ترجمه و شرح مفصّلى بر نامه امام صادق عليه السلام به شيعيان .

گناهان كبيره و صغيره - بخش پنجم : عاقّ والدين

عاقّ والدين

پنجم از جمله كبائر ، عقوق والدين است. و «عقوق»، در اصل لغت، به معنى قطع كردن و شكافتن چيزى است. و عقوق والدين ، آزار كردن ايشان و سخن نشنيدن و رعايت ننمودن حقوق ايشان است.

و از جمله تأكيدات عظيمه كه در باب رعايت حقّ پدر و مادر وارد شده ، كلام الهى است كه فرموده :«وَ وَصَّيْنَا الْاءِنسَانَ بِوَ لِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَ فِصَالُهُ فِى عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِى وَ لِوَ لِدَيْكَ إِلَىَّ الْمَصِيرُ * وَ إِن جَاهَدَاكَ عَلَى أَن تُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَ صَاحِبْهُمَا فِى الدُّنْيَا مَعْرُوفًا»؛[۱]و ترجمه اش آن است كه : وصيّت نموديم آدمى را در بابِ پدر و مادر كه بارِ او را كشيده ، با سستى اى كه بر سرِ يكديگر آمده و بعد از دو سال ، او را از شير گرفته ، به آن كه : شكر كن مرا و پدر و مادرت را كه بازگشت تو و همه خلايق ، به سوى من است . و اگر با تو جنگ كنند و گويند كه قرار دهى از براى من شريكى كه چون وجود ندارد ، تو علم به آن ندارى ، پس ايشان را در امر شرك ، اطاعت مكن و در دنيا با ايشان ، از روى نيكى و خوبى سلوك كن .

و در اين كلام ، از دو جهت ، بزرگى پدر و مادر ، و لزوم احسان به ايشان ، از دو وجه ظاهر مى شود : يكى آن كه خداى تعالى ، شكر ايشان را تالى و قرين شكر نعمت هاى بى منتهاى خود ساخته و در باب امر و مبالغه ، مرتبه اى بالاتر از اين نيست .

[ وجه ] ديگر آن كه با وجود آن كه كافر باشند و فرزند را تكليف به كفر و شرك نمايند ، به حُسن مصاحبت و كمال مدارات به ايشان ، امر فرموده .

و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در حديث عبد العظيم بن عبد اللّه الحسنى ، استدلال فرموده بر آن كه : عقوق والدين ، از جمله كبائر است ، به [ سبب ] آن كه خداى تعالى ، عاق را جبّار و شقى ناميده ، در آن جا كه در حكايت كلام عيسى عليه السلام مى فرمايد كه :«وَ بَرَّا بِوَ لِدَتِى وَ لَمْ يَجْعَلْنِى جَبَّارًا شَقِيًّا »؛[۲]يعنى : مرا صاحب احسان به مادر خود گردانيده و جبّار و شقى ، نگردانيده اى .[۳]

و محمّد بن يعقوب كلينى رحمه الله از ابى ولّاد حنّاط روايت كرده كه گفت : سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از تفسير كلام الهى كه فرموده :«وَ بِالْوَ لِدَيْنِ إِحْسَانًا»[۴]كه اين احسان ، كدام است؟ حضرت فرمود كه : احسان ، حُسن سلوك با ايشان است و آن كه نوعى نكنى كه ايشان را ضرور شود كه از تو ، چيزى از مايحتاج خود بطلبند ، هر چند صاحب چيز باشند . خداى تعالى مى فرمايد كه :«لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ»[۵]؛ يعنى : به احسان و نيكى نمى رسيد تا وقتى كه صرف كنيد از آنچه دوست مى داريد .

