گزیده سخنان امام حسن مجتبی عليه السلام

گزیده سخنان امام حسن مجتبی عليه السلام

گزیده سخنان امام حسن عليه السلام،
برگرفته از کتاب «چشم تماشا (ترجمه کتاب نزهة الناظر و تنبیه الخاطر)»

وَمِن كَلامِ الإمام الزَّكيّ أبي محمّد الحَسَنِ بنِ عَليٍّ عليهما السّلام

از سخنان امام حسن مجتبى عليه السّلام ۱

۱۹۷.المَعروفُ ما لَم يَتَقَدَّمهُ مَطلٌ، وَلَم يَتبَعهُ مَنٌّ. ۲

۱۹۷.نيكى و احسان آن است كه تأخيرى در پيش و منّتى در پس نداشته باشد.

۱۹۸.التَّبَرُّعُ بِالمَعروفِ، والإعطاءُ قَبلَ السُّؤالِ مِن أكبَرِ السؤدَدِ. ۳

۱۹۸.نيكى و احسان اختيارى و عطاى پيش از درخواست از بزرگترين بزرگى هاست.

۱۹۹.وسُئل عليه السلام عَنِ البُخلِ فَقالَ: هُوَ أن يَرَى الرَّجُلُ ما أنفَقَهُ تَلَفاً، وَما أمسَكَهُ شَرَفاً. ۴

۱۹۹.و از معناى بخل پرسيده شد، فرمود: بخل آن است كه انسان آنچه را بخشيده، تلف پندارد و آنچه را نگاه داشته، شرف بداند.

۲۰۰.مَن عَدَّدَ نِعَمَهُ مَحَقَ ۵ كَرَمَهُ. ۶

۲۰۰.آن كه نعمت هايش را مى شمارد، كرمش را نابود مى كند.

۲۰۱.الوَحشةُ مِن الناسِ عَلى مِقدارِ الفِطنةِ بِهِم. ۷

۲۰۱.دورى از مردم به اندازه شناخت آنهاست.

۲۰۲.الوَعدُ مَرَضٌ في الجودِ، والإنجازُ دَواؤه. ۸ وفي رِواية اُخرى: الإنجازُ دَواءُ الكَرَمِ. ۹

۲۰۲.وعده دادن، عارضه سخاوت است و وفاكردن به آن، دواى آن. و در روايتى ديگر آمده است: وفاى به وعده، دواى كرم است.

۲۰۳.لا تُعاجِلِ الذَّنبَ بِالعُقوبَةِ، وَاجعَل بَينَهُما لِلاعتِذارِ طَريقاً. ۱۰

۲۰۳.در كيفر گناه شتاب مكن و ميان آن دو، راهى براى عذر آوردن بگذار.

۲۰۴.المِزاحُ يأكلُ الهَيبةَ، وقَد أكثرَ مِنَ الهيبةِ الصامتُ. ۱۱

۲۰۴.شوخى، هيبت را مى برد و انسان ساكت، هيبتى فراوان مى يابد.

۲۰۵.المَسؤولُ حُرٌّ حَتّى يَعِدَ، ومُستَرَقٌّ بالوَعدِ حتّى يُنجِزَ. ۱۲

۲۰۵.كسى كه از او چيزى خواسته مى شود تا وعده ندهد، آزاد است و چون وعده داد، در بند آن است تا آنگاه كه به آن وفا كند.

۲۰۶.المَصائبُ مَفاتيحُ الأجرِ. ۱۳

۲۰۶.مصيبت ها، كليد اجر و پاداش اند.

۲۰۷.النِّعمَةُ مِحنةٌ، فإن شُكِرَت كانت كَنزا، وإن كُفِرَت صارَت نِقمةً. ۱۴

۲۰۷.نعمت، آزمون است، اگر سپاسش بگزارى اندوخته اى (گرانبها) است و اگر كفرانش كنى نقمت مى شود.

۲۰۸.الفُرصةُ سَريعةُ الفَوتِ، بَطيئةُ العَودِ. ۱۵

۲۰۸.فرصت، زود مى رود و دير مى آيد.

۲۰۹.لا يَعزُبُ الرأيُ إلّا عِندَ الغَضَبِ. ۱۶

۲۰۹.رأى و انديشه، جز هنگام خشم پنهان نمى ماند.

۲۱۰.مَن قَلَّ ذَلَّ، وخَيرُ الغِنى القُنوعُ، وشَرُّ الفَقر الخُضوعُ. ۱۷

۲۱۰.هركه نادار شود، خوار مى گردد و بهترين بى نيازى، قناعت است و بدترين نادارى، اظهار خوارى.

۲۱۱.كَفاكَ مِن لِسانِكَ ما أوضَح لَكَ سَبيلَ رُشدِكَ مِن غَيِّكَ. ۱۸

۲۱۱.آن اندازه از زبانت تو را بس كه راه هدايتت را از گمراهى ات برايت روشن بدارد.

