وجوب شناخت امام عصر(ع)

پرسش :

آیا شناخت امام عصر خویش واجب است؟



پاسخ :

احاديثى كه شناخت امام عصر را بر مردم هر دوران، واجب و مرگ بدون شناخت امام را مرگِ جاهلى مى دانند ، مورد اتّفاق همه مسلمانان اند و در كتاب هاى شيعه و اهل سنّت درج شده اند . براى مثال، كلينى در الكافى از پيامبر صلى اللّه عليه وآله چنين نقل مى كند:

 مَن ماتَ لا يَعرِفُ إمامَهُ ، ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً.[۱]

هر كس بميرد و امامش را نشناسد ، به مرگ جاهلى مرده است .

و در مسند ابن حنبل از پيامبر صلى اللّه عليه وآله نقل شده :

 مَن مات بِغَيرِ إمامٍ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً.[۲]

هر كس بدون داشتن امام بميرد ، به مرگ جاهلى مرده است .

بنا بر اين، سخن ابن تيميّه و آلبانى كه مى گويند : احاديث ياد شده، در كتاب هاى اهل سنّت وجود ندارند،[۳]نادرست و ناشى از ناديده گرفتن كتاب هايى مثل مسند ابن حنبل و ديگر كتاب هاى مهمّ اهل سنّت است . البتّه حديث ياد شده با تعابير مختلفى نقل شده است و ابن تيميّه، در ادامه سخنش مجبور مى شود يكى از اين تعابير را كه در آن، لفظ «امام» وجود ندارد، قبول كند[۴] كه در آن آمده است:

مَن ماتَ وَ لَيسَ فى عُنُقِهِ بَيعَةٌ ، ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً .[۵]

كسى كه بميرد و در گردن او بيعت نباشد ، به مرگ جاهلى مرده است .

در واقع، اين گونه افراد تلاش مى كنند تا احاديث ياد شده را به جاى حمل بر امامان اهل بيت - كه برگزيده خدا و پيامبر صلى اللّه عليه وآله اند - ، بر هر زمامدارى هر چند جائر، حمل كنند .

ابن ابى الحديد ، نقل مى كند كه عبد اللَّه بن عمر از بيعت با على عليه السلام خوددارى كرد ؛ امّا شبانه درِ خانه حجّاج را كوبيد تا با عبد الملك، بيعت كند تا آن شب را بدون امام، صبح نكند . او گمان مى كرد كه بايد چنين كند ؛ زيرا از پيامبر صلى اللّه عليه وآله روايت شده بود كه فرمود : «هر كه بميرد و امامى نداشته باشد، مرگى چونان مرگ جاهلى داشته است» . حجّاج نيز او را آن قدر تحقير كرد و پستش شمرد كه پايش را از بستر خواب بيرون آورد و گفت: با پاى من بيعت كن ![۶]

 پس نكته اصلى در مورد حديث ، معناى حديث است، نه اصل صدور آن از پيامبر صلى اللّه عليه وآله .[۷] براى فهم حديث شريف، بايد مقصود از جاهليت روشن شود .

 در فرهنگ اسلامى، عصر رسالت پيامبر خدا، عصر علم ، و دوران پيش از بعثت ايشان ، دوران جاهليت است، بدين معنا كه پيش از بعثت پيامبر صلى اللّه عليه وآله به دليل تحريفى كه در اديان آسمانى پديد آمده بود، مردم در گم راهى به سر مى بردند و آنچه به نام دين بر جوامع مختلف بشر حكومت مى كرد ، چيزى جز خرافات و موهومات نبود. در واقع ، اديانِ تحريف شده و عقايد موهوم، ابزارهايى براى سلطه زر و زور بر انسان شده بودند و اين، واقعيتى است كه تاريخ قبل از اسلام نيز آن را تأييد مى كند.

 بعثت مبارك پيامبر صلى اللّه عليه وآله، آغاز عصر علم بود . اساسى ترين مسئوليت ايشان، مبارزه با خرافات و تحريفات و روشن كردن حقايق براى مردم بود . پيامبر صلى اللّه عليه وآله، خود را براى مردم ، همچون پدرى مى دانست كه آنان را مى پرورانَد و آموزش مى دهد . ايشان مى فرمود :

 إنَّما أنَا لَكُم مِثلُ الوالِدِ اُعَلِّمُكُم .[۸]

در واقع ، من براى شما همچون پدرى هستم كه به شما مى آموزم .

پيامبر خدا، نبوّت خود را پديده اى منطبق با موازين عقلى و علمى معرّفى مى كرد كه اگر دانشمندان ، در صدد شناخت آن برآيند، مى توانند به سادگى راستگويى اش را در باره ارتباط او با مبدأ هستى درك كنند .

 «وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ الْحَقَّ .[۹]

 كسانى كه به ايشان علم داده شده ، آنچه را از سوى پروردگارت بر تو نازل شده ، حق مى دانند»  .