بعد از آن ، حضرت فرمود كه : و امّا قول الهى كه فرموده :«يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَ لَا تَنْهَرْهُمَا»؛[۶]معنى اش آن است كه : اگر تو را دل تنگ و دلگير سازند ، اُف به ايشان نگويى ، و اگر تو را بزنند ، منع و زجر نكنى و بگويى كه «غفر اللّه لكما !» ؛ يعنى : «خدا ، شما را بيامرزد!» ، كه بعد از زدن ، گفتن اين سخن ، قول كريمى[۷]است كه خداى تعالى فرموده كه :«وَ قُل لَّهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا»[۸]و در [ باره ] قول الهى كه :«وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ»[۹]فرمود كه : مى بايد چشم خود را پُر نسازى از نگاه به ايشان ، مگر از روى مرحمت و نرمى ؛ يعنى به ايشان ، خيره نگاه نكنى و آواز خود را بالاى آوازِ ايشان ، و دست خود را بالاى دستِ ايشان ، بلند نكنى و پيشِ روى ايشان ، راه نروى .[۱۰]

و از زكريا بن آدم[۱۱]روايت كرده كه گفت : من ، نصرانى بودم و مسلمان شدم و حج كردم . پس به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام رسيدم و گفتم كه : من از جمله نصارا بودم و مسلمان شده ام . فرمود كه : در اسلام ، چه چيز ديده اى ؟ گفتم : كلام الهى را كه مى فرمايد :«مَا كُنتَ تَدْرِى مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْاءِيمَانُ وَ لَـكِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِى بِهِ مَن نَّشَآءُ»؛[۱۲]يعنى : تو نمى دانستى كه كتاب ، چه چيز است و ايمان ، كدام است ؛ ليكن گردانيده ايم ما ايمان را نورى كه راه نمايى مى كنيم به آن نور ، هر كس را مى خواهيم .

پس فرمود كه : خداى تعالى ، تو را هدايت كرده . بعد از آن ، سه مرتبه دعا كرد كه : «اللّهمَّ اهْدِهِ!»؛ يعنى : خداوندا! او را راه بنما . بعد از آن فرمود : هر چه خواهى ، بپرس ، اى فرزند! گفتم : مادر و پدر من ، بر دين نصارا باقى اند و همچنين ، اهل خانه من نصرانى اند و مادر من ، چشم ندارد . پس من با ايشان باشم و در ظرفِ ايشان چيزى بخورم؟ حضرت فرمود كه : ايشان ، گوشتِ خوك مى خورند ؟ گفتم : نمى خورند و دست به گوشت خوك نمى گذارند . فرمود كه : باكى نيست . پس ملاحظه حال مادرت را بكن و با او نيكويى بكن [ تا ] وقتى كه بميرد ، و خود ، متكفّل كار او بشو و كار او را به ديگرى [ وا ] مگذار و به كسى مگو كه پيش من آمده بوده اى تا وقتى كه در مِنا مرا ببينى ، إن شاء اللّه !

پس من در مِنا به خدمت آن حضرت آمدم . ديدم كه مردم بر دور او جمع شده اند و مثل اطفال كه از معلّم خود سؤال كنند ، هر كس از او مسئله اى مى پرسد . و بعد از آن كه به كوفه آمدم ، با مادر خود مهربانى مى كردم و چيزى به خوردِ او مى دادم و شپشِ سر و رخت او را پاك مى كردم و خدمت او به جاى مى آوردم . مادر[ م ] به من گفت : اى پسر! در وقتى كه دين داشتى و با من در دين شريك بودى ، اين نوع سلوك با من نمى كردى . چون شد كه تا مسلمان شدى و به سفر رفتى ، سلوك خود را تغيير دادى؟ گفتم : شخصى از اولاد پيغمبر صلى الله عليه و آله مرا فرموده كه به اين روش ، سلوك كنم . فرمود : اين شخص ، پيغمبر است؟ گفتم : نه ؛ بلكه فرزند پيغمبر است . گفت : اى پسر! اين شخص ، پيغمبر خواهد بود ؛ زيرا كه آنچه فرموده ، وصيّت پيغمبران است . گفتم : بعد از پيغمبر ما صلى الله عليه و آله پيغمبرى ديگر نمى باشد ؛ امّا او فرزند پيغمبر است . گفت : اى پسر ! دين تو بهترينِ دين هاست . آن را تعليمِ من كن . من ، طريقه اسلام ، تعليم او كردم . پس او مسلمان شد و نماز به يادِ او دادم . نماز ظهر و عصر ، و نماز شام و خفتن به جا آورد و در آن شب ، او را آزارى عارض شد . مرا طلبيد و گفت : آنچه تعليمِ من كردى ، بار ديگر بگو . مرتبه ديگر گفتم . به اسلام ، اقرار نمود و در آن شب بمُرد . پس روز شد . مسلمانان ، او را غسل دادند و من ، نماز بر او كردم و او را خود ، در قبر گذاشتم .[۱۳]

