احادیث داستانی بدا در مناظره ی امام رضا(ع)

گزارش مناظره ی امام رضا(ع) با متکلم خراسان در مورد بدا

التوحید عن الحسن بن محمّد النّوفلی:

قَدِمَ سُلَیمانُ المَروَزِی مُتَکلِّمُ خُراسانَ عَلَی المَأمونِ، فَأَکرَمَهُ ووَصَلَهُ ثُمَّ قالَ لَهُ: إنَّ ابنَ عَمّی عَلِی بنَ موسی قَدِمَ عَلَی مِنَ الحِجازِ وهُوَ یحِبُّ الکلامَ وأصحابُهُ، فَلا عَلَیک أن تَصیرَ إلَینا یومَ التَّروِیةِ لِمُناظَرَتِهِ.

فَقالَ سُلَیمانُ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ، إنّی أکرَهُ أن أسأَلَ مِثلَهُ فی مَجلِسِک فی جَماعَةٍ مِن بَنی هاشِمٍ، فَینتَقِصَ عِندَ القَومِ إذا کلَّمَنی، ولا یجوزُ الاِستِقصاءُ عَلَیهِ.

قالَ المَأمونُ: إنَّما وَجَّهتُ إلَیک لِمَعرِفَتی بِقُوَّتِک، ولَیسَ مُرادی إلّا أن تَقطَعَهُ عَن حُجَّةٍ واحِدَةٍ فَقَط.

فَقالَ سُلَیمانُ: حَسبُک یا أمیرَ المُؤمِنینَ، اجمَع بَینی وبَینَهُ وخَلِّنی وإیاهُ وألزِم. فَوَجَّهَ المَأمونُ إلَی الرِّضا(ع) فَقالَ: إنَّهُ قَدِمَ عَلَینا رَجُلٌ مِن أهلِ مَروَ، وهُوَ واحِدُ خُراسانَ مِن أصحابِ الکلامِ، فَإِن خَفَّ عَلَیک أن تَتَجَشَّمَ المَصیرَ إلَینا فَعَلتَ.

فَنَهَضَ(ع) لِلوُضوءِ وقالَ لَنا: تَقَدَّمونی ـ وعِمرانُ الصّابِئُ مَعَنا ـ فَصِرنا إلَی البابِ، فَأَخَذَ یاسِرٌ وخالِدٌ بِیدی فَأَدخَلانی عَلَی المَأمونِ، فَلَمّا سَلَّمتُ، قالَ: أینَ أخی أبُو الحَسَنِ أبقاهُ اللّهُ؟ قُلتُ: خَلَّفتُهُ یلبَسُ ثِیابَهُ وأمَرَنا أن نَتَقَدَّمَ، ثُمَّ قُلتُ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ، إنَّ عِمرانَ مَولاک مَعی وهُوَ بِالبابِ، فَقالَ: مَن عِمرانُ؟ قُلتُ: الصّابِئُ الَّذی أسلَمَ عَلی یدَیک، قالَ: فَلیدخُل، فَدَخَلَ فَرَحَّبَ بِهِ المَأمونُ، ثُمَّ قالَ لَهُ: یا عِمرانُ، لَم تَمُت حَتّی صِرتَ مِن بَنی هاشِمٍ؟ قالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی شَرَّفَنی بِکم یا أمیرَ المُؤمِنینَ.

فَقالَ لَهُ المَأمونُ: یا عِمرانُ، هذا سُلَیمانُ المَروَزِی مُتَکلِّمُ خُراسانَ، قالَ عِمرانُ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ، إنَّهُ یزعُمُ أنَّهُ واحِدُ خُراسانَ فِی النَّظَرِ وینکرُ البَداءَ! قالَ: فَلِمَ لا تُناظِرُهُ؟ قالَ عِمرانُ: ذلِک إلَیهِ، فَدَخَلَ الرِّضا(ع) فَقالَ: فی أی شَیءٍ کنتُم؟ قالَ عِمرانُ: یابنَ رَسولِ اللّهِ، هذا سُلَیمانُ المَروَزِی، فَقالَ سُلَیمانُ: أتَرضی بِأَبِی الحَسَنِ وبِقَولِهِ فیهِ؟ قالَ عِمرانُ: قَد رَضیتُ بِقَولِ أبِی الحَسَنِ فِی البَداءِ، عَلی أن یأتِینی فیهِ بِحُجَّةٍ أحتَجُّ بِها عَلی نُظَرائی مِن أهلِ النَّظَرِ.

