ترجمه و شرح مفصّلى بر نامه امام صادق عليه السلام به شيعيان .

گناهان كبيره و صغيره - بخش سوم : امن از مكر الهى - قسمت دوم

لزوم تساوى خوف و رجا

و احاديث در باب تساوى خوف و رجا ، بسيار است . از آن جمله ، كلينى رحمه الله از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود : در وصيّت حضرت لقمان عليه السلام چيزهاى عجيبى هست و عجيب ترين آنها آن است كه به پسر خود گفته كه : از خداى تعالى ، مى بايد در آن مرتبه خائف باشى كه با وجود آن كه صاحب عبادات جنّ و اِنس باشى ، گويى كه مرا عذاب مى كند ، و به مرتبه اى اميدوار باشى كه با آن كه گناهان جنّ و اِنس ، از تو صادر شده باشد ، گويى كه مرا به رحمت خود مى آمرزد[۱].

بعد از آن كه فرمود كه : پدرم عليه السلام مى فرمود كه : هيچ بنده مؤمنى نيست كه در دل او دو نور نباشد : يكى نور خوف ، و يكى نور رجا ؛ و اگر اين را به آن سنجند ، زيادتى نكند ، و اگر آن را به اين سنجند ، بيشتر نباشد .

و در حديث ديگر ، وارد شده كه : خوف و رجا در مؤمن ، مثل دو بال مرغ است كه در هر يك كه نقصى پيدا شود ، از پرواز ، باز مى مانَد .[۲]

و از حديث اوّل ، به غير از تساوى خوف و رجا ، دو چيز ظاهر مى شود : يكى آن كه رجا نمى يابد كه از راه حُسنِ عمل آمده باشد ؛ بلكه از ملاحظه كَرَم الهى ناشى شده باشد و لهذا ، با عبادت جنّ و اِنس ، مى بايد كه خود را مُعذَّب قرار دهد و خوف ، بايد كه از احتمال نقص كَرَم نباشد و لهذا ، با گناهان جنّ و اِنس ، بايد كه خود را در معرضِ رحمت داند ، و به اين معنى در احتمال سابق ، اشاره شد . و ديگر آن كه محض تساوى خوف و رجا ، كافى نيست ؛ زيرا كه تساوى با وجود قوّت و ضعف و توسّط حال هر دو متحقّق مى شود ؛ بلكه امرى ديگر هم در كار است كه آن ، عبارت از قوّتِ خوف و قوّتِ رجاست . يعنى هر دو در مرتبه كمال ، بايد كه بر ديگرى رجحان و زيادتى نداشته باشند و حالِ مؤمن در ميان خوف و رجا ، بايد كه مثل حلقه اى باشد كه دو ريسمان بر او بسته ، دو صاحب قوّت ، آن را كِشند و آن حلقه در ميان ايشان ، سكون و استقرار تمام داشته باشد و اگر بالفرض ، يكى دست بردارد ، به سرعت تمام ، به طرف ديگر رود . پس اگر به جانب اعمالى كه از طرف خوف مى كِشد ، نظر كند ، غير عذاب ، چيزى نبيند و خود را چنان بيند كه گويا در جهنم ، معذّب است ، و اگر ملاحظه كَرَم نمايد كه از جانب رجا جاذب است ، خود را در بهشت و نعيمِ مخلّد بيند و با ملاحظه طرفين ، ميل به هيچ طرف نداشته باشد . و ميل به طرف خوف ، عبارت از يأس و نااميدى از رحمت الهى است ـ كه از جمله كبائر است ـ و ميل به طرف اميد ، ايمنى از غضب الهى است كه آن نيز در سِلك كبائر است .

و ابن بابويه رضى الله عنه در كتاب أمالى ، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود : اميد به خداى تعالى ، به حدّى داشته باش كه باعث جرئت بر معاصى الهى نشود ، و خوف به مرتبه اى داشته باش كه تو را از رحمت او نااميد نسازد .[۳]

و بدان كه احتمالاتى كه در باب فرق ميانه خوف و يأس ، و رجا و اغترار مذكور شد ، با يكديگر منافات ندارند و مى تواند بود كه هر يك از امور سابقه ، جزء معنى خوف و رجا باشند ، و مى شود كه در كمال ايشان ، مأخوذ باشند ، و مى تواند بود كه بعضى از مقوّمات و بعضى از متمّمات باشند . و اللّه تعالى يعلم !

