احادیث داستانی رفتار امام صادق(ع) در مناظره

در این خبر ابن ابی العوجاء رفتار منطقی امام صادق(ع) را گوشزد کرده است.

بحار الأنوار عن محمّد بن سنان:

حَدَّثَنَا المُفَضَّلُ بنُ عُمَرَ قالَ: کنتُ ذاتَ یومٍ بَعدَ العَصرِ جالِسا فِی الرَّوضَةِ بَینَ القَبرِ وَالمِنبَرِ، وأَنَا مُفَکرٌ فی ما خَصَّ اللّهُ بِهِ سَیدَنا مُحَمَّدا(ص) مِنَ الشَّرَفِ وَالفَضائِلِ، وما مَنَحَهُ وأَعطاهُ وشَرَّفَهُ بِهِ وحَباهُ مِمّا لا یعرِفُهُ الجُمهورُ مِنَ الاُمَّةِ، وما جَهِلوهُ مِن فَضلِهِ وعَظیمِ مَنزِلَتِهِ وخَطَرِ مَرتَبَتِهِ، فَإِنّی لَکذلِک إذ أقبَلَ ابنُ أبِی العَوجاءِ، فَجَلَسَ بِحَیثُ أسمَعُ کلامَهُ.

فَلَمَّا استَقَرَّ بِهِ المَجلِسُ إذا رَجُلٌ مِن أصحابِهِ قَد جاءَ فَجَلَسَ إلَیهِ، فَتَکلَّمَ ابنُ أبِی العَوجاءِ فَقالَ: لَقَد بَلَغَ صاحِبُ هذَا القَبرِ العِزَّ بِکمالِهِ، وحازَ الشَّرَفَ بِجَمیعِ خِصالِهِ، ونالَ الحُظوَةَ فی کلِّ أحوالِهِ.

فَقالَ لَهُ صاحِبُهُ: إنَّهُ کانَ فَیلَسوفا اِدَّعَی المَرتَبَةَ العُظمی وَالمَنزِلَةَ الکبری، وأَتی عَلی ذلِک بِمُعجِزاتٍ بَهَرَتِ العُقولَ، وضَلَّت فیهَا الأَحلامُ، وغاصَتِ الأَلبابُ عَلی طَلَبِ عِلمِها فی بِحارِ الفِکرِ، فَرَجَعَت خاسِئاتٍ وهِی حَسیرٌ، فَلَمَّا استَجابَ لِدَعوَتِهِ العُقَلاءُ وَالفُصَحاءُ وَالخُطَباءُ دَخَلَ النّاسُ فی دینِهِ أفواجا؛ فَقُرِنَ اسمُهُ بِاسمِ ناموسِهِ، فَصارَ یهتَفُ بِهِ عَلی رُؤوسِ الصَّوامِعِ ـ فی جَمیعِ البُلدانِ وَالمَواضِعِ الَّتِی انتَهَت إلَیها دَعوَتُهُ، وعَلَت بِها کلِمَتُهُ، وظَهَرَت فیها حُجَّتُهُ، بَرّا وبَحرا وسَهلاً وجَبَلاً ـ فی کلِّ یومٍ ولَیلَةٍ خَمسَ مَرّاتٍ، مُرَدَّدا فِی الأَذانِ وَالإِقامَةِ؛ لِیتَجَدَّدَ فی کلِّ ساعَةٍ ذِکرُهُ، لِئَلّا یخمُلَ أمرُهُ.

فَقالَ ابنُ أبِی العَوجاءِ: دَع ذِکرَ مُحَمَّدٍ ـ(ص) ـ فَقَد تَحَیرَ فیهِ عَقلی، وضَلَّ فی أمرِهِ فِکری، وحَدِّثنا فی ذِکرِ الأَصلِ الَّذی یمشی بِهِ. ثُمَّ ذَکرَ ابتِداءَ الأَشیاءِ، وزَعَمَ أنَّ ذلِک بِإِهمالٍ لا صَنعَةَ فیهِ ولا تَقدیرَ، ولا صانِعَ لَهُ ولا مُدَبِّرَ؛ بَلِ الأَشیاءُ تَتَکوَّنُ مِن ذاتِها بِلا مُدَبِّرٍ، وعَلی هذا کانَتِ الدُّنیا لَم تَزَل ولا تَزالُ.