قالَ المَأمونُ: یا أبَا الحَسَنِ ما تَقولُ فیما تَشاجَرا فیهِ؟ قالَ: وما أنکرتَ مِنَ البَداءِ یا سُلَیمانُ، وَاللّهُ عز و جل یقولُ:«أَوَ لَا یذْکرُ الْاءِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ یک شَیئا»[۱]ویقولُ عز و جل:«وَ هُوَ الَّذِی یبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ یعِیدُهُ»[۲]ویقولُ:«بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»[۳]ویقولُ عز و جل:«یزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یشَاءُ»[۴]ویقولُ:«وَ بَدَأَ خَلْقَ الْاءِنسَانِ مِن طِینٍ»[۵]ویقولُ عز و جل:«وَ ءَاخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا یتُوبُ عَلَیهِمْ»[۶]ویقولُ عز و جل:«مَا یعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَلَا ینقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کتَابٍ»[۷].

قالَ سُلَیمانُ: هَل رَوَیتَ فیهِ شَیئا عَن آبائِک؟ قالَ: نَعَم، رَوَیتُ عَن أبی عَبدِ اللّهِ(ع) أنَّهُ قالَ: إنّ للّهِِ عز و جل عِلمَینِ: عِلما مَخزونا مَکنونا لا یعلَمُهُ إلّا هُوَ، مِن ذلِک یکونُ البَداءُ، وعِلما عَلَّمَهُ مَلائِکتَهُ ورُسُلَهُ، فَالعُلَماءُ مِن أهلِ بَیتِ نَبِیهِ یعلَمونَهُ. قالَ سُلَیمانُ: اُحِبُّ أن تَنزِعَهُ لی مِن کتابِ اللّهِ عز و جل، قالَ(ع): قَولُ اللّهِ عز و جل لِنَبِیهِ(ص):«فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَا أَنتَ بِمَلُومٍ»[۸]أرادَ هَلاکهُم ثُمَّ بَدا للّهِِ فَقالَ:«وَ ذَکرْ فَإِنَّ الذِّکرَی تَنفَعُ الْمُؤْمِنِینَ»[۹].

قالَ سُلَیمانُ: زِدنی جُعِلتُ فِداک، قالَ الرِّضا(ع): لَقَد أخبَرَنی أبی عَن آبائِهِ أنَّ رَسولَ اللّهِ(ص) قالَ: إنَّ اللّهَ عز و جل أوحی إلی نَبِی مِن أنبِیائِهِ أن أخبِر فُلانَ المَلِک أنّی مُتَوَفّیهِ إلی کذا وکذا، فَأَتاهُ ذلِک النَّبِی فَأَخبَرَهُ، فَدَعَا اللّهُ المَلِک وهُوَ عَلی سَریرِهِ حَتّی سَقَطَ مِنَ السَّریرِ، فَقالَ: یا رَبِّ، أجِّلنی حَتّی یشِبَّ طِفلی وأقضِی أمری، فَأَوحَی اللّهُ عز و جل إلی ذلِک النَّبِی أنِ ائتِ فُلانَ المَلِک فَأَعلِمهُ أنّی قَد أنسَیتُ فی أجَلِهِ، وزِدتُ فی عُمُرِهِ خَمسَ عَشرَةَ سَنَةً، فَقالَ ذلِک النَّبِی: یا رَبِّ، إنَّک لَتَعلَمُ أنّی لَم أکذِب قَطُّ، فَأَوحَی اللّهُ عز و جل إلَیهِ: إنَّما أنتَ عَبدٌ مَأمورٌ فَأَبلِغهُ ذلِک، وَاللّهُ لا یسأَلُ عَمّا یفعَلُ.

