ازدواج امام جواد(ع)، با دختر مأمون

ازدواج امام جواد(ع)، با دختر مأمون

پس از شهادت امام رضا(علیه السلام) در سال ۲۰۳ هـ ق، مأمون به بغداد عزيمت نمود و به خاطر عوض كردن افكار عمومي در مورد قاتل بودنش، با نيرنگ و تزوير خود را به امام جواد(عليه السلام)نزديك كرده و ام الفضل را به همسري او برگزيد.

مأمون عباسیدر سال ۲۰۲ق، یا ۲۱۵ق، دختر خود ام فضل را به عقدامام جواد علیه السلامدر آورد. برخی گفته‌اند: احتمالاً در دیداری که جوادالأئمه با پدرش در طوس داشت، مأمون، ام الفضل را به عقد او درآورد.

به گفته ابن کثیر (۷۰۱-۷۷۴ق) مورخ اهل سنت، خطبه عقد او با دختر مأمون در زمان حیاتعلی بن موسی الرضا(ع)خوانده شد، اما مراسم ازدواج آنها در سال ۲۱۵ق در تکریت انجام شده است.

به گزارش منابع تاریخی، ازدواج جوادالأئمه با ام الفضل، به درخواست مأمون صورت گرفت. مأمون هدف خود را این می‌دانست که پدر بزرگ کودکی از نسل پیامبر(ص) و امام علی(ع) باشد.
به گزارششیخ مفیددر کتابالارشاد، مأمون به دلیل شخصیت علمی محمد بن علی و شوق و شعفی که نسبت به او داشت، ام الفضل دختر خود را به ازدواج آن حضرت درآورد؛ اما برخی از پژوهشگران بر این باورند که این ازدواج با انگیزه و اهداف سیاسی انجام شده است از جمله اینکه مأمون می‌‌خواست از این راه، امام جواد و ارتباط او با شیعیان را کنترل کند یا خود را علاقمند به علویان نشان دهد و آنان را از قیام علیه خود باز دارد. این ازدواج اعتراض برخی اطرافیان مأمون را در پی داشت زیرا بیم آن داشتند که خلافت از عباسیان به علویان منتقل شود. امام جواد(ع) مهریه ام الفضل را معادل مهریه حضرت زهرا(س)(۵۰۰ درهم) تعیین کرد. امام جواد(ع)، از ام فضل صاحب فرزندی نشد.

«شيخ مفيد» به سند خود از «ريّان بن شبيب» روايت كرده كه چون «مأمون» خواست دخترش ام الفضل را به عقد ازدواج امام جواد(عليه السلام)در آورد، بني عباس مطلع شدند و بر آنان بسيار گران آمد و از اين تصميم مأمون به شدّت ناراحت شدند و از اين ترسيدند كار حضرت جواد(عليه السلام)بدانجا بكشد كه كار پدرش حضرت رضا(عليه السلام) كشيد و منصب وليعهدي مأمون به آن حضرت و بني هاشم منتقل گردد. از اين رو جلسه گرفتند و در اين باره به گفتگو پرداختند و بزرگان فاميل به نزد مأمون آمده گفتند:

اي اميرالمؤمنين تو را به خدا سوگند مي دهيم از تصميم خود درباره تزويج (محمد بن علي) صرف نظر كن، زيرا از اين مي ترسيم كه بدينوسيله منصبي را كه خداوند به ما داده! از چنگ خارج ساخته و لباس عزت و شوكتي را كه خدا به ما پوشانيده، از تن ما به در آوري، زيرا تو به خوبي كينه ديرينه و تازه ما را به اين گروه (بني هاشم) مي داني و از رفتار خلفاي گذشته با آنان آگاهي كه (بر خلاف تو) آنان را تبعيد مي كردند و كوچك مي نمودند، و ما در آن رفتاري كه تو نسبت به پدرش حضرت رضا(عليه السلام)انجام دادي در تشويش و نگراني بوديم تا اين كه خداوند اندوه ما را از طرف او برطرف ساخت تو را به خدا دست از اين كار بردار دوباره ما را به اندوهي كه به تازگي از سينه هاي ما دور شده، باز گرداني و رأي خويش را درباره ازدواج «ام الفضل»با فرزند علي بن موسي الرضا(عليه السلام) به سوي ديگري از خانواده و دودمان بني عباس كه شايستگي آن را دارد، باز گردان! «مأمون» به آنان گفت(۱):