۲۱۲.ورُوِيَ أنّ أميرَ المؤمنينَ عليه السلام قالَ للحَسَنِ بنِ عَليّ عليهماالسلام: قُم فَاخطُبِ لأسمَعَ كَلامَكَ فَقامَ وقالَ: الحمدُ للّهِ الَّذي من تَكَلَّمَ سَمِعَ كلامَهُ، ومَن سَكَتَ عَلِمَ ما في ضَميرِهِ، ومَن عاشَ فَعَلَيهِ رِزقُهُ، ومَن ماتَ فإلَيهِ مَعادُه، وصَلّى اللّهُ على سيِّدنا محمّد وآلِهِ الطاهرين وسلّم. أمّا بعدُ، فَإنّ القُبورَ مَحَلَّتُنا، والقيامَ مَوعِدُنا، واللّهُ عارِضُنا. إنّ عليّاً بابٌ مَن دَخَلَهُ كانَ مؤمناً، ومَن خَرَجَ عَنهُ كانَ كافِرا. فقامَ إليه عليه السلام فالتزَمَهُ وقالَ: بأبي أنت واُمّي «ذُرِّيَّةَ بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» ۱۹. ۲۰

۲۱۲.روايت شده است كه اميرمؤمنان به حسن بن على عليهماالسلام گفت: برخيز و سخن بران تا سخنت را بشنوم، پس برخاست و گفت: سپاس خداى را كه سخن هر گوينده اى را مى شنود و هركس ساكت بماند، از درون او آگاهى دارد و هركس زنده بماند رزق و روزيش به عهده اوست و هركس بميرد، بازگشتنش به سوى هموست و خدا بر سرور ما محمّد و خاندان پاكش درود و سلام بفرستد. اما بعد، گورها، جايگاه ماست و رستاخيز، وعده گاه ما و خداوند جلوگيرنده ما. بى گمان، على، دروازه اى است كه هركس از آن درآيد، با ايمان و در امان است و هركس از آن بيرون رود كافر. پس على عليه السلام برخاست و به سوى او رفت و وى را در آغوش گرفت و گفت: پدر و مادرم فدايت باد «فرزندانى هستند، برخى از برخى پديدآمده و خداوند شنوا و داناست».

۲۱۳.ومِن كلامِه عليه السلام: إنّ هذا القرآنَ فيهِ مَصابيحُ النورِ، وشفاءُ الصدورُ، فليُجلِ جالٍ بَصَرَهُ، وليُلجِمِ ۲۱ الصِّفةَ قَلبَهُ ؛ فإنّ التَّفكيرَ حَياةُ قَلبِ البَصيرِ، كما يمشي المستنيرُ في الظُّلُماتِ بِالنورِ. ۲۲

۲۱۳.و از سخنان اوست: در اين قرآن، چراغهاى نورافشان و شفاى سينه هاست، پس بايد ديده را جلا داد و دل را از معرفت آن انباشت كه انديشيدن، مايه زندگى دل بيناست، همان گونه كه چراغدار با نور در تاريكى ها راه مى پيمايد.

۲۱۴.واعتَلَّ أميرُ المؤمنينَ عليه السلام بِالبَصرةِ، فخرجَ الحسنُ عليه السلام يَومَ الجُمُعةِ فصَلَّى الغداةَ بِالناسِ وحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ، وصَلّى عَلَى النَّبيّ صلى الله عليه و آله، ثمّ قال: إنّ اللّه لم يبعث نبيّا إلّا اختارَ لَهُ ۲۳ نَفسا، ورَهطا، وبَيتا، والذي بَعَثَ محمّدا صلى الله عليه و آله بالحَقِّ نَبِيّا، لا يَنقُصُ أحدٌ مِن حَقِّنا إلّا نَقَصَهُ اللّهُ مِن عَمَلِهِ، ولا تَكونُ عَلَينا دَولةٌ إلّا كانَت لَنا عاقبةٌ، «وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينِ» ۲۴. ۲۵

۲۱۴.و اميرمؤمنان در بصره بيمار شد، پس امام حسن روز جمعه بيرون آمد و نماز صبح را با مردم خواند و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: خداوند پيامبرى برنينگيخت جز آن كه براى او (كسى چون) جان و خاندان و خانه اى برگزيد و سوگند به آن كه پيامبر را به حقّ به پيامبرى برگزيد، هيچ كس از حقّ ما كم نمى نهد جز آن كه خداوند از عملش كم مى گذارد و روزگار بر زيان ما نمى چرخد جز آن كه عاقبت از آن ماست و «بى گمان خبرش را پس از چندى خواهيد دانست.»

