خلافت بلافصل امیر مؤمنان(ع) در آیه مباهله

پرسش :

آیه مباهله چگونه بر خلافت بلافصل امام علی(ع) دلالت دارد؟



پاسخ :

آیه مباهله:
فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللهِ عَلَى الْکاذِبِینَ.[۱]

هر که در این [باره] پس از دانشى که تو را [حاصل] آمده با تو محاجّه کند، بگو: «بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان، و ما خودمان و شما خودتان را فرا خوانیم. سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.

این که پیامبر(ص) على را نفْس خود خوانده است، بدون شک به معناى ظاهرى آن، ناظر نیست؛ یعنى پیامبر(ص) على(ع) نیست؛ بلکه مراد، تنزیل مقامى است؛ یعنى على(ع) در فضائل و کمالات همچون پیامبر(ص) است و در شجاعت و رشادت و دانش و تقوا، نازل منزله و تالى تلو اوست. از این رو، جامه خلافت پیامبر(ص)، برازنده کسى جز على بن ابى طالب نیست؛ زیرا در این ویژگى ها هم تراز پیامبر(ص) و قائم مقام اوست. بنا بر این، از انطباق کلمه «انفسنا» بر شخص على بن ابى طالب(ع)، امامت امیر مؤمنان و شایستگى ایشان براى ولایت جامعه اسلامى به اثبات مى رسد.

با این همه و با وجود این که تطبیق «انفسنا» بر على(ع)، تفسیرى قابل قبول، مطابق تاریخ و منطبق بر روایات است، برخى از مفسّران اهل سنّت، گرفتار تعصّب و پیش داورى گردیده، در تفسیر آیه، مطالب تعجّب برانگیزى گفته اند. بر اساس گفتار آنان، کلمه «انفسنا» بر على(ع) دلالت نمى کند؛ بلکه مراد از آن، خود پیامبر(ص) است[۲]و على(ع) جزء کلمه «ابناءنا» به حساب آمده و به مباهله فرا خوانده شده است. آلوسى با این ادّعاى عجیب مى نویسد: در عرف عرب، داماد، پسر شمرده می شود. از این رو، استعمال نوه دختری و داماد در «ابناء» یا مجاز است یا عموم المجاز.... پس (ندعوا انفسنا)، یعنی احضار خود.[۳]

در پاسخ باید گفت که بر اساس آیه، پیامبر(ص) مأمور شد که عدّه اى را براى مباهله فرا بخواند و با خود، همراه سازد. دعوت کردن انسان از خودش چه مفهومى دارد و چگونه مى تواند سخنى فصیح و ادیبانه باشد؟ آیا در کتابى که سراسر فصاحت و بلاغت است، چنین سخن غیر فصیحى جاى دارد؟[۴]ضمن آن که اگر قرار به انضمام بود، سزاوارتر بود که فاطمه زهرا( ضمن «ابناء» ذکر گردد؛ چرا که او فرزند رسول خدا بود و در ادبیّات عرب، زنان را در ضمن مردان به طور یک جا با لفظ مذکّر مى آورند و از «ابناء»، هم پسران و هم مجموع پسران و دختران را اراده مى کنند؛ ولى پیامبر اکرم(ص) چنین نکرده و نشان داده است که قصدش تفکیک شئون مختلف بوده است، وگر نه به طور یک جا مى فرمود: شما و ما خانوادگى براى مباهله بیاییم.

علاوه بر این، پیامبر خدا(ص) مى بایست از تعابیرى استفاده می نمود که شامل زنان، فرزندان و خودى ها و افراد بسیار نزدیک نجرانیان نیز مى گردید. بر این اساس، پیامبر(ص) تا ابد به همه جهانیان نشان داد که: من یک خودى ـ که چون جان من است ـ بیشتر ندارم. پس به جاى «انفسنا»، یک نفْس را به میدان مى آورم و یا خواست بفرماید: از میان همه خودى ها، یعنى سلمان و ابو ذر و مقداد و عمّار و اصحاب برجسته، بهترین و بافضیلت ترین آنان را همراه مى آورم تا بر مردم، اتمام حجّت گردد که پس از من، چه کسى نزدیک ترین شخصیت به من است و در این مسئله سنّ بیشتر و سایر ملاک هاى فرعى مطرح نیست.

البتّه رسول خدا(ص) چندین بار دیگر نیز این مسئله را به اثبات رساند، همچون: مسدود نمودن همه درها به مسجد النبى، جز درِ خانه خود و على(ع) و یا برادر نمودن على(ع) با خود ضمن خواندن عقد اخوّت میان مؤمنانِ کفو با یکدیگر و اقدامات دیگرى از این دست تا با ترجیح دادن على(ع) در همه مواقف ویژه و کلیدى، گزینش او براى امر مهم و کلیدى خلافت و امامت نیز آشکار گردد و پس از رسول خدا(ص)، مردم بر سرِ آن اختلاف ننموده، کسى جز على(ع) را بر مسند حاکمیت ننشانند.