و از عمّار بن حيّان روايت كرده كه گفت : خبر دادم حضرت امام صادق عليه السلام را به آن كه اسماعيل ، پسرم ، با من احسان مى كند . حضرت فرمود كه : به تحقيق كه من ، او را دوست مى داشتم و الحال ، محبّت من به او زياده شد . به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خواهر[ ى ]رضاعى داشت . به خدمت آن حضرت آمد . چون او را بديد ، خوش حال شد و جامه اى كه بردوش مى گرفت ، پهن كرد و او را بر بالاى آن جامه نشانيد و با او شروع در گفتگو كرد و بر روىِ او مى خنديد . بعد از آن كه او از خدمت حضرت ، بيرون رفت ، برادر او آمد . آن حضرت ، به نوعى كه با آن خواهر ملاطفت مى فرمود ، با برادر به جاى نياورد . پس كسى پرسيد كه : يا رسول اللّه ! آن نوع سلوك كه با خواهر كرديد با برادر نكرديد ، با وجود آن كه مرد است ؟ ! فرمود : از براى آن كه خواهر[ م ] با پدر و مادر[ خود ] ، بهتر سلوك مى كند .[۱۴]

و از امام محمّد باقر عليه السلام روايت كرده كه : سه چيز است كه خداى تعالى ، براى هيچ كس در آنها رخصتى قرار نداده : يكى اداى امانت ، خواه نسبت به خوبان و خواه نسبت به بدان ؛ ديگر ، وفا كردن به عهد ، خواه با خوب و خواه با بد ؛ ديگر ، نيكى و احسان به پدر و مادر ، خواه خوب باشند و خواه بد .[۱۵]

و از آن حضرت ، روايت كرده كه فرمود : بسا باشد كه فرزندى موصوف به صفتِ احسان به پدر و مادر باشد در ايّام حيات ايشان ، و بعد از آن كه بميرند ، قرضِ ايشان را پس ندهد و طلب آمرزش از براى ايشان نكند . پس خداى تعالى ، او را عاقّ پدر و مادر بنويسد . و گاه باشد كه كسى در ايّام حيات ايشان ، عاق و بدْسلوك باشد و بعد از آن كه بميرند ، قرضِ ايشان را ادا كند و براى ايشان ، استغفار كند . پس خداى تعالى ، او را بارّ و نيكوكار بنويسد .[۱۶]

و از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود : چه چيز مانع مى شود شما را از نيكى كردن با پدر و مادر ، خواه در حيات ، و خواه بعد از وفات ، به آن كه نماز از براى ايشان بكنيد و تصدّق و حج و روزه از براى ايشان به جا آوريد تا خداى تعالى ، ثواب آن عبادات را به ايشان رسانَد و مثل آن ثواب ، به آن شخص كه عبادت به جاى آورده ، بدهد ، پس به سبب احسان و صِله اى كه نسبت به ايشان كرده ، خيرِ بسيار به او رسانَد ؟[۱۷]