ثُمَّ التَفَتَ إلی سُلَیمانَ فَقالَ: أحسَبُک ضاهَیتَ الیهودَ فی هذَا البابِ، قالَ: أعوذُ بِاللّهِ مِن ذلِک، وما قالَتِ الیهودُ؟ قالَ: قالَت:«یدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ»یعنونَ أنَّ اللّهَ قَد فَرَغَ مِنَ الأَمرِ، فَلَیسَ یحدِثُ شَیئا، فَقالَ اللّهُ عز و جل:«غُلَّتْ أَیدِیهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ»[۱۰]، ولَقَد سَمِعتُ قَوما سَأَلوا أبی موسَی بنَ جَعفَرٍ(ع) عَنِ البَداءِ فَقالَ: وما ینکرُ النّاسُ مِنَ البَداءِ وأن یقِفَ اللّهُ قَوما یرجیهِم لِأَمرِهِ؟

قالَ سُلَیمانُ: ألا تُخبِرُنی عَن«إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیلَةِ الْقَدْرِ»[۱۱]، فی أی شَیءٍ اُنزِلَت؟ قالَ الرِّضا(ع): یا سُلَیمانُ، لَیلَةُ القَدرِ یقَدِّرُ اللّهُ عز و جل فیها ما یکونُ مِنَ السَّنَةِ إلَی السَّنَةِ، مِن حَیاةٍ أو مَوتٍ أو خَیرٍ أو شَرٍّ أو رِزقٍ، فَما قَدَّرَهُ مِن تِلک اللَّیلَةِ فَهُوَ مِنَ المَحتومِ.

قالَ سُلَیمانُ: الآنَ قَد فَهِمتُ جُعِلتُ فِداک، فَزِدنی.

قالَ(ع): یا سُلَیمانُ، إنَّ مِنَ الاُمورِ اُمورا مَوقوفَةً عِندَ اللّهِ تَبارَک وتَعالی، یقَدِّمُ مِنها ما یشاءُ، ویؤَخِّرُ ما یشاءُ.

یا سُلَیمانُ، إنَّ عَلِیا(ع) کانَ یقولُ: العِلمُ عِلمانِ: فَعِلمٌ عَلَّمَهُ اللّهُ مَلائِکتَهُ ورُسُلَهُ، فَما عَلَّمَهُ مَلائِکتَهُ ورُسُلَهُ فَإِنَّهُ یکونُ ولا یکذِّبُ نَفسَهُ، ولا مَلائِکتَهُ، ولا رُسُلَهُ، وعِلمٌ عِندَهُ مَخزونٌ لَم یطلِع عَلَیهِ أحَدا مِن خَلقِهِ، یقَدِّمُ مِنهُ ما یشاءُ، ویؤَخِّرُ مِنهُ ما یشاءُ، ویمحو ما یشاءُ، ویثبِتُ ما یشاءُ.

قالَ سُلَیمانُ لِلمَأمونِ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ، لا اُنکرُ بَعدَ یومی هذَا البَداءَ، ولا اُکذِّبُ بِهِ إن شاءَ اللّهُ.[۱۲]

التوحید ـ به نقل از حسن بن محمّد نوفلی ـ:

سلیمان مَروَزی، متکلّم خراسان، نزد مأمون آمد. مأمون، او را گرامی داشت و به او صله داد و سپس به او گفت: همانا پسر عموی من علی بن موسی (امام رضا(ع)) از حجاز نزد من آمده است و او کلام و متکلّمان را دوست دارد. بد نیست که روز ترویه برای مناظره با او، نزد ما بیایی.

سلیمان گفت: ای امیر مؤمنان! من نمی پسندم که در مجلس تو در بین گروهی از بنی هاشم، از مانند او پرسشی کنم تا وقتی با من به مناظره پرداخت، نزد جمعیت، تحقیر شود. سختگیری بر او روا نیست.

مأمون گفت: من به خاطر شناختم از توانایی تو، به تو روی آورده ام و قصدم، جز این نیست که او را فقط با یک برهان قاطع، محکوم نمایی.

سلیمان گفت: بسیار خوب، ای امیر مؤمنان! من و او را در یک جا جمع کن و مرا با او بگذار و خود شاهد باش.

مأمون به امام رضا(ع) پیغام فرستاد و گفت: مردی از اهل مرو نزد ما آمده است و او نفر اوّلِ متکلّمان خراسان است. اگر زحمتی نیست، شما نیز تشریف بیاورید.

امام(ع) برای وضو گرفتن برخاست و به ما فرمود: «شما جلوتر از من بروید».