..... و اما رفتار خلفاي قبل از من نسبت به آن ها (كه يادآور شديد) آنان با اين عمل قطع رحم و خويشاوندي كردند و پناه مي برم به خدا كه من نيز همانند آنان باشم به خدا سوگند من از آن چه نسبت به وليعهدي علي بن موسي(عليه السلام)انجام دادم هيچ پشيمان نيستم و به راستي من از او خواستم كه كار خلافت را به دست بگيرد و من از خودم آن را دور سازم ولي او قبول نكرد و مقدّرات خداوند همان بود كه ديديد. اما اين كه من محمد بن علي (امام جواد(عليه السلام)) را براي دامادي خود برگزيدم، به خاطر برتري اوست با خردساليش در علم و دانش بر همه دانشمندان زمان و راستي كه دانش او شگفت انگيز است و من اميدوارم آن چه كه من از او مي دانم براي مردم آشكار كند تا بدانند كه رأي صحيح همان است كه من درباره او داده ام.
آنان در پاسخ «مأمون» گفتند: اين نوجوان گرچه رفتار و كردارش تو را به شگفت واداشته و شيفته خود كرده است، ولي (هر چه باشد) او كودكي است كه معرفت و فهم او اندك است، پس به او مهلت بده تحصيل علم كند تا عالم شود و در علم دين فقيه گردد و آن گاه هر چه خواهي درباره او انجام ده.
«مأمون» گفت: واي به حال شما، من به اين جوان از شما آشناترم و بهتر از شما او را مي شناسم، اين جوان از خانداني است كه دانش ايشان از خداست و بسته به آن دانش ژرف و بي انتها و الهامات اوست، پيوسته پدرانش در علم دين و ادب از همگان بي نياز بودند و دست ديگران از رسيدن به حد كمال ايشان كوتاه و نيازمند به درگاه آنان بوده اند، اگر مي خواهيد او را آزمايش كنيد تا بدانيد آن چه من گفتم درست است و درستي گفتار من بر شما آشكار گردد. گفتند: (اين پيشنهاد خوبي است) و ما خشنوديم كه او را آزمايش كنيم پس اجازه بده ما كسي را در حضور تو بياوريم تا از او مسائل فقهي و احكام ديني سؤال كند. آنان از نزد مأمون رفتند و به اتفاق آراء تصميم گرفتند، از «يحيي بن أكثم» كه قاضي بزرگ آن زمان بود، بخواهند از حضرت محمد بن علي(عليه السلام) مسأله بپرسد كه او نتواند پاسخ بگويد. و براي اين كار وعده اموال نفيس و نويدهاي فراواني به «يحيي» دادند. پس از مأمون درخواست كردند روزي را براي اين مناظره تعيين نمايد به دستور مأمون آن مجلس مهيا گرديد و امام(عليه السلام) كه در آن موقع نه سال و چند ماه از عمر شريفش گذشته بود حاضر شد و «يحيي» نيز پيش روي آن حضرت نشست و در حضور «مأمون» سؤال خود را آغاز كرد، گفت: قربانت گردم چه مي فرمائي درباره شخصي كه مُحْرِم بوده و در حال احرام شكاري را بكشد؟ حضرت فرمود: آيا در حِلّ كشته يا در حرم، عالم به مسأله و حكم بوده است يا جاهل، از روي عمد كشته است يا به خطا، و آنگهي آيا آن شخص آزاد بوده يا عبد و برده، كوچك بوده يا بزرگ و نخستين بار بوده كه چنين كاري كرده يا پيش از آن نيز انجام داده، آن شكار از پرندگان بوده يا غير آن، از شكارهاي كوچك بوده يا بزرگ، بر اين عمل اصرار داشته يا پشيمان گشته بود، در شب اين شكار را كشته يا در روز، در حال احرام عمره بوده يا احرام حج، (بگو كداميك از اين اقسام بوده) زيرا هر كدام حكمي جداگانه دارد.
«يحيي بن أكثم» از شنيدن اين فروع حيرت زده شد و ناتواني و زبوني در چهره اش آشكار گرديد و زبانش به لكنت افتاد به طوري كه حاضرين مجلس ناتواني او را در برابر آن حضرت فهميدند. مأمون بعد نگاه به فاميل و خاندان خود كرده گفت: آيا دانستيد آن چه را كه نمي پذيرفتيد؟ سپس رو به حضرت جواد(عليه السلام) كرده گفت: آيا خود خطبه عقد را مي خواني؟ فرمود: بلي «مأمون» گفت قربانت گردم خطبه عقد را براي خود بخوان، زيرا من تو را به دامادي خود پسنديدم و دخترم «ام الفضل» را به همسري تو در آوردم اگر چه گروهي اين كار را خوش ندارند.(۲)

با دقت و تأمل در این واقعه، اساس و فلسفه اين نوع ازدواج به روشني براي ما ثابت مي شود . و پاسخ این سؤال كه «چرا پيامبر اسلام و ائمه معصومين مانند امام حسن(عليه السلام) با جعده و امام جواد با ام فضل ازدواج كرد؟»، فقط يك كلمه است و آن به جهت مصلحت و حفظ اساس اسلام و تشيّع بوده است.


[۱]مفيد، محمد، الارشاد، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، ج ۲، ص ۲۶۹؛ الهامي، داود، سيري در تاريخ تشيّع، همان، ص ۶۶۶.

[۲]قمي، عباس، منتهي الآمال تهران، انتشارات جاويدان علمي، ج ۲، ص ۳۷۰