و از آن حضرت ، روايت كرده كه فرمود : مردى به خدمت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمده ، گفت : نشاط و رغبت به جهاد ، در طبع من جاى دارد . حضرت فرمود كه : برو به جهاد فى سبيل اللّه ، كه اگر كشته شوى ، در پيش خداى تعالى ، زنده خواهى بود و روزى به تو خواهد داد ، و اگر بميرى ، اجر تو بر خداى ـ عزَّ و جلَّ ـ خواهد بود ، و اگر برگردى ، بيرون مى آيى از گناه ، مثل روزى كه از مادر متولّد شده اى . گفت : يا رسول اللّه ! پدر و مادرى پير دارم و مى گويند : «ما را به تو اُنسى هست» و راضى نمى شوند به آن كه من از پيشِ ايشان ، بيرون روم . حضرت فرمود كه : با پدر و مادر خود باش كه به حقّ آن كسى كه جان من به دست اوست كه اُنس تو به ايشان ، يك شبانه روز ، بهتر است از جهاد يك ساله .[۱۸]

و از آن حضرت ، روايت كرده كه فرمود : مردى به خدمت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : يا رسول اللّه ! احسان و نيكويى با كه بكنم؟ فرمود : با مادرت. گفت : ديگر با كى؟ فرمود : با مادرت . گفت : ديگر با كى ؟ فرمود : با مادرت . گفت : ديگر با كى ؟ فرمود : با پدرت .[۱۹]

و بدان كه علما گفته اند كه : هر چيز كه حرام باشد كه كسى نسبت به بيگانه به جاى آرد ، از اهانت و سخنان [ بد ] و غير اينها ، البتّه نسبت به پدر و مادر هم حرام است ، و هر چه براى ديگران واجب است ، براى ايشان نيز واجب است .

و چند چيز هست كه مخصوص ايشان است و شيخ شهيد رحمه الله در قواعد ذكر كرده كه از آن جمله ، يكى آن است كه سفر مباح ، بى رخصت ايشان ، جايز نيست و همچنين سفر سنّت . و بعضى گفته اند كه سفر از براى تجارت و تحصيل علم ، هر گاه در بَلَد خود ممكن نباشد ، بى رخصت ايشان ، جايز است . و بعضى گفته اند كه : در فعلى كه در آن شبهه باشد (مثل آن كه او را امر كنند به خوردن لقمه شبهه ناك) ، اطاعتِ ايشان مى بايد كرد ؛ زيرا كه ترك شبهه ، مستحبّ است و اطاعت ايشان ، واجب . ديگر ، آن كه اگر او را كارى فرمايند و وقت نماز ، داخل شده باشد ، مى بايد نماز را تأخير كند و آن كار را به جاى آورد .

ديگر آن كه آيا مى توانند او را منع كرد از نماز جماعت ؟ و گفته كه ظاهر[۲۰]آن است كه نتوانند[۲۱]، مگر در جايى كه خوفى يا مثل آن باشد ؛ مثل آن كه در شب هاى تاريك به نماز صبح و عشا ، حاضر شود و ايشان ترسند كه مبادا در راه ، آسيبى به او رسد .

ديگر آن كه او را منع مى توانند كرد از جهاد ، در صورتى كه بر او واجب عينى نشده باشد ، از براى آن كه ثابت شده كه مردى با حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله بيعت مى كرد به آن كه در خدمت حضرت ، هجرت نمايد و جهاد كند . حضرت فرمود : پدر و مادر تو ، هيچ كدام در حيات هستند ؟ گفت : بلى ؛ هر دو در حيات اند . فرمود كه : آيا مى خواهى كه به ثواب الهى برسى ؟ گفت : بلى . فرمود كه : برگرد به پيش پدر و مادرت و سلوك نيكو با ايشان به جا بياور .

ديگر آن كه در واجبات كفايى ، ظاهرتر آن است كه ايشان ، او را منع توانند نمود ، هر گاه علم يا ظن داشته باشد به آن كه ديگرى به آن واجب ، قيام مى نمايد ، از براى آن كه آن هم مثل جهادى خواهد بود كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله نهى فرموده .