۲۱۵.ولَمّا خَرَجَ حَوثَرةُ الأَسديّ (على مُعاوية) ۲۶ وَجَّهَ مُعاويةُ إلى الحَسَنِ عليه السلام يسأله أن يَكونَ المتولِّي لِمُحارَبةِ الخَوارِجِ، فقال: واللّهِ لقد كَفَفَتُ عَنكَ لِحَقنِ دِماءِ المُسلمينَ، وما أحسَبُ ذلِكَ يَسعُني. أَفَاقاتِلُ عَنكَ قَوماً أنتَ واللّهِ أولى مِنهُم؟! ۲۷

۲۱۵.چون حوثره اسدى بر معاويه شوريد، معاويه به سوى [امام]حسن عليه السلام فرستاد و از او خواست تا جنگ با خوارج را به عهده بگيرد، اما او پاسخ داد: به خدا سوگند، از جنگ با تو دست كشيدم، چون مى خواستم خون مسلمانان را حفظ كنم و گمان نمى دارم كه بر من روا باشد از سوى تو با كسانى بجنگم كه جنگ با تو از جنگ با آنان سزاوارتر باشد.

۲۱۶.ولَمّا قَدِمَ مُعاويةُ المَدينةَ صَعَدَ المِنبَرَ فَخَطَبَ ونالَ مِن أميرِ المؤمنينَ عليٍّ عليه السلام، فَقامَ الحَسَنُ عليه السلام فحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ، ثمّ قالَ: إنّ اللّه تعالَى لم يبعَث نبيّا إلّا جَعَلَ لَهُ عَدُوّاً مِنَ المُجرِمينَ، قالَ اللّهُ تعالى: «وَكَذَ لِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا مِّنَ الْمُجْرِمِينَ» ۲۸ فأنا ابنُ عَليِّ بنِ أبي طالِبٍ وأنتَ ابنُ صَخرٍ، واُمُّكَ هِندٌ واُمّي فاطِمةُ، وَجدَّتُكَ قَتيلةُ وجَدَّتي خَديجةُ ؛ فلعن اللّهُ ألأَمَنا حَسَبا، وأخمَلَنا ذِكرا، وأعظَمَنَا كُفرا، وأشدَّنا نِفاقا. فَصاحَ أهلُ المَسجدِ: آمينَ آمينَ! وَقَطَعَ معاويةُ خُطبَتَهُ ودَخَلَ مَنزِلَهُ. ۲۹

۲۱۶.چون معاويه به مدينه منوّره وارد شد، از منبر بالا رفت و خطبه خواند و به اميرمؤمنان على عليه السلام ناسزا گفت. پس [امام] حسن عليه السلام برخاست و پس از حمد و ثناى الهى گفت: خداوند متعال پيامبرى را برنينگيخت جز آن كه دشمنى از ميان مجرمان براى او قرار داد؛ خداوند متعال مى فرمايد: «و اين گونه براى هر پيامبرى، دشمنى از ميان مجرمان قرار داديم». من پسر علىّ بن ابى طالبم و تو پسر صخرى و مادر تو، هند و مادر من، فاطمه و جدّه تو قتيله و جدّه من خديجه است، خداوند از ميان ما آن كس را لعنت كند كه تبارش پست تر و در يادها كمتر و كفرش بيشتر و نفاقش شديدتر است. پس اهل مسجد فرياد آمين، آمين بركشيدند و معاويه خطبه اش را قطع كرد و به سكونت گاهش رفت.

۲۱۷.وقيلَ له عليه السلام: فِيكَ عَظَمةٌ، قال: لا، بل فِيَّ عِزّة، قال اللّه تعالى: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ» ۳۰. ۳۱

۲۱۷.به امام حسن عليه السلام گفته شد: در تو بزرگ منشى است. فرمود: نه، بلكه اين عزّت است، خداوند متعال مى فرمايد: «و عزّت از آنِ خدا و پيامبرش و مؤمنان است.»

۲۱۸.وقالَ الشَّعبيّ: كانَ معاويةُ كالجَمَلِ الطَّبِّ ۳۲، قالَ يوماً والحسنُ عليه السلام عندَهُ: (أنا ابنُ بَطحاء مَكَّةَ) ۳۳ أنا ابنُ بَحرِها جوداً وأكرَمُها جُدوداً، وأنضَرُها عوداً. فقال الحسن عليه السلام: أفَعَليّ تَفتَخِرُ! أنا ابنُ أعراقِ الثَّرى، أنا ابنُ سَيِّدِ أهلِ الدُّنيا، أنا ابنُ مَن رِضاهُ رِضى الرَّحمانِ، وسَخَطُه سَخَطُ الرَّحمان، هل لك يا معاويةُ مِن قَديمٍ تُباهي بِهِ، أو أبٍ تُفاخِرُني بِهِ ؟ قل: لا، أو نعم، أيَّ ذلِكَ شِئتَ، فإن قلت: نعم، أبيتَ، وإن قلت: لا، عَرَفتَ. قالَ معاويةُ: فإنّي أقول: لا، تصديقا لك. فَقالَ الحَسَنُ عليه السلام (متمثّلاً) ۳۴: الحَقُّ أبلَجُ ما يُضَلُّ سَبيلُهُ والحَقّ يَعرفُه ذَوو الألبابِ. ۳۵

