شيخ حر عاملی

شيخ حر عاملی

از محدثان بزرگ

شيخ محمّد بن حسن بن على بن محمّد بن حسين، معروف به شيخ حرّ عاملى : او در شب جمعه هشتم رجب سال ۱۰۳۳ ق در روستاى مشغره در منطقه جبل عامل لبنان، در خانواده اى مذهبى، اهل علم و علاقه مند به خاندان پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به دنيا آمد. وى بزرگ محدّثان و سرآمد متبحّران و دانشمندى فقيه و محدّثى ماهر بود. محدّث قمى در باره او مى نويسد: «محمّد بن حسن بن على مشغرى، شيخ محدّثان و بافضيلت ترين متبحّران، عالم، فقيه هوشيار، محدّث پارسا، ثقه جليل القدر و سرچشمه بزرگوارى ها و فضيلت ها و داراى تأليفات سودمند است. وى تا چهل سالگى در جبل عامل زندگى مى كرد و در طول اين مدّت، دو بار به سفر حج مشرّف شد. در سال ۱۰۷۳ ق، براى زيارت امامان معصوم عليهم السلام به عراق رفت و از آن جا براى زيارت امام رضا عليه السلامعازم مشهد مقدّس گشت و در آن جا ساكن شد. شيخ حُرّ عاملى داراى تأليفات ارزشمند و گران بهايى است. يكى از مهم ترين و معروف ترين آنها كتاب ارزشمند وسائل الشيعة است كه از زمان نگارش تا اين زمان، پيوسته مورد توجّه و عنايت فقهاى اهل بيت و مجتهدان شيعه قرار گرفته است. وى در روز ۲۱ رمضان سال ۱۱۰۴ ق، وفات يافت. أمل الآمل و إثبات الهداة از ديگر آثار اوست.[۱]

حکایتی از شیخ حر عاملی

شيخ حرّ عاملى مى گويد : يك روز عيد، در روستايمان، مشغرا نشسته بوديم. ما گروهى از طالبان علم و صالحان بوديم. من گفتم: كاش مى دانستم كه در عيد سال آينده، چه كسى از اين جمع، زنده و چه كسى مرده است؟ مردى به نام شيخ محمّد كه همدرس من بود ، گفت: من مى دانم كه در عيد ديگر و عيد پس از آن و تا بيست و شش عيد زنده ام و اين را به جدّيت و نه شوخى مى گفت. به او گفتم: تو غيب مى دانى؟ گفت: نه، امام مهدى عليه السلام را در خواب ديدم و چون به سختى بيمار بودم، به او گفتم: بيمارم و مى ترسم بى هيچ عمل صالحى از دنيا بروم و با دست خالى خدا را ملاقات كنم.

او فرمود: «نترس. خداوند، تو را از اين بيمارى شفا مى دهد و نمى ميرى؛ بلكه بيست و شش سال زندگى مى كنى». سپس كاسه اى را كه در دستش بود ، به من داد و از آن نوشيدم و بيمارى ام برطرف شد و شفا گرفتم و از خواب برخاستم و نشستم و مى دانم كه اين خواب شيطانى نيست.

من (شيخ حرّ عاملى) پس از شنيدن سخن او، تاريخ را كه سال ۱۰۴۹ق بود نوشتم و مدّتى طولانى از آن گذشت و در سال ۱۰۷۲ به مشهد مقدّس نقل مكان كردم و در سال گذشته، به دلم افتاد كه مدّت به پايان رسيده است. به تاريخ نوشته شده مراجعه كردم، ديدم كه بيست و شش سال گذشته است. گفتم: بايد آن مرد (شيخ محمّد) مرده باشد. يكى دو ماهى بيشتر نگذشت كه نامه اى از برادرم - كه هنوز در همان وطنمان بود - آمد كه نوشته بود آن مَرد، در گذشت.[۲]


[۱]. أعيان الشيعة: ج ۹ ص ۱۶۷، الذريعة: ج ۲ ص ۵۰۶ ش ۱۹۸۵، الكنى و الألقاب: ج ۲ ص ۱۷۶.

[۲]إثبات الهداة: ج ۳ ص ۷۱۲ ح ۱۷۰، جنّة المأوى (چاپ شده در: بحار الأنوار: ج ۵۳ ): ص ۲۷۳ ح ۳۷، نجم الثاقب: ص ۳۸۸ ح ۶۰.