گناهان كبيره و صغيره - بخش چهارم: قتل مومن

قتل مومن

چهارم از كبائر ، قتل مؤمن است به غيرِ حق ، چنانچه حق تعالى فرموده كه :«مَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا»؛[۱]يعنى : كسى كه بكُشد مؤمنى را دانسته، پس جزاى او جهنّم است كه هميشه در آن جا باشد و خداى تعالى، غضب مى كند بر او و او را از رحمت خود، دور مى گردانَد و مهيّا مى سازد از براى او عذابى عظيم.

و ظاهر لفظ آيه ، اعمّ از آن است كه مؤمن را از براى ايمان بكُشد ، يعنى براى عداوت دينى ؛ مثل آن كه سنّى ، شيعه اى را از براى تشيّع [ او ] بكُشد يا آن كه به سبب نزاع و خصومتى مالى يا غير آن بكُشد . و حديث ابى السّفايح كه ابن بابويه رحمه الله در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت نموده است ، مُشعر است بر اين معنى ؛ امّا سندش مجهول است و محدّثين ثلاثه ـ رضوان اللّه عليهم ـ به طريق موثّق ، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه : كسى كه مؤمنى را از براى دين بكُشد ، او معتمدى است كه خداى تعالى فرموده كه از براى او عذاب عظيم ، مهيّا ساخته . و كسى كه ميانه او و ديگرى چيزى باشد و او را بكُشد ، چنين شخصى ، آن متعمدى نيست كه خداى تعالى فرموده . و شك نيست كه كسى كه مؤمنى را از براى ايمان مى كُشد ، كافر و مخلّد در نار است .[۲]

و ابن بابويه و شيخ طوسى رحمه الله به سند صحيح ، از آن حضرت ، روايت كرده اند كه شخصى پرسيد كه : اگر مؤمنى ، مؤمنى را عمدا بكُشد ، آيا او را توبه هست ؟ حضرت فرمود كه : اگر او را از براى ايمان مى كُشد ، توبه ندارد ، و اگر چنانچه از براى غضب يا سببى از اسباب دنيوى بكُشد ، توبه اش آن است كه از او قصاص كنند ، و اگر چنانچه صاحبان خون ندانند ، بايد كه قاتل پيشِ ايشان رود و اقرار كند به آن كه آن قتل ، از او صادر شده . پس اگر راضى شوند به آن كه او را در عوض نكُشند ، ديت به ايشان بدهد و كفّاره عصيان الهى كه از او سر زده ، آن است كه بنده اى آزاد كند و دو ماه پى در پى ، روزه بدارد و شصت مسكين را طعام دهد .[۳]

و از آن حضرت ، روايت نموده كه فرموده : مؤمن ، هميشه امر دين بر او وسيع است و كار بر او تنگ نمى شود ، مادام كه ارتكاب [ به ريختن ] خون حرامى ننمايد .[۴]

و فرمود كه : كسى كه مؤمنى را دانسته بكُشد ، توفيق توبه نمى يابد .[۵]

و مراد از قاتلِ مؤمن ، كه در اين حديثْ واقع شده كه توفيق توبه نمى يابد ، مى تواند بود كه كسى باشد كه مؤمن را از براى ايمان بكُشد ، و مى تواند بود كه اعم باشد . امّا اوّل ، ظاهرتر است و آنچه در حديث سابق ، در مقام سؤال واقع شده بود كه : «اگر مؤمنى ، مؤمنى را بكُشد» و حضرت در جواب فرمود كه : «اگر از براى ايمان بكُشد ، توبه ندارد» ، به حَسَب ظاهر ، خالى از اشكالى نيست ، از جهت منافات با عموم توبه و تضادّ ميانه ايمان و قتل از براى ايمان .

و بنا بر عدم قبول توبه مرتدّ فطرى ، به حَسَب ظاهر و واقع ، و اطلاق مؤمن بر اعم از سابق الايمان ، جوابى ظاهر مى شود . و شايد كه مراد ، عدم قبول توبه به حَسَب ظاهر باشد و ممكن است كه جواب حضرت ، اعمّ از سؤال باشد و شامل قاتلى باشد كه مؤمن نباشد تا بيان هر دو شِق ، فرموده باشند ، هر چند سؤال ، مخصوصِ يك شقّ است و در جواب ، قيد آن كه «قاتل از اهل ايمان است» ، نيست و ممكن است كه مؤمن در كلام سائل ، به معنى مُظهر شهادتين باشد ، نه به معنى شيعه اثنا عشرى ، و جواب بر نهج سؤال ، وارد شده باشد و با وجود وجوه مذكوره ، مندفع شدن اشكال ، محلّ كلام است . و اللّه تعالى يعلم !