[ خوف از خدا ]

و از جمله امورى كه باعث رجا و محلّ نزول رحمت الهى است ، يكى خوف است . و احاديث در باب جمعى كه به سبب خوف ، از غضب و عذاب نجات يافته اند ، بسيار است . از آن جمله ، ابن بابويه رحمه الله در كتاب أمالى ، از حضرت على بن الحسين عليه السلام روايت كرده كه : در بنى اسرائيل ، مردى نبّاش بود كه كار او شكافتن قبر و كفن دزدى بود . يكى از همسايگانِ او بيمار شد و ترسيد كه بعد از موت ، كفن او را نبّاش بدزدد . پس او را طلبيد و گفت : من در بابِ همسايگى با تو چون بودم؟ نبّاش گفت : همسايه اى نيكو بودى . گفت : به تو حاجتى دارم . گفت : هر حاجتى داشته باشى ، بر آورده مى شود . پس دو كفن بيرون آورده ، پيش او گذاشت و گفت : هر كدام را كه خواهى ، بردار و بعد از دفن من ، دست از كفنِ من بدار . پس نبّاش ، اِبا و امتناع نمود و بيمار ، مبالغه و اِلحاح كرد تا يكى را كه خواست ، برداشت .

و چون آن مرد بمُرد ، او را دفن كردند . نبّاش با خود گفت كه : اين مرد بعد از موت ، چه مى داند كه من ، كفن او را برداشته يا دزديده ام . البّته كفنش را بر مى دارم . پس چون بر سرِ قبر آمد و قبر را شكافت ، آوازى شنيد كه كسى بانگ بر او زد كه : مكن ! نبّاش ، بترسيد و او را با كفن گذاشته ، برگشت و به فرزندان خود گفت كه : من ، چگونه پدرى بودم از براى شما؟ گفتند : پدرِ خوبى بودى . گفت : به شما حاجتى دارم . گفتند : بگو هر چه مى خواهى كه إن شاء اللّه به جا مى آوريم . گفت : مى خواهم كه بعد از موت ، مرا بسوزانيد و چون خاكستر شوم ، بكوبيد و وقتى كه بادى تند آيد ، نصفِ خاكستر مرا در صحرا و نصفى را در دريا به باد دهيد . گفتند : چنين مى كنيم .

و چون بمُرد ، به وصيّت او عمل نمودند و چون خاكستر او را به باد دادند ، حق تعالى به صحرا خطاب فرمود كه : آنچه از خاكستر او در تو پراكنده شده ، جمع كن . و به دريا نيز چنين امر فرمود . و چون او را زنده ساخته ، بر پا داشته ، فرمود كه : چه باعث بود تو را بر اين وصيّتى كه به فرزندان خود كردى ؟ گفت : به عزّت تو قسم كه ترس تو ، مرا بر اين داشت ! پس خداى فرمود كه : من ، دشمنان تو را به زودى راضى مى سازم و خوف را به ايمنى مبدّل ساختم و گناهان تو را آمرزيدم .[۴]

و ابن بابويه در كتاب أمالى ، از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت كرده كه : در روزى در نهايتِ گرمى ، در سايه درختى نشسته بودند . ناگاه ، مردى آمد و جامه هاى خود كَنْده ، در زمين بسيار تفتيده ، مى غلطيد و پشت و شكم و پيشانى خود را به آن خاكِ گرم مى سوزانيد و مى گفت : اى نفس! اين حرارت را بچش كه عذاب الهى ، از اين عظيم تر است . و آن حضرت به او نظر مى فرمود ، و چون جامه هاى خود را پوشيده ، به راه افتاد ، حضرت به دست مبارك اشاره فرموده ، او را طلبيد و گفت : اى بنده خدا! كارى از تو مشاهده نمودم كه از كسى نديده ام . چه باعث بود تو را بر آنچه كردى؟ گفت : ترس الهى ، مرا بر اين داشت و به نفس خود گفتم كه : اى نفس! بچش اين تعب را كه عذاب الهى ، عظيم تر است از آنچه من با تو كردم . پس حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : به تحقيق كه از خداى ـ عزَّ و جلَّ ـ ترسيده اى ، چنانچه شرط ترسيدن است . و به درستى كه خداى تعالى ، به تو مباهات مى فرمايد به اهل سماوات . بعد از آن به اصحاب خود فرمود كه : اى جماعتى كه در اين مقام حاضريد! به نزديك اين مرد رويد تا براى شما دعا كند . پس نزديك او رفتند و از براى ايشان ، دعا كرد و گفت : خداوندا! امر ما را بر هدايت ، جمع فرما و تقوا را توشه ما گردان و بهشت را مسكن ما گردان .[۵]

و در اين باب ، قصّه هاى طويل در كتب اخبار ، موجود است.


[۱]. ب : آمرزد .

[۲]. اين روايت در مصادر يافت نشد. ولى ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغة (ج ۱۱، ص ۱۹۲) از ابو على رودبارى نقل نموده كه وى گفته: «الرجاء و الخوف كجناحى الطائر اذا استويا استوى الطائر و تمّ طيرانه و اذا نقص أحدهما نقص فيه النقص و اذا ذهبا صار الطائر فى حد الموت».

[۳]. الأمالى ، صدوق ، ص ۶۵ ، ح ۵ .

[۴]. همان ، ص ۴۰۶ ، ح ۳ .

[۵]. همان ، ص ۴۲۰ ، ح ۲۶ .