فلسفه امامت

پرسش :

فلسفه امامت چیست؟



پاسخ :

امامت و رهبرى از نگاه احاديث اسلامى ، بر سه حكمت ، استوار است:

 ۱ . حكمت سياسى

اين حكمت، مورد قبول همه جامعه هاست ؛ زيرا نياز به رهبرىِ سياسى ، ريشه در فطرت انسان ها دارد و از اين رو ، همه اقوام و ملل در همه دوران هاى تاريخ، رهبر سياسى داشته اند . آنچه مورد اختلاف است ، شيوه تعيين رهبر سياسى و ويژگى هاى آن رهبر است ؛ ولى اصل نياز به رهبر براى اداره جامعه ، قابل انكار نيست.

 اسلام ، در حالى كه بالاترين مراتب امامت و رهبرى را براى تكامل انسان و جامعه انسانى ضرور مى داند، بر ضرورت وجود هر گونه اى از رهبرى سياسى (حكومت) ، در شرايطى كه زمينه رهبرىِ سياسى مطلوب فراهم نباشد، تأكيد مى ورزد .

 به بيان روشن تر ، با تأمّل در متون اسلامى ، دو حكمت سياسى به نحو ترتّب ، براى امامت و رهبرى ملاحظه مى شود:

 حكمت نخست ، استمرار نظام اسلامى است . بى ترديد ، بدون رهبرى دانا و توانا و سياست مدار ، تداوم نظام اسلامى امكان پذير نيست . همه رواياتى كه امامت را به «نظام اسلام» يا «نظام مسلمين» تفسير كرده اند و اجرا شدن احكام اسلام و پيشرفت جامعه اسلامى را وابسته به امامت رهبران الهى دانسته اند ، به اين حكمت اشاره دارند . [۱]

 حكمت دوم ، پيشگيرى از هرج و مرج است . اسلام با اين كه زمينه سازى براى حكومت صالحان را بر همه مسلمانان واجب مى داند ، امّا در هيچ شرايطى ، ضرورت رهبرى سياسى را براى جامعه نفى نمى كند و به جامعه اسلامى اجازه نمى دهد كه نسبت به رهبرىِ سياسى خود ، بى توجّه باشد و يا تسليم هرج و مرج شود . همه رواياتى كه تأكيد بر ضرورت وجود رهبرىِ سياسى دارند و آن را ، حتّى اگر نامطلوب باشد ، بهتر از هرج و مرج و فتنه مى دانند، در واقع ، به حكمت دوم امامت و رهبرى به نحو ترتّب اشاره دارند . [۲]

 امام على عليه السلام در تبيين حكمت سياسىِ «ضرورت وجود رهبر سياسى (حاكم)» در پاسخ كسانى كه با تمسّك به شعار «لا حُكمَ إلّا للّهِ» كه ريشه قرآنى دارد ، مى خواستند از فرمان او سرپيچى كنند ، فرمود :

  كَلِمَةُ حَقٍّ يُرادُ بِها باطِلٌ. نَعَم إنَّه لا حُكمَ إلّا للّهِِ، ولكِنَّ هؤُلاءِ يَقولونَ: لا إمرَةَ إلّا للّهِِ، وإنَّهُ لا بُدَّ لِلنّاسِ مِن أميرٍ بَرٍّ أو فاجِرٍ يَعْمَلُ فى إمرَتِهِ المُؤمِنُ و يَستَمْتِعُ فيها الكافِرُ و يُبَلِّغُ اللّهُ فيها الأجَلَ و يُجْمَعُ بِهِ الْفَى ءُ و يُقاتَلُ بِهِ العَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ و يُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعيفِ مِنَ القَوىِّ حَتّى يَسْتَريحَ بَرٌّ و يُستراحَ مِن فاجِرٍ . [۳]  

  [اين شعار ،] سخن حّقى است كه به آن ، باطلى خواسته شده است . آرى ، حكم ، جز از آنِ خدا نيست ؛ ولى اينان مى گويند : حكومت ، ويژه خداوند است و بس . حال آن كه مردم را فرمان روايى بايد ، خواه نيكوكار و خواه بدكار ، كه مؤمن در سايه حكومت او ، به كار خود بپردازد و كافر از زندگىِ خود لذّت ببرد ، تا زمانِ هر يك به سر آيد و حقّ بيت المالِ مسلمانان گرد آورده شود و با دشمن ، پيكار كنند و راه ها امن گردند و حقّ ضعيف را از قوى بستانند و نيكوكار بياسايد و از شرِّ بدكار ، آسودگى حاصل شود .  