ما، در حالی که عمران صابی نیز همراهمان بود، پشت در رسیدیم. یاسر و خالد، دستم را گرفتند و مرا به نزد مأمون بردند. وقتی سلام کردم، گفت: برادرم ابو الحسن (امام رضا(ع)) ـ که خداوند، نگهدارش باد ـ کجاست؟

گفتم: گذاشتیم تا لباسش را بپوشد و به ما فرمود که پیش تر بیاییم. سپس گفتم: ای امیر مؤمنان! وابسته تو، عمران، همراه من آمده و پشت در است.

گفت: عمران کیست؟

گفتم: همان صابی ای که به دست تو اسلام آورده است.

گفت: داخل بیاید.

وقتی [عمران] وارد شد، مأمون به او خوشامد گفت و سپس به او گفت: ای عمران! نمُردی تا این که جزو بنی هاشم شدی!

عمران گفت: ای امیر مؤمنان! ستایش، خدایی را که مرا به سبب شما شرافت بخشید.

مأمون بدو گفت: ای عمران! این سلیمان مَروَزی، متکلّم خراسان است.

عمران گفت: ای امیر مؤمنان! او مدعی است که نفر اوّل خراسان در علم کلام است، و بَدا را انکار می کند.

[مأمون] گفت: پس چرا با او مناظره نمی کنی؟

عمران گفت: این، به خواست اوست.

در این هنگام، امام رضا(ع) وارد شد و فرمود: «در باره چه چیزی سخن می گویید؟».

عمران گفت: ای فرزند پیامبر خدا! این، سلیمان مَروَزی است.

سلیمان [به عمران] گفت: آیا سخن ابو الحسن را در باره بَدا می پذیری؟

عمران گفت: سخن ابو الحسن در باره بَدا را می پذیرم، به این شرط که برهانی در این باره برایم بیاورد که بتوانم با آن، در برابر متفکران همانند خودم استدلال نمایم.

مأمون گفت: ای ابو الحسن! در باره آنچه اینان مشاجره دارند، چه می گویی؟

فرمود: «ای سلیمان! از چه رو بَدا را انکار می کنی، در حالی که خداوند عز و جل می فرماید: «آیا انسان، آگاهی ندارد که ما او را پیش تر [از آن که باشد،] آفریدیم و حال آن که چیزی نبوده است» و می فرماید: «و اوست آن کس که آفرینش را آغاز می کند و باز آن را تجدید می نماید» و می فرماید: «او پدید آورنده آسمان ها و زمین است» و می فرماید: «در آفرینش، هر چه بخواهد، می افزاید» و می فرماید: «و آفرینش انسان را از گِل، آغاز کرد» و می فرماید: «و عدّه ای دیگر، وابسته به فرمان خدایند: یا آنان را عذاب می کند و یا توبه آنها را می پذیرد» و می فرماید: «هیچ سال خورده ای، عمر دراز نمی یابد و از عمرش کاسته نمی شود، مگر آن که در کتابی [مندرج] است» ».

سلیمان گفت: آیا در این باره، روایتی از پدرانت داری؟

فرمود: «بله. از ابو عبد اللّه (امام صادق(ع)) روایت است که فرمود: برای خداوند عز و جل دو گونه دانش است: دانشی اندوخته و پنهان که جز او کسی آن را نمی داند و بَدا در آن است، و دانشی که آن را به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است و دانشمندانِ از اهل بیتِ پیامبرش آن را می دانند».

سلیمان گفت: دوست دارم این مطلب را برای من از کتاب خداوند عز و جل بیاوری.

[امام رضا(ع)] فرمود: «سخن خداوند عز و جل خطاب به پیامبرش(ص) چنین است: «پس، از آنان روی بگردان، که تو در خورِ نکوهش نیستی» و خدا نابودی آنان را اراده کرد. سپس برای خدا بَدا حاصل شد و فرمود: «و یادآوری کن، که یادآوری، مؤمنان را سود می بخشد» ».

سلیمان گفت: فدایت شوم! بیشتر بفرمایید.

[امام] رضا(ع) فرمود: «همانا پدرم از پدرانش به من خبر داد که پیامبر خدا فرمود: خداوند عز و جل به پیامبری از پیامبرانش وحی فرمود: به فلان پادشاه، خبر بده که: جان او را تا فلان وقت می گیرم.

آن پیامبر، نزد او رفت و پادشاه در حالی که بر تخت خود بود، به درگاه خداوند، چندان دعا کرد که از تخت افتاد. گفت: پروردگارا! به من مهلت ده تا کودکم بزرگ شود و کارهایم را انجام دهم.

خداوند عز و جل به آن پیامبر وحی فرمود که: به نزد فلان پادشاه برو و به او اعلام کن که من اَجَل او را به تأخیر انداختم و پانزده سال بر عمرش افزودم.

آن پیامبر گفت: پروردگارا! تو می دانی که من هرگز دروغ نگفته ام [و اگر این خبر را به پادشاه برسانم، نزد او دروغگو شمرده می شوم] . خداوند عز و جل به او وحی فرمود: تو تنها، بنده ای مأمور هستی. پس، آن را به او اعلام کن و خداوند، از آنچه می کند، پرسیده نمی شود».

سپس امام رضا(ع) به سلیمان رو کرد و فرمود: «خیال می کنم تو در این باره، شبیه یهود هستی».

گفت: از آن به خدا پناه می برم! مگر یهود چه گفته اند؟

فرمود: «گفته اند: «دست خدا، بسته است» و منظورشان این بوده که خداوند از کار [خلقت] فراغت یافته است و چیز جدیدی ایجاد نمی کند. پس خداوند عز و جل فرمود: «دستان خودشان بسته باد و به خاطر آنچه گفتند، از رحمت خدا به دور باشند». و همانا شنیدم قومی از پدرم موسی بن جعفر(ع) درباره بَدا پرسیدند. فرمود: مردم، چه خبری از بَدا را انکار می کنند؟ این که خداوند، قومی را نگه می دارد که آنان را به امر [و تصمیم] خویش موکول نموده است؟ ».

سلیمان گفت: آیا به من خبر می دهی که آیه «ما آن را در شب قدر، نازل کردیم»، در باره چه چیزْ نازل گشته است؟

[امام] رضا(ع) فرمود: «ای سلیمان! در شب قدر، خداوند عز و جل آنچه را از این سال تا سال دیگر رخ می دهد (اعم از: زندگی و مرگ، خیر و شر، یا روزی)، مقدّر می نماید. پس آنچه در این شبْ مقدّر می کند، جزو قضای حتمی است».

سلیمان گفت: فدایت شوم! اکنون فهمیدم. باز هم بفرمایید.

[امام رضا(ع)] فرمود: «ای سلیمان! برخی از کارها، کارهایی هستند که نزد خدای ـ تبارک و تعالی ـ نگه داشته شده اند. هر کدام را بخواهد، پیش می اندازد و هر کدام را بخواهد، پس می اندازد. ای سلیمان! علی(ع) پیوسته می فرمود: دانش، دو گونه است: دانشی که خداوند، آن را به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است، آنچه او به فرشتگان و فرستادگانش آموخته، قطعا واقع خواهد شد و او خودش و فرشتگان و فرستادگانش را درغگو نمی نماید؛ و دانشی که نزد او پنهان است، که آفریده ای را از آن آگاه نساخته است و هر کدام را بخواهد، پیش می اندازد و هر کدام را بخواهد، پس می اندازد و آنچه را بخواهد، محو می کند و آنچه را بخواهد، باقی می دارد».

سلیمان به مأمون گفت: ای امیر مؤمنان! از امروز، دیگر بَدا را انکار نخواهم کرد و اگر خدا بخواهد، آن را تکذیب نمی کنم.


[۱]. مریم: ۶۷.

[۲]. الروم: ۲۷.

[۳]. البقرة: ۱۱۷، والأنعام: ۱۰۱.

[۴]. فاطر: ۱.

[۵]. السجدة: ۷.

[۶]. التوبة: ۱۰۶.

[۷]. فاطر: ۱۱.

[۸]. الذاریات: ۵۴.

[۹]. الذاریات: ۵۵.

[۱۰]. المائدة: ۶۴.

[۱۱]. القدر: ۱.

[۱۲]. التوحید: ص ۴۴۱ ح ۱، عیون أخبار الرضا(ع): ج ۱ ص ۱۷۹ ح ۱، الاحتجاج: ج ۲ ص ۳۶۵ ح ۲۸۴، بحار الأنوار: ج ۱۰ ص ۳۲۹ ح ۲، دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۲، ص ۲۳۸.