 پيامبر صلى اللّه عليه وآله نيز مردم را از پيروى هر آنچه علم ، آن را تأييد نمى كند ، به شدّت بر حذر مى داشت و اين آيه را براى آنان تلاوت مى فرمود :

 «وَ لَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ .[۱۰]

 و چيزى را كه بِدان علم ندارى، دنبال مكن» .

 با عنايت به اين مقدّمه، آشكار مى شود كه آنچه در حديثِ «ضرورت شناخت امام هر عصر» مورد نظر است ، فراتر از يك مسئله فردى است و تنها اين نيست كه اگر يك مسلمان ، امام خود را نشناخت ، مسلمان واقعى نيست و در گم راهى است ؛ بلكه مسئله مهم ترى كه اين حديث بِدان هشدار مى دهد ، اين است كه : عصر علم - كه با بعثت پيامبر صلى اللّه عليه وآله آغاز شد - تنها در صورتى مى تواند تداوم پيدا كند كه شناختِ ياد شده، وجود داشته باشد . در يك سخن ، امامت ، پشتوانه و ضامن تداوم عصر علم يا عصر اسلام راستين است و بدون اين پشتوانه، جامعه اسلامى به جاهليت پيش از اسلام، بازگشت خواهد كرد .

در واقع ، اين حديث از آينده نگرى اين آيه قرآن الهام گرفته كه مى فرمايد :

 «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى  أَعْقَبِكُمْ .[۱۱]

 و محمّد ، جز فرستاده اى كه پيش از او [نيز] فرستادگانى [آمده و] گذشتند ، نيست . آيا اگر او بميرد يا كشته شود ، به گذشته خود (جاهليت) بر مى گرديد؟» .

 پيامبر صلى اللّه عليه وآله در حديثى كه بر ضرورت شناخت امام تأكيد دارد ، بيان مى نمايد كه چگونه ممكن است جامعه اسلامى عقب نشينى كند و به دوران جاهليتِ پيش از اسلام باز گردد . فرموده پيامبر صلى اللّه عليه وآله گوياى اين حقيقت است كه با حذف مسئله امامت و رهبرى ، اين پديده خطرناك ، قابل پيش بينى است .

شناخت كدام امام؟

اندكى تأمّل در مضمون حديث ، بويژه با توجّه به شرحى كه گذشت، ما را از پاسخگويى به اين سؤال كه : «امامت كدام امام ، ضامن تداوم اسلام واقعى است و حذف كدام امامت از جامعه اسلامى، بازگشت به جاهليت است؟»، بى نياز مى كند .

 آيا مى شود گمان بُرد كه مقصود پيامبر صلى اللّه عليه وآله اين است كه شناختن و پيروى كردن از هر كس كه زمام امور جامعه را به دست گيرد، بر همه مسلمانان واجب و ضرور است و اگر كسى چنين رهبرى را نشناسد ، به مرگ جاهلى مُرده است ، بدون توجّه  به اين كه ممكن است چنين رهبرى ، ستمگر و به گفته قرآن كريم از «امامانى كه به آتش فرا مى خوانند»[۱۲] باشد ؟!

بديهى است كه همه زمامداران فاسد تاريخ اسلام ، براى اثبات حقّانيت خويش و وجوب اطاعت مردم از خود و استوارى پايه هاى حكومتشان ، به اين حديث مسلّم استناد جسته باشند . از اين رو، مى بينيم كه حتّى معاويه پسر ابو سفيان نيز در شمار راويان اين حديث آمده است.[۱۳]همچنين، طبيعى است كه آخوندهاى دربارى با همان انگيزه، سخن پيامبر صلى اللّه عليه وآله را تفسير و با امامت ائمّه جور، تطبيق نمايند ؛ ليكن روشن است كه اين، بازى با الفاظ است ، نه بدفهمى و كژ انديشى در مفهوم حديث .

هرگز نمى توان باور كرد كه عبد اللَّه بن عمر ، آن گونه كه در شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد آمده است ، به دليل كج فهمى و ضعف بينش، با امام على عليه السلام بيعت نكند ؛ ولى با تمسّك به حديث «مَن ماتَ بغَير إمامٍ» كه خودش نقل كننده آن است ، شبانه به ملاقات حجّاج بن يوسف برود تا با خليفه دوران، عبد الملك بن مروان، بيعت نمايد ؛ چرا كه نمى خواهد شبى را بدون داشتن امام به صبح آورد!

آرى . كسى كه امير مؤمنان على عليه السلام را امام نداند و با او بيعت نكند ، بايد هم عبد الملك مروان را امامى بداند كه ترك بيعتش موجب رجعت به جاهليت است و بايد با آن خفّت و خوارى با پاى عامل سفّاك او (حجّاج بن يوسف) شبانه بيعت كند! عبد اللَّه بن عمر به جايى رسيد كه يزيد ، پسر معاويه، را با آن همه جناياتى كه به اسلام و خاندان پيامبر خدا روا داشت ، مصداق «امام» در حديث : «من مات بغير امام» مى داند و مخالفت با او را موجب كفر و ارتداد مى شمُرَد .