 يعنى شعارِ «لا حُكمَ إلّا للّهِ» ، سخن درستى است ؛ ولى آنان ، هدف نادرستى را با آن دنبال مى كنند و آن ، بر هم زدن نظام جامعه اسلامى است . هدف واقعىِ آنها از اين شعار ، اين است كه با حذف رهبرىِ سياسى، اتّحاد جامعه اسلامى را بر هم بزنند ، در صورتى كه حفظ نظام ، در هر حال ، ضرورى است .

  إنَّ هؤُلاءِ قَد تَمالَؤوا عَلى سَخطَةِ إمارَتى، وسَأَصبِرُ ما لَم أخَف عَلى جَماعَتِكُم، فَإِنَّهُم إن تَمَّموا عَلى فَيالَةِ هذَا الرَّأىِ انقَطَعَ نِظامُ المُسلِمينَ . [۴]  

  آنان ، به جهت ناخشنودى از حكومت من ، گرد هم آمده اند . من تا زمانى كه نگران اتّحاد شما نباشم ، شكيبايى مى كنم ؛ زيرا اگر آنها اين فكر بى مايه را به سرانجام برسانند ، نظام مسلمانان بر هم مى خورد .  

 گفتنى است كه انديشه خوارج درباره عدم نياز جامعه به رهبرىِ سياسى ، تنها در ميان فرقه اى از آنها ، آن هم براى مدّت كوتاهى در تاريخ اسلام تداوم يافت . تفتازانى ، پس از نقل آراى اشاعره و معتزله و پيروان اهل بيت عليهم السلام درباره وجوب نصب امام و چگونگى آن ، مى گويد :

 گروهى از خوارج به نام «نجدات» ـ كه پيروان نجدة بن عويمر بوده اند ـ بر اين عقيده اند كه اساسا نصب امام ، واجب نيست . ابو بكر اصمّ معتزلى نيز مى گويد : «نصب امام ، هنگامى كه عدل و انصاف برپا باشد ، واجب نيست ؛ چرا كه نيازى بدان نيست ؛ ولى هنگامى كه ستمگرى ظاهر شود ، واجب خواهد شد» . هشام قوطى ـ كه او نيز از معتزله است ـ عكس اين مطلب را گفته ؛ يعنى معتقد است كه گماشتن امام ، هنگام برپايىِ عدالت ، واجب است تا احكام شرعى ، آشكار شوند . [۵]

 ابن حزم اندلسى ، پس از نقل قول فرقه نجدات ، تصريح مى كند كه از اين فرقه ، كسى باقى نمانده است . [۶]

 همچنين ابن ابى الحديد در اين باره مى گويد :

 همه متكلّمان بر اين باورند كه امامت ، واجب است . تنها ابوبكر اَصَم است كه بنا بر آنچه از وى نقل شده ، امامت را در هنگام رعايت انصاف و ستم نكردنِ مردم به يكديگر ، غير واجب مى داند . علماى متأخّرِ هم مسلك با ما ، چنين گفته اند كه اين سخن ابوبكر اصم ، منافاتى با اعتقاد ديگر مسلمانان ندارد ؛ چرا كه بنا بر معمول ، امور مردم ، بدون رئيسى كه ميانشان حكم برانَد ، سامان نمى پذيرد . [و از اين رو ، شرط ابوبكر اصم براى عدم وجوب امامت ، هرگز محقّق نمى شود] . پس او نيز در هر حال ، قائل به وجوب امامت است ، مگر اين كه بگوييم وى سامان گرفتن امور مردم را بدون رئيس و امام نيز ممكن مى داند ، حال آن كه چنين سخنى از وى بعيد است . [۷]

 به هر حال ، حكمت و ضرورت رهبرىِ سياسى ، غير قابل ترديد است و انديشه خوارج ، از آن جا كه خلاف فطرت و عقل و اسلام است ، در جامعه اسلامى طرفداران جدّى پيدا نكرد و در تاريخ اسلام ، تداوم نيافت .