قالَ المُفَضَّلُ: فَلَم أملِک نَفسی غَضَبا وغَیظا وحَنَقا، فَقُلتُ: یا عَدُوَّ اللّهِ!ألحَدتَ فی دینِ اللّهِ، وأَنکرتَ البارِی ـ جَلَّ قُدسُهُ ـ الَّذی خَلَقَک فی أحسَنِ تَقویمٍ، وصَوَّرَک فی أتَمِّ صورَةٍ، نَقَلَک فی أحوالِک حَتّی بَلَغَ بِک إلی حَیثُ انتَهَیتَ، فَلَو تَفَکرتَ فی نَفسِک وصَدَّقَک لَطیفُ حِسِّک لَوَجَدتَ دَلائِلَ الرُّبوبِیةِ وآثارَ الصَّنعَةِ فیک قائِمَةً، وشَواهِدَهُ ـ جَلَّ وتَقَدَّسَ ـ فی خَلقِک واضِحَةً، وبَراهینَهُ لَک لائِحَةً!

فَقالَ: یا هذا، إن کنتَ مِن أهلِ الکلامِ کلَّمناک؛ فَإِن ثَبَتَ لَک حُجَّةٌ تَبِعناک، وإن لَم تَکن مِنهُم فَلا کلامَ لَک، وإن کنتَ مِن أصحابِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ فَما هکذا یخاطِبُنا، ولا بِمِثلِ دَلیلِک یجادِلُنا! ولَقَد سَمِعَ مِن کلامِنا أکثَرَ مِمّا سَمِعتَ، فَما أفحَشَ فی خِطابِنا، ولا تَعَدّی فی جَوابِنا. وإنَّهُ لَلحَلیمُ الرَّزینُ العاقِلُ الرَّصینُ؛ لا یعتَریهِ خُرقٌ ولا طَیشٌ ولا نُزقٌ. ویسمَعُ کلامَنا، ویصغی إلَینا، ویستَعرِفُ حُجَّتَنا، حَتَّی استَفرَغنا ما عِندَنا وظَنَنّا أنّا قَد قَطَعناهُ أدحَضَ حُجَّتَنا بِکلامٍ یسیرٍ وخِطابٍ قَصیرٍ، یلزِمُنا بِهِ الحُجَّةَ، ویقطَعُ العُذرَ، ولا نَستَطیعُ لِجَوابِهِ رَدّا، فَإِن کنتَ مِن أصحابِهِ فَخاطِبنا بِمِثلِ خِطابِهِ....[۱]

بحار الأنوار ـ به نقل از محمّد بن سنان ـ:

مفضّل بن عمر برای ما چنین روایت کرد: روزی پس از عصر، در روضه (میان قبر و منبر پیامبر خدا) نشسته بودم و در باره شرافت و فضیلت هایی که خداوند به پیامبرمان محمّد(ص) اختصاصا ارزانی داشته، و نیز در باره لطف و عطای الهی و کرامت و منزلتی که به ایشان بخشیده و اکثر امّت از آن بی اطّلاع اند، و در باره جهل آنان به فضیلت و بزرگی جایگاه و عظمت درجه پیامبر(ص) می اندیشیدم. در این حالت بودم که ابن ابی العَوجا آمد و چنان نزدیک نشست که سخنش را می شنیدم. وقتی در جای خود قرار گرفت، یکی از دوستانش آمد و کنارش نشست.

ابن ابی العوجا، شروع به صحبت کرد و گفت: صاحب این قبر، به کمال عزّت رسیده و در تمام خصلت های خود، به شرافتْ دست یافته و در تمام حالات خود، به بهره خود، نائل شده است.

هم نشینش به او گفت: او فیلسوفی بود که ادّعای مرتبه عالی و درجه والا داشت و برای ادّعای خود، معجزاتی آورده که عقل ها را مبهوت و فکرها را حیران ساخته است و اندیشه ها برای دستیابی به دانش او در دریاهای تفکر، غوطه خورده اند؛ امّا بی آن که بهره ای به کف آورند، پشیمان، به جای نخستین خود باز گشته اند، و هنگامی که عاقلان، فصیحان و سخنوران، دعوت ایشان را پاسخ گفتند، مردم، گروه گروه در دین او وارد شدند و نام او به نام آفریننده اش قرین شد، و نام او پنج بار در روز، بین اذان و اقامه بر بالای عبادتگاه ها در تمام شهرها و جاهایی که دعوت او بدان جا رسیده و شعارش در آن جا فرازمند شده و حجّت او در آن جا آشکار گشته، اعم از خشکی و دریا و دشت و کوه، صلا داده می شود تا در هر ساعت، یادش تجدید گردد تا رسالت او خاموش نشود.

ابن ابی العوجا گفت: یاد محمّد را وا گذار که عقلم در باره اش متحیر و اندیشه ام در باره اش گم راه شده است. از اصل و ریشه ای سخن بگو که او دعوت کننده به آن است. آن گاه از سر آغاز اشیا، سخن به میان آورد و به پندار خود، مدّعی شد که آغاز اشیا به صورت رها بوده و صنعت یا برنامه و سازنده یا تدبیرکننده ای نداشته است؛ بلکه اشیا از ذات خود، بدون داشتن مدبّر، پدید آمده اند، و بدین خاطر است که دنیا همیشه بوده و هماره خواهد بود.

مفضّل گفت: من از روی خشم و نفرتی که گلویم را می فشرد، دیگر نتوانستم خود را نگاه دارم و گفتم: ای دشمن خدا! در دین خدا الحاد می ورزی و سازنده منزّهی را که تو را به بهترین قواره آفرید و با کامل ترین چهره آرایی آراست و در حالات گوناگون، تو را انتقال داد، تا تو را به جایی که رسیده ای، رساند، انکار می کنی؟ اگر در جان خود اندیشه کنی، حسّ نازک اندیشت تو را تصدیق می کند. ره نمون های ربوبیت و نشانه های آفرینش الهی در تو پابرجاست و گواهان خداوند سبحان، در آفرینش تو پدیدار و برهان هایش برایت روشن اند.

ابن ابی العوجا گفت: ای مرد! اگر از متکلّمانی، با تو مناظره می کنیم و چنانچه بُرهان تو ثابت شد، ما از تو پیروی می کنیم، و اگر جزو متکلّمان نیستی، با تو سخنی نداریم؛ و اگر از یاران جعفر بن محمّد صادق هستی، او با ما این چنین سخن نمی گوید و با مثل دلیل تو با ما به مناظره نمی پردازد، که او بیش از آنچه تو از ما شنیدی، از ما شنیده است؛ امّا در گفتگو با ما، به زشتی، سخن نگفته و در پاسخ ما مرزشکنی ننموده است. او انسانی بردبار، متین، عاقل و استوار است که هیچ نادانی و سبُک سری و پرخاشی در او راه ندارد. گفتار ما را می شنود و به ما گوش می دارد و به دنبال شناخت برهان ماست، تا هنگامی که برهان ما پایان می پذیرد و ما گمان می بریم که دیگر، او را مجاب ساخته ایم؛ امّا او با گفتاری اندک و سخنی کوتاه، برهان ما را در هم می شکند و برهان خود را بر ما تمام می سازد، و راه گریز را می بندد، به گونه ای که توان پاسخگویی به او را نداریم. پس اگر تو از یاران اویی، به سانِ گفتار او با من سخن بگو....


[۱]. بحار الأنوار: ج ۳ ص ۵۷ نقلاً عن الخبر المشتهر بتوحید المفضّل، دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۵، ص ۳۵۴.