۲۱۸.شعبى مى گويد: معاويه زيرك و كاركشته بود. روزى كه [امام]حسن عليه السلام نيز نزدش بود گفت: من فرزند شنزار مكّه ام، من پسر درياى جود آن و كريم ترين نياكان و خرّمترين شاخه آن هستم. پس [امام] حسن عليه السلام فرمود: آيا بر من فخر مى فروشى؟! من فرزند ريشه هاى زمينم، من پسر سرور همه جهانيانم، من پسر كسى ام كه خشنودى او خشنودى خداى رحمان و ناخشنوديش ناخشنودى اوست. اى معاويه، آيا تو پيشينه اى دارى كه بدان ببالى يا پدرى كه به آن افتخار كنى؟ بگو: آرى يا نه، هركدام را خواستى بگو. اگر بگويى: آرى، عناد ورزيده اى و اگر بگويى: نه، فهميده اى. معاويه گفت: من مى گويم: نه، تا تو را تصديق كنم. پس [امام] حسن عليه السلام به اين شعر تمثّل جست: حقيقت، روشن است و راهش گم نمى شود و حقيقت را خردمندان مى شناسند.

۲۱۹.قيلَ: أتاهُ رَجُلٌ فَقالَ: إنّ فُلاناً يَقَعُ فيكَ، فقال: ألقَيتَني في تَعَبٍ، أُريدُ الآنَ أن أستَغفرَ لي ولَهُ. ۳۶

۲۱۹.مردى نزد امام حسن عليه السلام آمد و گفت: فلان كس به تو دشنام مى دهد. امام فرمود: مرا به زحمت انداختى، اكنون بايد براى تو و او از خدا آمرزش بخواهم.

۲۲۰.إنّ من أخلاقِ المؤمنِ قُوّةً في دينٍ، وكَرَماً في لِينٍ، وحَزما في عِلمٍ، وعِلما في حِلمٍ، وتَوسِعةً في نَفَقةٍ ۳۷، وقَصداً في عِبادةٍ، وتَحرُّجا مِنَ الطَّمعِ، وَبِرَّا في استقامةٍ، لا يَحيفُ عَلى مَن يَبغَضُ، ولا يأثَمُ فيمَن يُحِبُّ، ولا يَدَّعي ما لَيسَ لَهُ، ولا يَجحَدُ حَقّا هُوَ عَلَيهِ، ولا يَهمِزُ ولا يَلمِزُ ولا يَبغي، مُتَخَشِّعٌ في الصَّلاةِ، متَوَسِّعٌ في الزَّكاةِ، شَكورٌ في الرَّخاء، صابِرٌ عِندَ البَلاءِ، قانِعٌ بِالَّذي لَهُ، لا يَطمَحُ به الغَيظُ، ولا يجمَحُ بِهِ الشُّحُّ، يُخالِطُ الناسَ لِيَعلَمَ، ويَسكُتُ لِيَسلَمَ، يَصبِرُ إن بُغِيَ عَلَيهِ لِيَكونَ إلهُهُ الَّذي يَنتَقِمُ لَهُ. ۳۸

۲۲۰.از اخلاق مؤمن است: نيرومندى در دين، و بزرگى با نرمى، و استوارانديشى با آگاهى، و دانش با بردبارى، و تنگ نگرفتن در زندگى و ميانه روى در عبادت و دورى از طمع و استمرار در نيكى ؛ نه بر دشمنش ستم مى كند و نه به خاطر دوستش گناه، و آنچه را كه از آن او نيست، نمى خواهد و حقّى را كه بر گردن اوست انكار نمى كند، سخن چينى و عيبگويى و ستم نمى كند. در نماز، فروتن و در زكات، گشاده دست است. در راحتى، سپاسگزار و در سختى، شكيباست. به آنچه دارد خرسند است، خشم او را از جا به در نمى برد و بخل او را هلاك نمى سازد. با مردم در مى آميزد تا بداند و ساكت مى ماند تا سالم بماند، اگر بر او ستم شود، صبر مى كند تا خدايش انتقام او را بگيرد.

۲۲۱.تُجهَلُ النِّعمُ ما أقامَت، فإذا وَلَّت عُرِفَت. ۳۹

۲۲۱.نعمت ها تا پاينده اند، ناشناخته اند و چون بروند،[قدرشان]شناخته گردد.

۲۲۲.إذا سَمِعتَ أحَداً يَتَناوَلُ أعراضَ الناسِ فَاجتَهِد أن لا يَعرِفَكَ ؛ فَإنَّ أشقَى الأَعراضِ بِهِ مَعارِفُهُ. ۴۰

۲۲۲.چون شنيدى كسى به آبروى مردم دست اندازى مى كند، بكوش تا تو را نشناسد كه [آبروى]آشنايانش، خوارترينِ آبروها نزد اوست.

۲۲۳.لا تَتَكَلَّف ما لا تُطيقُ، ولا تَتَعَرَّض لِما لا تُدرِكُ، ولا تَعِد بما لا تَقدِرُ عَلَيهِ، ولا تُنفِق إلّا بِقَدرِ ما تَستَفيدُ، ولا تَطلُب من الجَزاءِ إلّا بِقدرِ ما عِندَكَ مِن العَناءِ ۴۱، ولا تفرَح إلّا بِما نِلتَ مِن طاعةِ اللّهِ تبارَكَ وتَعالى، ولا تَتَناوَل إلّا ما تَرى نَفسَكَ أهلاً لَهُ ؛ فَإنَّ تَكَلُّفَ ما لا تُطيقُ سَفَهٌ، والسَّعيُ فيما لا تُدرِكُ عَناءٌ، وَعِدَةُ ما لا تُنجِزُ تَفضيحٌ، والإنفاق مِن غَيرِ فائدةٍ حَربٌ، وطَلَبُ الجَزاءِ بِغَيرِ عَناءٍ سَخافةٌ، وبُلوغُ المَنزِلةِ بِغَير استحقاقٍ يُشفي على الهَلَكةِ. ۴۲

۲۲۳.آنچه در توانت نيست بر دوش مگير، و در پى چيزى كه بدان نمى رسى مباش و وعده چيزى كه بدان قدرت ندارى، مده و جز برابر با بهره اى كه مى برى هزينه مكن و جز به اندازه زحمتت پاداش مخواه و جز با نيل به فرمانبردارى خداى متعال شادى مكن و فقط در پى جايگاهى باش كه لياقت آن را در خود مى بينى كه به دوش گرفتن بيشتر از توان، نابخردى است و كوشش در راه رسيدن به چيز دست نيافتنى رنج [بيهوده]، و وعده دادن آنچه از عهده اش برنيايى مايه رسوايى، و هزينه كردن بدون بهره بردن به تاراج دادن دارايى، و پاداش خواستن بى زحمت سبكسرى، و رسيدن به جايگاهى بدون لياقت، درآمدن بر لبه پرتگاه است.

۲۲۴.بَعدَ وفاة أميرِ المؤمنينَ عليٍّ عليه السلام، وقَد خَطَب، فحمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيه وقالَ: أما واللّهِ ماثَنانا عَن قِتالِ أهلِ الشامِ شَكٌّ ولا نَدَمٌ. وإنّما كُنّا نُقاتِلُ أهلَ الشامِ بالسَّلامةِ والصَّبرِ، فَشيبَتِ السَّلامةُ بِالعَداوةِ، والصَّبرُ بِالجَزَعِ، وكُنتُم في مُبتَدَئكُم إلى صِفِّينَ، ودينُكُم أمامَ دُنياكُم، وقَد أصبَحتُم ودُنياكُم أمامَ دينِكُم، وكُنّا لَكُم وكُنتُم لَنا، فَصِرتُم الآنَ كَأنّكُم عَلَينا ثُمّ أصبَحتُم بَعدَ ذلِكَ تَعُدّونَ قَتيلَين: قَتيلاً بِصِفِّينَ تَبكون عَلَيه، وقَتيلاً بِالنَّهروان تَطلُبونَ ثأرَهُ، فَأمّا الباكي فخاذِلٌ، وأمّا الطالِبُ فَثائرٌ، وإنّ مُعاويةَ قَد دَعا إلى أمرٍ لَيسَ فيهِ عِزٌّ ولا نَصَفةٌ، فإن أردتُمُ المَوتَ رَدَدناه إليه، وحاكَمناهُ إلى اللّه، وإن أردتُمُ الحياةَ قَبِلناهُ، وأخذنا بالرضى. فَناداهُ القوم: البَقيّةَ البَقيّةَ! ۴۳

۲۲۴.امام حسن عليه السلام پس از وفات اميرمؤمنان على عليه السلام، سخنرانى كرد و پس از حمد و ثناى الهى گفت: بدانيد كه به خدا سوگند، ما از سر شكّ و ندامت، از جنگ با شاميان روى بر نتابيديم، ولى ما پيشتر با سلامت [دلها]و شكيبايى با شاميان مى جنگيديم، اما سلامت با دشمنى و شكيب با بى تابى مخلوط گشته است و شما در آغاز جنگ صفين دينتان پيشتر از دنيايتان بود و اكنون دنيايتان پيشتر از دينتان و ما براى شما و شما براى ما بوديد و اينك گويى عليه ما هستيد. و پس از آن دو گونه كشته داريد: كشته اى به صِفّين كه بر او مى گرييد و كشته اى در نهروان كه در پى خون او هستيد. پس آن كه مى گريد، واگذارنده ماست و آن كه در پى خون است شورشگر، و معاويه مرا به سوى كارى فرا خوانده كه عزّت و انصافى در آن نيست. پس اگر جان به كف نهاده ايد، جواب ردّ به او دهيم و حكمش را به خدا واگذاريم و اگر دوستدار زندگى هستيد دعوتش را بپذيريم و به قضاى الهى راضى شويم. پس مردمان فرياد كشيدند: ماندن، ماندن.

۲۲۵.أوسَعُ ما يَكونُ الكَريمُ بِالمَغفِرةِ إذا ضاقَت بِالمُذنِبِ ۴۴ المَعذِرةُ. ۴۵

۲۲۵.بيشترين گستره گذشت كريم، هنگامى است كه راه عذر آوردن بر گنهكار تنگ گردد.

۲۲۶.قيلَ: وأتاهُ عليه السلام رَجُلٌ يَسألُه، فَقالَ: إنّ المسألةَ لاتَصِحُّ إلّا في غُرمٍ ۴۶ فادِحٍ، أو فَقرٍ مُدقِعٍ ۴۷، أو حَمالةٍ ۴۸ مُفظِعةٍ. فَقالَ الرَّجُلُ: ما جِئتُ إلّا في إحداهُنَّ، فأمَرَ له بمائةِ دينارٍ. ثمّ أتى أخاهُ الإمامَ الشَّهيدَ عليه السلام فقالَ لَهُ مِثلَ الَّذي قالَ لَهُ أخوهُ عليه السلام، ثُمّ أعطاهُ تِسعةً وتسعينَ دينارا، وكَرِهَ أن يساويَ أخاه عليه السلام. ثُمَّ إنّ الرَّجُلَ أتى عبدَ اللّهِ بنَ جعفر ۴۹ فَأعطاهُ سَبعةَ دَنانيرَ، ولَم يسألهُ عَن شَيءٍ، فَحَدَّثَهُ بِقِصَّتِهِ وما جَرى بَينَه وبَينَهُما عليهماالسلام. فقال عبدُ اللّه: وَيحَكَ! وأينَ تَجعَلُني مِنهما؟! إنّهما غُرّا العِلمَ غَرّاً. ۵۰

۲۲۶.آورده اند كه مردى نزد امام حسن عليه السلام آمد و از او چيزى خواست، امام فرمود: درخواست جز در سه مورد روا نيست: تاوان فراوان يا فقرى خواركننده يا ضمانت و كفالتى سنگين. آن مرد گفت: من جز براى يكى از اينها نيامده ام. پس امام فرمان داد صد دينار به او بدهند. سپس آن مرد نزد برادر شهيدش [امام حسين عليه السلام] آمد و او نيز آنچه را برادرش به آن مرد گفته بود به او گفت و پس از [پاسخ مرد] نود و نه دينار به او بخشيد و خوش نداشت كه با برادرش يكسان شود. سپس آن مرد، نزد عبداللّه بن جعفر آمد و او به وى هفت دينار داد و چيزى از او نپرسيد. آن مرد ماجراى خود را با دو امام عليه السلام باز گفت. عبداللّه گفت: واى بر تو، چگونه مرا با آنان مى سنجى؟ آن دو جانشان با علم درآميخته است.

۲۲۷.وسألَ مُعاويةُ الحَسَنَ عليه السلام عَنِ الكَرَمِ، والنَّجدةِ، والمُرُوّةِ فَقالَ: أمّا الكَرَمُ فَالتَّبَرُّعُ بِالمَعروفِ، والإعطاءُ قَبلَ السُّؤالِ، والإطعامُ في المَحلِ ۵۱، وأمّا النَّجدةُ فَالذَّبُّ عَنِ الجارِ، والصَّبرُ في المواطِنِ، والأقدامُ في الكريهةِ، وأمّا المُرُوَّةُ فَحِفظُ الرَّجُلِ دِينَهُ، وإحرازُه نَفسَهُ مِنَ الدَّنَسِ، وقِيامُهُ بِضَيعَتِهِ ۵۲، وأداءُ الحقوقِ، وإفشاءُ السَّلامِ. ۵۳

۲۲۷.معاويه از [امام] حسن عليه السلام درباره بزرگوارى، دلاورى و مردانگى سؤال كرد. امام عليه السلام فرمود: اما بزرگوارى، از سر اختيار نيكى كردن و پيش از درخواست بخشيدن و در قحطى غذا دادن است. واما دلاورى: دفاع از همسايه و پايدارى در رزمگاه و گام نهادن در سختى و بلاست. و اما مردانگى، حفاظت مرد از دينش و نگاهدارى جانش از پليدى و قيام به معاشش و پرداخت حقوق واجبش و سلام كردن به همه است.

۲۲۸.وكانَ عليه السلام يقولُ في مواعِظِهِ لأوليائهِ ومَواليهِ: يابنَ آدمَ! عِفَّ عَن مَحارِمِ اللّهِ تعالى تَكُن عابِداً، وأرضَ بِما قَسَمَ اللّهُ سُبحانَهُ لَكَ تَكُن غَنِيّاً، وأحسِن جِوارَ مَن جاوَرَكَ تَكُن مُسلِماً، وصاحِبِ الناسَ بِمِثلِ الّذي تُحِبّ أن يُصاحِبوك بِمِثلِهِ تَكُن عَدلاً ؛ إنّه كانَ بَينَ أيديكُم أقوامٌ يَجمَعونَ كَثيراً، ويَبنونَ شَديداً، ويأمُلونَ بَعيدا، أصبَحَ جَمعُهُم بوراً، وعَمَلُهُم غُروراً، ومساكِنُهُم قبوراً. يابنَ آدمَ! إنّكَ لَم تَزَل في هَدمِ عُمُرِكَ مُنذُ سَقَطتَ مِن بَطنِ اُمِّكَ، فَخُذ مِمّا في يَدَيك لِما بَينَ يَدَيكَ ؛ فَإنّ المؤمِنَ يَتَزَوَّدُ، والكافِرُ يَتَمَتَّعُ. وكانَ يَتلو بَعدَ هذِهِ المَوعِظةِ: «وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى» ۵۴. ۵۵

۲۲۸.امام حسن عليه السلام در اندرزهايش به دوستان و وابستگانش: اى آدميزاده، از آنچه خداى متعال حرام شمرده، خويشتندارى كن تا عابد شوى و به آنچه خداى سبحان قسمتت كرده است، راضى باش تا بى نياز گردى و با همسايگان خود خوب رفتار كن تا مسلمان شوى و با مردم همان گونه رفتار كن كه دوست دارى با تو رفتار كنند تا عادل باشى كه جلوتر از شما مردمانى با تعداد فراوان و ساختمانهايى سخت بنيان و آرزويى دراز و بى پايان بودند اما جمعيتشان هلاك و عملشان تباه و خانه هايشان گورستان شد. اى آدميزاده، تو از آن لحظه كه از شكم مادرت درآمدى، عمرت پيوسته مى رود، پس از آنچه در دست دارى براى آينده برگير كه مؤمن توشه مى اندوزد و كافر بهره مى گيرد. و امام پس از اين اندرز، تلاوت مى كردند: «و توشه بيندوزيد كه بهترين توشه، تقواست».

1.امام حسن عليه السلام در نيمه رمضان سال دوم و يا سوم هجرى در مدينه به دنيا آمد و در ۲۸ صفر سال ۴۹ و يا ۵۰ هجرى در مدينه به شهادت رسيد و در بقيع به خاك سپرده شد. لقب حضرت «مجتبى» و كنيه ايشان «ابو محمّد» بود. برخى از خطبه هاى ايشان در دوره كوتاه خلافت و نيز سخنان ايشان در طول امامت در كتاب «تحف العقول» آمده است.

2.. الدرّة الباهرة : ص ۲۱ ، ح ۳۷؛ العدد القوية : ص ۳۷ ح ۳۳؛ عيون الحكم والمواعظ : ص ۲۳۸ ح ۴۵۴۰ نحوه.

3.. نثر الدرّ : ج ۱ ص ۳۳۳ وراجع تاريخ اليعقوبي : ج ۲ ص ۲۲۶.

4.. نثر الدرّ : ج ۱ ص ۳۳۳، معاني الأخبار : ص ۲۴۵ ح ۳، تحف العقول : ص ۲۲۵ كلاهما نحوه.

5.. المَحْقُ: النَّقص والمحْو والإبطال (النهاية : ج ۴ ص ۳۰۳).

6.. الدرّة الباهرة : ص ۲۱، ح ۳۹ ؛ العدد القوية : ص ۳۷ ح ۳۵.

7.. العدد القوية : ص ۳۷ ح ۳۶.

8.. العدد القوية : ص ۳۷ ح ۳۷.

9.. الدرّة الباهرة : ص ۲۱، ح ۴۰ ؛ العدد القويّة : ص ۳۷ ، ح ۳۸.

10.. نثر الدرّ : ج ۳ ص ۱۵۳ من دون إسنادٍ إلى المعصوم.

11.. العدد القويّة : ص ۳۷ ح ۴۰.

12.. نهج البلاغة : الحكمة ۳۳۶، نثر الدرّ : ج ۱ ص ۲۸۵، جاويدان خرد (الحكمة الخالدة) : ص ۱۱۲ كلّها عن الإمام عليّ عليه السلام وفيها صدره.

13.. العدد القويّة : ص ۳۷ ح ۴۲، مسكّن الفؤاد : ص ۴۹، أعلام الدين : ص ۲۹۷.

14.. العدد القويّة : ص ۳۷ ح ۴۳ وفيه «نعمةً» بدل «كنزا».

15.. نثر الدرّ : ج ۳ ص ۱۵۳ من دون إسنادٍ إلى المعصوم.

16.. العدد القويّة : ص ۳۷ ح ۴۵ وفيه «يعرف» بدل «يعزب».

17.. نثر الدرّ : ج ۶ ص ۴۰۴ من دون إسنادٍ إلى المعصوم، الإرشاد : ج ۱ ص ۳۰۴، كنزالفوائد : ج ۲ ص ۱۹۴ كلاهما نحوه وليس فيهما «من قلّ ذلّ»، تحف العقول : ص ۹۶ وفيه صدره والثلاثة الأخيرة عن الإمام عليّ عليه السلام.

18.. نهج البلاغة : الحكمة ۴۲۱ وفيه «عقلك» بدل «لسانك».

19.. آل عمران : ۳۴.

20.. نثر الدرّ : ج ۱ ص ۳۲۸ وليس فيه «وصلى اللّه » إلى «وسلّم».

21.. وفي «أ» : وليلحم وفي الكافي : ج ۲ ، ص ۶۰۰ «ويفتح للضياء نظره، وفي النوادر : ص ۱۴۴ «وفليرع رجل بصره وليبلغ النصفة نظره» وفي العدد القوية : ص ۳۸، ح ۴۹ «وليلحم الصفة فكره».

22.. نثر الدرّ : ج ۱ ص ۳۲۸ وفيه «التكفير» بدل «التفكير»، الكافي : ج ۲ ص ۶۰۰ ح ۵ عن الإمام الصادق عليه السلام وج ۱ ص ۲۸ ح ۳۴ عن الإمام عليّ عليه السلام وفيه ذيله من «فإنّ التفكير» وكلاهما نحوه.

23.. وفي «أ»: اختاره.

24.. ص : ۸۸.

25.. نثر الدرّ : ج ۱ ص ۳۲۹، الأمالي للطوسي : ص ۸۳ ح ۱۲۱ وفيه ذيله من «لا ينقص» نحوه ؛ مروج الذهب : ج ۳ ص ۹ وفيه «نقيبا» بدل «نفسا».

26.. أثبتناه من «ب».

27.. نثر الدرّ : ج ۱ ص ۳۲۹.

28.. الفرقان : ۳۱.

29.. نثر الدرّ : ج ۱ ص ۳۲۹، الإرشاد : ج ۲ ص ۱۵ ؛ مقاتل الطالبيين : ص ۷۸ كلاهما نحوه وليس فيها من «قال اللّه » إلى «المجرمين».

30.. المنافقون : ۸.

31.. تحف العقول : ص ۲۳۴، نثر الدرّ : ج ۱ ص ۳۳۰.

32.. الطبّ: يعنيالحاذق بالضراب. وقيل: الطبّ من الإبل: الذي لايضع خفّه إلّا حيث يبصر (النهاية: ج ۳ ص ۱۱۰).

33.. أثبتناهما من «ب».

34.. نثر الدرّ : ج ۱ ص ۳۳۲ وفيه «عُرفت» بدل «أبيت» و «أثبت» بدل «عرفت».

35.. نثر الدرّ : ج ۱ ص ۳۳۲.

36.. وفي «أ» : تفقه.

37.. جامع الأخبار : ص ۳۳۹ ح ۹۴۹.

38.. أعلام الدين : ص ۲۹۷.

39.. الدرّة الباهرة : ص ۲۲، ح ۴۳ ؛ أعلام الدين : ص ۲۹۷ وفيه «أشقى الناس» بدل «أشقى الأعراض».

40.. وفي «أ»: غناء ، في كلا الموضعين.

41.. مقصد الراغب : ۱۲۸ (مخطوط) إلى قوله: «والانفاق» ، كلمات الإمام الحسين عليه السلام : ص ۷۶۷، ۹۳۹ ناقلاً عن أسرار الحكماء إلى قوله: «فإنّ تكلّف».

42.. تحف العقول : ص ۲۳۴ وفيه صدره إلى «أمام دينكم».

43.. وفي «أ» : الذَّنب.

44.. أعلام الدين : ص ۲۹۷، نثر الدرّ : ج ۴ ص ۱۷۷ من دون إسنادٍ إلى المعصوم.

45.. غُرْم : أي حاجة لازمة من غرامة مثقلة (النهاية : ج ۳ ص ۳۶۳).

46.. فقر مُدقِع : أي شديد يفضي بصاحبه إلى الدقعاء [ وهو التراب ]. (النهاية : ج ۲ ص ۱۲۷).

47.. الحَمالة ـ بالفتح ـ : ما يحتمّله الإنسان عن غيره من دية أو غرامة، مثل أن يقع حرب بين فريقين تُسفَك فيها الدماء، فيدخل بينهم رجل يتحمّل ديات القتلى ليصلح بينهم (النهاية : ج ۱ ص ۴۲۵).

48.. و في «أ»: عمر والظاهر ما أثبتناه ؛ لأنّ المشهور بالسخاوة عبداللّه بن جعفر بن أبي طالب.

49.. نثر الدرّ : ج ۲ ص ۹۳ نحوه، تحف العقول : ص ۲۴۶ عن الإمام الحسين عليه السلام وفيه صدره إلى «بمائة دينار».

50.. المحل : الجدب وهو انقطاع المطرويبس الأرض من الكلاء (الصحاح للجوهري : ج ۵ ، ص ۱۸۱۷).

51.. و في «أ»: بِصَنعَتِهِ.

52.. تحف العقول : ص ۲۲۵، تاريخ اليعقوبي : ج ۲ ص ۲۲۶ كلاهما نحوه.

53.. بقره : ۱۹۷.

54.. الخصال : ص ۱۶۹ ح ۲۲۲ عن الإمام الصادق عليه السلام وفيه من «وأرض» إلى «مسلما» فقط.