 ۲ . حكمت فرهنگى

حكمت فرهنگى امامت و رهبرى ، به سه شاخه تقسيم مى گردد :

 يك . راه نمايى به ارزش هاى دينى كه شامل رهبرىِ علمى، اخلاقى و عملى است ؛

 دو . مرجعيت در حلّ اختلافات در آراى اعتقادى و قضايى ؛

 سه . پيشگيرى از تحريف دين .

 بى ترديد ، پس از پيامبر خدا ، تنها كسى مى تواند كامل ترين مراتب رهبرى فرهنگىِ جامعه را در تمام ابعاد به عهده بگيرد كه عصمت او از خطا ، به وسيله خداوند متعال ، تضمين شده باشد و در فرض عدم دسترس جامعه اسلامى به امام معصوم، فقيهان و دين شناسانِ واجد شرايط رهبرى ، شايسته ترين افراد براى رهبرى هستند .

 ۳ . حكمت تكوينى

امام معصوم ـ كه كامل ترينِ انسان ها در مقاطع مختلف تاريخ است ـ علاوه بر رهبرىِ سياسى و فرهنگى امّت ، دو نقش اساسى نيز در باطن جهان هستى بر عهده دارد كه ما آن را فلسفه يا حكمت تكوينىِ امامت مى ناميم :

 يك . رهبرىِ باطنى انسان هاى مستعد و شايسته

رهبرىِ باطنى ، تنها از كسى ساخته است كه داراى ولايت تكوينى باشد . ولايت تكوينى ، توان و قدرتى است معنوى كه انسان بر اثر عمل به احكام الهى ، بدان دست مى يابد . در عالى ترين مراتب ولايت تكوينى، انسان به بالاترين مراتب امامت مى رسد كه جايگاه همان انسان كامل است .

 امام ، در موقعيت ولايت تكوينى، خورشيدى است فروزنده تر از خورشيد محسوس ، كه در باطن نامحسوس جهان ، نورافشانى مى كند و به ملكوت آسمان ها و زمين و ضمير انسان هاى شايسته ، روشنايى مى بخشد و مؤمنان راستين ، به اذن خداوند متعال ، در پرتو نور امام ، به مقصد اعلاى انسانيت مى رسند . [۸]

 دو . قوام معنوى جهان هستى

امام ، در جايگاه ولايت تكوينى، ركن معنوى جهان هستى است و بقاى نظام طبيعت ، در گروِ وجود مادّى انسان كامل است و بدون او ، نظام زمين و آسمان از هم فرو مى پاشد .

 از نگاه روايات اهل بيت عليهم السلام ، در عصر غيبت امام معصوم ، هر چند جامعه بشر از رهبرى سياسى و فرهنگى او محروم است ، از بركات هدايت باطنى و ولايت تكوينىِ او بى بهره نيست . [۹]

 

[۱]  ر . ك : دانش نامه ميزان الحكمه : ج ۶ ص ۵۷ ح ۳۲۷۲ ، ۳۲۷۳ و ص ۶۱ ح ۳۲۷۷ . 

[۲]  ر . ك : دانش نامه ميزان الحكمة : ج ۶ ص ۶۳ (حكمت سياسى / جلوگيرى از هرج و مرج) . 

[۳]  . نهج البلاغة : خطبه ۴۰ ؛ السنن الكبرى : ج ۸ ص ۳۱۹ ح ۱۶۷۶۴ . 

[۴]  نهج البلاغة : خطبه ۱۶۹ ، بحار الأنوار : ج ۳۲ ص ۸۱ ح ۵۳ . 

[۵]  ر . ك : شرح المقاصد : ج ۵ ص ۲۳۶ . 

[۶]  . الفصل فى الملل و الأهواء و النحل : ج ۴ ص ۸۷ . 

[۷]  شرح نهج البلاغة : ج ۲ ص ۳۰۸ . 

[۸]  . ر.ك : رهبرى در اسلام : بخش اوّل : فلسفه رهبرى / فصل چهارم : رهبرىِ باطنى . 

[۹]  ر . ك : دانش نامه ميزان الحكمه : ج ۶ ص ۸۷ (حكمت تكوينى) .  



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت