرا كه دشمنى انسان نمى‏تواند نفعى براى خداوند متعال ، داشته باشد ؛ زيرا او بى‏نياز مطلق است . تنها انسان و جامعه انسانى از دوستى و يا دشمنى براى خدا سود مى‏برد .
محبّت كردن به كسانى كه به جامعه انسانى رحم نمى‏كنند ، بسيار خطرناك است و به فرموده امام على عليه‏السلام :
رَحمَةُ مَن لا يَرحَمُ تَمنَعُ الرَّحمَةَ ، وَاستِبقاءُ مَن لا يُبقى يُهلِكُ الاُمَّةَ ؛غرر الحكم : حكمت ۵۴۳۰ .
مهربانى با كسى كه مهربانى نمى‏كند ، مانع رحمت [الهى ]است و باقى نهادن آن كه باقى نمى‏نهد جامعه را نابود مى‏كند .مقتضاى محبّت به جامعه انسانى ، دشمنى با چنين عناصر خطرناك و كوتاه كردن دست آنها از تجاوز به حريم انسانيت است .
بر اين اساس ، فلسفه دشمنى كردن براى خدا ، مبارزه با موانع شكوفايى ارزش‏هاى انسانى و پاكسازى جامعه از عناصر ضد ارزشى است . اهميّت اين مبارزه ، نه تنها كمتر از تلاش براى ساماندهى جامعه مبتنى بر محبّت نيست ، بلكه جزئى از اين تلاش محسوب مى‏شود .


بُغض، ريشه در حُب دارد!

علاوه بر آنچه در چرايىِ دشمنى براى خدا ذكر شد ، اصولاً بُغض (كين) ، ريشه در حُب (مهر) دارد و مَحبّت (مهرورزىِ) واقعى ، هميشه با مَبغَضَت (كين‏ورزى) همراه است . انسان به هر چيزى علاقه پيدا كند ، به طور طبيعى از ضدّ آن متنفّر مى‏گردد . انسان نمى‏تواند كسى را واقعا دوست داشته باشد و دشمن او را دشمن ندارد . بغض نسبت به دشمنان ، در حقيقت ، يكى از روشن‏ترين دليل‏هاى واقعى بودن دوستى در مدعيانِ محبّت است . از اين رو ، در متون اسلامى، دشمنى براى خدا در كنار دوستى براى خدا ، مورد توجّه و تأكيد است .