آورده اند كه پس از واقعه جانسوز كربلا، مردم مدينه در سال ۶۳ هجرى قيام كردند و اين قيام به واقعه «حرّه» انجاميد . عبد اللَّه بن عمر نزد عبد اللَّه بن مطيع - كه  رهبرى قريش را در اين قيام بر عهده داشت - رفت . ابن مطيع، دستور داد كه براى عبد اللَّه پُشتى اى بياورند و او را به نشستن دعوت كرد . ابن عمر گفت : نيامده ام كه بنشينم . آمده ام تا حديثى را كه از پيامبر خدا شنيده ام ، براى تو باز گويم . شنيدم كه پيامبر خدا فرمود :

 مَن خَلَعَ يَداً مِن طاعَةٍ ، لَقِىَ اللَّهَ يَومَ القِيامَةِ لا حُجَّةَ لَهُ ، وَ مَن ماتَ وَ لَيسَ فى عُنُقِهِ بَيعَةٌ ، ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً .

كسى كه دست از اطاعت [امامى ] بكشد، روز قيامت، در حالى خدا را ملاقات مى كند كه حجّتى ندارد و كسى كه بميرد و با [امامى ] بيعت نكرده باشد ، به مرگ جاهلى مُرده است .[۱۴]

بنگريد كه چه استادانه، سخن پيامبر خدا را در جهت مخالفت مقصود ايشان به كار مى برند! اين، همان پديده خطرناكى است كه پيامبر خدا براى پيشگيرى از آن ، در اين حديث و ده ها حديث ديگر، بِدان هشدار داده و مردم را به اطاعت از امامان حق، دعوت كرده است . هشدار پيامبر خدا به دست سياست بازان مسلمان نما و عوامل آنان، تحريف مى گردد و بدين ترتيب است كه از حديث، بر ضدّ حديث ، و از اسلام بر ضدّ اسلام، سوء استفاده مى شود و سرانجام با ناديده گرفتن جايگاه امامت در جامعه اسلامى و به فراموشى سپردن توصيه هاى پيامبر صلى اللّه عليه وآله، عصر علم و اسلام در امّت اسلامى سپرى مى گردد و رجعت به جاهليت و گم راهى، تحقّق مى يابد .

 بنا بر اين ، بدون ترديد، مقصود از احاديثى كه مرگِ بدون شناخت امام را مرگ جاهلى مى دانند ،[۱۵] بيم دادن از عدم تمسّك به ولايت اهل بيت عليهم السلام است كه ضرورت تمسّك به آنان، در حديث ثَقَلين و غدير و صدها حديث ديگر ، براى مردم، بيان شده است .

 

 

[۱] ر . ك : ص ۱۸ ح ۱۷۳ .

[۲] . ر . ك : ص ۳۲ ح ۱۹۱ .

[۳] سلسلة الأحاديث الضعيفة و الموضوعة : ج ۱ ص ۵۲۶ .

[۴] . منهاج السنّة النبويّة : ج ۱ ص ۱۱ .

[۵] . ر . ك : ص ۳۴ ح ۱۹۴ .

[۶] . شرح نهج البلاغة، ابن أبى الحديد : ج ۱۳ ص ۲۴۲ .

[۷] علّامه امينى مى گويد : اين ، حقيقت مسلّمى است كه كتاب هاى صحاح و مَسانيد [اهل سنّت ] ، آن را مسلّم دانسته اند و گريزى از پذيرش مفاد آن نيست و اسلامِ هيچ مسلمانى ، جز با تسليم بودن در برابر آن ، كامل نيست و حتّى دو نفر هم در باره آن ، اختلاف نظر ندارند و يك نفر هم در باره آن ، به خود ، اجازه ترديد نداده است . اين تعبير ، حكايت از بدعاقبتىِ كسى دارد كه بدون امام بميرد و چنين كسى ، از هر گونه نجات و رستگارى محروم است . مرگ جاهلى ، بدترين مرگ است ؛ مرگِ در حال كفر و الحاد (الغدير : ج ۱۰ ص ۳۶۰) .

[۸] مسند ابن حنبل : ج ۳ ص ۵۳ ح ۷۴۱۳ ، سنن النسائى : ج ۱ ص ۳۸، سنن ابن ماجة : ج ۱ ص ۱۱۴ ح ۳۱۳ .

[۹] سبأ : آيه ۶ .

[۱۰] اسرا : آيه ۳۶ .

[۱۱] آل عمران: آيه ۱۴۴ .

[۱۲] . ر . ك : قصص : آيه ۴۱ .

[۱۳] . ر . ك : ص ۳۲ ح ۱۹۱ .

[۱۴] ر . ك : ص ۳۲ ح ۱۹۰ .

[۱۵] مَن ماتَ وَ لَم يَعرِف إمامَ زَمانِهِ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً (ر . ك : ص ۱۶۰ ح ۳۰۵) .



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت