احادیث داستانی از اخبار آسمانها

ماجرایی از کودکی امام جواد علیه‌السلام و اطلاع از اخبار آسمانها

اجْتَازَ الْمَأْمُونُ بِابْنِ الرِّضَا ع

وَ هُوَ بَيْنَ صِبْيَانٍ فَهَرَبُوا سِوَاهُ فَقَالَ عَلَيَّ بِهِ فَقَالَ لَهُ مَا لَكَ لَا هَرَبْتَ فِي جُمْلَةِ الصِّبْيَانِ قَالَ مَا لِي ذَنْبٌ فَأَفِرَّ مِنْهُ وَ لَا الطَّرِيقُ ضَيِّقٌ فَأُوَسِّعَهُ عَلَيْكَ سِرْ حَيْثُ شِئْتَ فَقَالَ مَنْ تَكُونُ أَنْتَ قَالَ أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فَقَالَ مَا تَعْرِفُ مِنَ الْعُلُومِ قَالَ سَلْنِي عَنْ أَخْبَارِ السَّمَاوَاتِ فَوَدَّعَهُ وَ مَضَى وَ عَلَى يَدِهِ بَازٌ أَشْهَبُ يَطْلُبُ بِهِ الصَّيْدَ فَلَمَّا بَعُدَ عَنْهُ نَهَضَ عَنْ يَدِهِ الْبَازُ فَنَظَرَ يَمِينَهُ وَ شِمَالَهُ لَمْ يَرَ صَيْداً وَ الْبَازُ يَثِبُ عَنْ يَدِهِ فَأَرْسَلَهُ فَطَارَ يَطْلُبُ الْأُفُقَ حَتَّى غَابَ عَنْ نَاظِرِهِ سَاعَةً ثُمَّ عَادَ إِلَيْهِ وَ قَدْ صَادَ حَيَّةً فَوَضَعَ الْحَيَّةَ فِي بَيْتِ الطَّعْمِ وَ قَالَ لِأَصْحَابِهِ قَدْ دَنَا حَتْفُ ذَلِكَ الصَّبِيِّ فِي هَذَا الْيَوْمِ عَلَى يَدِي ثُمَّ عَادَ وَ ابْنُ الرِّضَا ع فِي جُمْلَةِ الصِّبْيَانِ فَقَالَ مَا عِنْدَكَ مِنْ أَخْبَارِ السَّمَاوَاتِ فَقَالَ نَعَمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ آبَائِهِ عَنِ النَّبِيِّ عَنْ جَبْرَئِيلَ عَنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ أَنَّهُ قَالَ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْهَوَاءِ بَحْرٌ عَجَّاجٌ يَتَلَاطَمُ بِهِ الْأَمْوَاجُ فِيهِ حَيَّاتٌ خُضْرُ الْبُطُونِ رُقْطُ الظُّهُورِ يَصِيدُهَا الْمُلُوكُ بِالْبُزَاةِ الشُّهْبِ يُمْتَحَنُ بِهِ الْعُلَمَاءُ فَقَالَ صَدَقْتَ وَ صَدَقَ أَبُوكَ وَ صَدَقَ جَدُّكَ وَ صَدَقَ رَبُّكَ فَأَرْكَبَهُ ثُمَّ زَوَّجَهأُمَّ الْفَضْلِ‌[۱].

روزى مأمون از راهى عبور ميكرد برخورد به حضرت جواد عليه السّلام

كه در بين بچه‌ها بود همه فرار كردند جز آن جناب مأمون گفت او را بياوريد. پرسيد چرا تو از ميان تمام بچه‌ها فرار نكردى. فرمود گناهى نكرده بودم كه فرار كنم.

نه راه تنگ بود كه برايت وسيع كنم از هر طرف مايلى برو. پرسيد تو كه هستى؟ فرمود من محمّد بن علي بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علي بن حسين بن علي بن ابى طالب عليهم السّلام هستم. مأمون گفت از علم و دانش چه بهره دارى فرمود مي‌توانى اخبار آسمانها را بپرسى. مأمون جدا شد و براه خود ادامه داد روى دست او بازى شكارى بود كه با آن شكار مي‌كرد.

مقدارى كه رد شد باز از روى دست او پرواز كرد در طرف راست و چپ هر چه نگاه كرد شكارى نيافت برگشت و روى دست او نشست مأمون دو مرتبه او را فرستاد باز دامنه افق را گرفت آنقدر رفت كه ديگر از نظر ناپديد شد يك ساعت طول كشيد آنگاه برگشت يك مار صيد كرده بود. ما را در آشپز خانه گذاشت مأمون به اطرافيان خود گفت اجل اين پسر امروز بدست من نزديك شده مأمون برگشت حضرت جواد بين همان كودكان بود به او گفت از اخبار آسمانها چه اطلاعى دارى؟ فرمود: آرى امير المؤمنين! پدرم از آباء گرام خود از پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم از جبرئيل از خداى بزرگ نقل كرد كه بين آسمان و هوا دريائى متلاطم است كه ميان آن دريا مارهائى وجود دارد شكم سبز رنگى دارند و پشت آنها سياه داراى خالهاى سفيد است پادشاهان بازهاى خود را مي‌فرستند آنها را صيد مي‌كنند بدان وسيله مي‌خواهند دانشمندان را آزمايش كنند.

مأمون گفت راست گفتى پدرت و جدت و پروردگارت درست فرموده‌اند. امام جواد را سوار نمود بعد از آن ام الفضل دختر خود را به ازدواجش در آورد.


[۱]مناقب آل أبي طالب ج ۴ ص ۳۸۸ و ۳۸۹.