و ميانه علما به حَسَب ظاهر ، خلافى نيست در آن كه قتل مؤمن ، مطلقا از جمله كبائر است . و ابن بابويه قدس سره در كتاب من لا يحضره الفقيه و كلينى رحمه الله در كافى ، از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام روايت كرده اند كه : اوّلْ حكمى كه خداى تعالى در روز قيامت مى فرمايد ، حكم خون است . پس دو فرزند آدم را ـ كه قابيل و هابيل باشند ـ بر پا مى دارند و ميانه ايشان ، حكم مى فرمايد . بعد از آن ، صاحبان خون كه بعد از ايشان باشند ، تا وقتى كه هيچ كس نمانَد . و مقتول ، قاتل خود را مى آورد و روى او را به خون ، آلوده مى كند . پس خداى تعالى مى فرمايد كه : تو ، او را كشته اى؟ و او نمى تواند كه از خداى تعالى ، چيزى را پنهان سازد .[۶]

و از حضرت على بن الحسين عليه السلام روايت كرده اند كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه : گول مخوريد به آن كه قادر بر كُشتن كسى باشيد ؛ زيرا كه آن مقتول را در پيش خدا ، كُشنده و تلافى كننده اى هست كه نمى ميرد. گفتند: كدام است آن قاتلى كه نمى ميرد؟ فرمود كه: آتش جهنّم.[۷]

و ابن بابويه رحمه الله از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه : روز قيامت ، مردى ، ديگرى را به خونْ آلوده مى سازد ، در وقتى كه مردم ، مشغول حساب اند . پس آن مرد مى گويد كه : اى بنده خدا! مرا با تو چه كار است؟ آن ديگرى مى گويد كه : تو كلمه اى چنين در باب من ، فلان روز گفتى و باعث آن شد كه من ، كُشته شدم .[۸]

و از آن حضرت ، روايت كرده كه فرمود : كسى كه در باب مؤمنى ، نصفْ يا كلمه يا پاره اى كلمه بگويد كه از آن گفتن ، ضررى به آن مؤمن رسد ، روز قيامت كه حاضر مى شود ، در ميان هر دو چشم او نوشته خواهد بود كه : «نااميد است از رحمت من» .[۹]

و كلينى رحمه الله از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام روايت كرده كه : روز قيامت ، مردى مى آيد و با او به قدر مَحجَمه اى[۱۰]خون خواهد بود . پس مى گويد كه : واللّه كه من ، كسى را نكُشته ام و شريك در خون كسى نشده ام ! پس خداى تعالى مى فرمايد كه : نه چنين است . سخن در باب فلان بنده من گفتى و آن سخن ، ترقّى كرد و به جايى رسيد كه باعث كشته شدن آن بنده شد و اين مَحجَمه از خون او به تو مى رسد .[۱۱]

و از آن حضرت ، روايت كرده كه فرمود : هر كس كه كشته شود ، خواه از خوبان باشد و خواه از بدان ، روز قيامت كه محشور مى شود ، به دست راست به كُشنده خود ، چسبيده خواهد بود و به دست چپ ، سرِ خود را خواهد داشت و از رگ هاى او خون روان خواهد بود و خواهد گفت : خداوندا! بپرس از اين شخص كه مرا از براى چه مى كُشت؟ پس اگر آن قاتل به فرموده خدا او را كشته باشد ، قاتل را به بهشت مى برند و مقتول را به جهنّم ؛ و اگر مى گويد او را به فرمان فلان كس كشته ام ، مى فرمايد به آن مقتول كه : تو هم بكُش او را ، همچنانچه او تو را كُشته . بعد از آن ، خداى تعالى آنچه خواهد ، درباره ايشان مى كند .[۱۲]

و از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده كه : طاغى ترينِ مردم در درگاه الهى ، كسى است كه بكُشد كسى را كه نكُشد او را ، يا بزند كسى را كه نزند او را .[۱۳]

و ابن بابويه رحمه الله در كتاب من لا يحضره الفقيه ، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود : هر كه خود را بكُشد دانسته ، هميشه در آتش جهنّم خواهد بود .[۱۴]پس پرسيدند : اگر وصيّتى بكند و در همان ساعت ، خود را بكُشد ، آيا آن وصيّت ، صحيح خواهد بود ؟ فرمود كه : اگر وصيّت را پيش از آن كند كه جراحتى به خود رسانيده باشد يا كارى كرده باشد كه شايد بميرد ، آن وصيّت در ثلثِ مالش صحيح خواهد ، و اگر بعد از آن باشد ، صحيح نيست .[۱۵]


[۱]. سوره نساء ، آيه ۹۳ .

[۲]. كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج ۴ ، ص ۹۶ ، ح ۵۱۶۳ .

[۳]. كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج ۴ ، ص ۹۶ ، ح ۵۱۶۴ ؛ تهذيب الأحكام ، ج ۱۰ ، ص ۱۶۳، ح ۶۵۲.

[۴]. مجمع البحرين ، ج ۳ ، ص ۴۰۰ .

[۵]. التبيان ، ج ۳ ، ص ۲۹۵ .

[۶]. همان ، ج ۷ ، ص ۲۷۱ و ۲۷۲ ، ح ۲ .

[۷]. همان ، ص ۲۷۲ ، ح ۴ .

[۸]. همان ، ج ۲ ، ص ۳۶۸ ، ح ۳ .

[۹]. همان ، ص ۳۷۰ و ۳۷۱ ، ح ۵ .

[۱۰]. خونى كه از حجامت گرفته شود.

[۱۱]. الكافى ، ج ۷ ، ص ۲۷۳ ، ح ۱۰ ،

[۱۲]. الكافى ، ج ۷ ، ص ۲۷۲ ، ح ۳ .

[۱۳]. همان ، ص ۲۷۴ ، ح ۲ .

[۱۴]. كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج ۴ ، ص ۹۵ ، ح ۵۱۶۳ .

[۱۵]. همان ، ح ۵۱۶۴ .