ديگر آن كه بعضى از علما گفته اند كه : اگر پدر و مادر ، او را بطلبند و او مشغول نماز سنّت بوده باشد ، مى بايد كه نماز را قطع كند ؛ زيرا كه ثابت شده كه زنى ، پسر خود را آواز كرد و پسر ، در جاىْ نماز خود بود . آن زن گفت : يا جُرَيح ! پسر گفت : خداوندا! مادرم آواز مى كند و مشغولِ نمازم . مرتبه ديگر گفت : يا جُرَيح ! گفت : خداوندا! مادرم آواز مى كند و مشغولِ نمازم . مادر گفت : نميرى تا وقتى كه نظر در روى زنان فاحشه كنى ! و در بعضى روايات ، چنين است كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه : اگر جُرَيح فقيه مى بود ، مى دانست كه جواب دادن مادر ، افضل است از نمازى كه مى كرد[۲۲]. و اين حديث ، دلالت مى كند بر آن كه نماز نافله را از براى ايشان ، قطع مى بايد كرد .

و به طريق اُولى دلالت مى كند بر آن كه سفر ، بى رخصت ايشان ، حرام است ؛ زيرا كه غايب شدن از نظر ايشان در سفر ، عظيم تر است و مادر ، در اين مقام ، طلب مى كرد نظر كردن به سوى او و اقبال نمودن به جانب او را .

ديگر آن كه ايذا به ايشان نرسانَد ، هر چند قليل باشد ، و نگذارد به قدرِ مقدور كه ديگرى هم آزار به ايشان رساند .

و ديگر آن كه روزه سنّت ، بى اذن پدر نگيرد ؛ و در باب مادر ، حديثى صريح نديده ام .

ديگر ، آن كه بى اذن پدر ، قسم نخورد و عهد نكند ، مگر در كردن امرى واجب يا تركِ فعلى حرام .

و در باب نذر ، نصّى بخصوص نديده ام ، مگر آن كه كسى گويد كه : نذر ، از اقسام يمين است و نهيى كه از يمين واقع شده ، شامل اوست .[۲۳]

تا اين جا كلام شيخ شهيد ـ رضوانٌ عليه ـ است و آن كه گفته كه : «واجبات كفايى ، مطلقا حكم جهاد دارد ، در آن كه بى رخصت ايشان ، صحيح نيست» ، محلّ تأمّل است ؛ زيرا كه در جهاد ، خوف قتل است و ساير واجبات كفائيّه ، چنين نيستند .

ديگر ، غايب شدن از نظر ايشان در جهاد ، زياده از اكثر واجبات كفائيّه است ، غالبا ، و بعضى از واجبات كفائيّه بر جهت ، سفر و غيبت را لازم ندارد . پس نهيى كه از جهاد واقع شده باشد ، دلالت بر حرمت آنها نمى كند ، بر تقديرى كه حكم امثال جهاد ، از آن جا ظاهر شود و ظاهرا نصّى در مطلقِ واجبات كفائيّه موجود نباشد . و اللّه أعلم !

و در امور حرام مطلقا ، گفته اند : اطاعتِ ايشان نمى بايد كرد ؛ زيرا كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده كه : «لا طاعة لِمَخْلُوقٍ فِى مَعصِيَتِهِ الْخالِق» ؛[۲۴]يعنى : اطاعت مخلوقى در معصيت خالق نمى باشد .[۲۵]

و از جمله حقوق پدر و مادر كه متعلّق است به اعتقاد ، آن است كه حضرت سيّد السّاجدين عليه السلام در حديث حقوق كه ابن بابويه رحمه الله در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت نموده ، اشاره فرموده كه : حقّ مادرت آن است كه بدانى كه بارِ تو را كشيده ، به نحوى كه كسى ، بار كسى را نكِشد ؛ و از ثمره دل خود به تو عطا كرده ، آنچه اَحَدى به كسى ندهد ؛ و تو را به همه اعضا و جوارح خود ، محافظت نموده و پروا نكرده از آن كه خود ، گرسنه باشد ، هر گاه تو را سير كرده باشد ؛ و از آن كه خود ، تشنه باشد ، هر گاه تو را سيراب كرده باشد ؛ و از آن كه خود ، برهنه باشد ، هر گاه بدن تو را پوشيده باشد ؛ و از آن كه خود ، در آفتاب باشد ، هر گاه تو را از حرارت آفتاب ، محافظت نموده باشد ؛ و خواب را از براى تو ترك كرده و تو را از سرما و گرما محافظت نموده ، از براى آن كه به كار او بيايى . پس به تحقيق كه تو طاقتِ شُكر او [ را ] ندارى ، مگر به عون و توفيق الهى .

و حقّ پدرت آن است كه بدانى كه اصل تو اوست و اگر او نمى بود ، تو نخواهستى بود . پس هر گاه در خود ، چيز خوبى ببينى ، بدان كه اصل آن نعمت كه به تو عطا شده ، پدر است . پس خداى ـ عزَّ و جلَّ ـ را حمد كن و شكر پدر به قدر آن نعمت ، با شكر الهى به جا بيار . و لا قوّة إلّا باللّه !

و كلينى رحمه الله از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت ، از جمله كبائر برشمرد آن كه هر گاه پدر ، پسر را بطلبد ، پسر ، او را لعنت كند و آن كه هر گاه پسر جواب دهد ، پدر او را بزند .[۲۶]


[۱]. سوره لقمان ، آيه ۱۴ و ۱۵ .

[۲]. سوره مريم ، آيه ۳۲ .

[۳]. الكافى ، ج ۲ ، ص ۲۸۵ و ۲۸۶ ، ح ۲۴ .

[۴]. سوره بقره ، آيه ۸۳ .

[۵]. سوره آل عمران ، آيه ۹۲ .

[۶]. سوره اسراء ، آيه ۳۳ .

[۷]. ب : «كريم» .

[۸]. سوره اسراء ، آيه ۲۳ .

[۹]. سوره اسراء ، آيه ۲۳ .

[۱۰]. الكافى ، ج ۲ ، ص ۱۵۷ ، ح ۱ .

[۱۱]. در نسخه الكافى ، تصحيح مرحوم على اكبر غفّارى ، «زكريّا بن ابراهيم» آمده است .

[۱۲]. سوره شورا ، آيه ۵۲ .

[۱۳]. الكافى ، ج ۲ ، ص ۱۶۰ ـ ۱۶۱ ، ح ۱۱ .

[۱۴]. همان ، ص ۱۶۲ ، ح ۱۲ .

[۱۵]. همان ، ص ۱۶۲ ، ح ۱۵ .

[۱۶]. همان ، ص ۱۶۳ ، ح ۲۱ .

[۱۷]. همان ، ص ۱۵۹ ، ح ۷ .

[۱۸]. همان ، ص ۱۶۰ ، ح ۱۰ .

[۱۹]. همان ، ص ۱۵۹ و ۱۶۰ ، ح ۹ .

[۲۰]. ب : «ظاهر» .

[۲۱]. ب : - «نتواند» .

[۲۲]. عوالى اللآلى ، ج ۱ ، ص ۴۴۲، ح ۱۶۳ .

[۲۳]. القواعد والفوائد ، ج ۲ ، ص ۴۷ .

[۲۴]. كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج ۲ ، ص ۶۲۱ ، ح ؛ كنز العمّال ، ج ۳ ، ح ۳۰۶۶ .

[۲۵]. القواعد والفوائد ، ج ۲ ، ص ۴۹ .

[۲۶]. الكافى ، ج ۲ ، ص ۲۸۱ ، ح ۱۵ .