شایان ذکر است که تطبیق «انفس» بر امام علی(ع) از سده اوّل هجری سابقه دارد. برای نمونه، عامر شعبی (م ۱۰۳ق) از فقها و دانشمندان کوفی در سده اوّل، مراد از «انفسنا» را علی بن ابی طالب(ع) می داند.[۵]

این، در حالی است که تفسیر «انفس» به پیامبر(ص)، نادر و در میان متقدّمان، کم سابقه است. ابن جوزی (ق۶ ق) در تفسیر خود در این مسئله پنج قول، از جمله سخن شعبی را بیان می کند؛ ولی چنین رأیی را گزارش نمی کند؛ یعنی چنین سخنی مطرح و معقول نبوده، وگر نه آن را نیز می افزود، خصوصاً برای این که قول اوّل را ـ که مراد از «انفس» را علی بن ابی طالب می داند ـ، با تکثیر احتمالات، تضعیف کند.[۶]

از سوی دیگر، اطلاق «نفْس (جان پیامبر)» بر على(ع) در احادیث دیگر، نمونه و کاربرد داشته است.[۷]بیهقى در کتاب المحاسن و المساوی، از مردى از بنى هاشم روایت مى کند:

در بصره در مجلس محمّد بن عایشه حاضر بودم. از میان جمع، مردى برخاست و گفت: اى ابو عبد الرحمان! از بین یاران پیامبر خدا، کدام برترین بودند؟ وى پاسخ داد: ابو بکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر، سعد، سعید، عبد الرحمان بن عوف و ابو عبیده جرّاح. مرد پرسید: پس على بن ابى طالب کجا رفت؟ ابو عبد الرحمان جواب گفت: اى مرد! آیا از من در باره یاران پیامبر(ص) مى پرسى، یا خود او؟ گفت: بلکه از یاران او. ابو عبد الرحمان گفت: خداوند متعال مى فرماید: (بیایید پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و ما خودمان و شما خودتان را فرا خوانیم...). چگونه یاران پیامبر(ص) همچون نفس وى خواهند بود؟[۸]

در حدیث دیگرى رسول خدا(ص) مى فرماید:

عَلِیٌّ مِنّی کَنَفْسی، طاعَتُهُ طاعَتی، وَ مَعصِیتُهُ مَعصِیَتی.[۹]

على نسبت به من، چون جان من است. پیروى از او، پیروى از من و نافرمانى از او، نافرمانى از من است.

و در حدیث دیگرى می فرماید:

عَلِیٌّ کَنَفْسی، لا فَرقَ بَینی وَ بَینَهُ إلَّا النُّبُوَّة.[۱۰]

على به مانند جان من است. بین من و او جز پیامبرى، فرقى نیست.

و باز مى فرماید:

فَأَمّا عَلِیٌّ فَأَنَا هُوَ وَ هُوَ أَنَا.[۱۱]

امّا على، من اویم و او، من است.

در باره این پیام، فخر رازى در تفسیر خود، نکته قابل تأمّلى آورده است. او مى نویسد:

در رى مردى به نام محمّد بن حسن حمصى مى زیست که معلّم اثنا عشریّه (امامیّه) بود. او عقیده داشت مقام على بن ابى طالب(ع) از همه پیامبران بالاتر است، به استثناى خاتم الأنبیا(ص). دلیل سخنش آیه مباهله بود که به صراحت مى گوید: على(ع) جان پیامبر(ص) است و چون حقیقت انسان جان اوست، پس على باید در همه فضائل و کمالات با پیامبر(ص) یکسان باشد، مگر مقام نبوّت که على(ع) حائز آن نیست؛ امّا برترى پیامبر(ص) بر همه انسان ها امرى است که دلیل قاطع، آن را اثبات مى کند. آن گاه به حدیثى استشهاد مى کرد که پیامبر(ص)فرموده است: «کسى که مى خواهد به دانش آدم و بندگى نوح و خلیل بودن ابراهیم و هیبت موسى و برگزیدگى عیسى بنگرد، به على بن ابى طالب نگاه کند».[۱۲]

فخر رازى، پس از نقل این سخن و شاهد آن، عقیده معلّم اثنا عشریّه را خطا دانسته، مى نویسد:

اجماع داریم که پیامبر بر غیر پیامبر، مقدّم و از او برتر است و على(ع) پیامبر نیست. پس سایر انبیا از على(ع) برتر هستند.[۱۳]

در پاسخ به فخر رازى باید گفت:

اوّلاً بر تقدّم پیامبر بر غیر پیامبر، اجماع نداریم.

ثانیاً اجماع علماى یک مذهب براى سایر مذاهب، حجّیت ندارد، بویژه اجماعى که در مقابل قرآن و حدیث قرار بگیرد.

ثالثاً آیه ۱۲۴ از سوره بقره به روشنى دلالت دارد که مقام امامت، بالاتر از نبوّت است؛ زیرا تنها برخى از پیامبران مانند ابراهیم(ع) و محمّد(ص) پس از احراز مقام پیامبرى، حائز مقام امامت هم شده اند.


[۱]. آل عمران: آیه ۶۱.

[۲]. مانند: آلوسی در روح المعانی (ج ۲ ص۱۸۱)، زمخشری در الکشّاف (ج ۱ ص۳۶۸)، ابو حیّان اندلسی در البحر المحیط (ج ۳ ص۱۸۸).

[۳]. تفسیر الآلوسی: ج۲ ص۱۸۱.

[۴]. ر. ک: حقائق التأویل، سیّد رضی: ص۱۱۲. در این کتاب، شاهد ارائه این جواب از سوی امام رضا(ع) به مأمون هستیم. گفتنی است آلوسی در جواب گفته است: در عرب به فراوانی این تعبیر وجود دارد که «دعَته نفسُه إلى کذا، و دعوتُ نفسی إلى کذا، نفسش او را به امری فرا خواند و خود را به فلان کار دعوت کردم». این، در حالی است که دعوت در تمام این استعمالات، مجازی است و قرینه اش این است که در چنین دعوتی هیچ ندایی وجود ندارد و داعی و مدعو، یک نفر است. به همین جهت نیز دعوت در این نمونه ها به معنای ترغیب کردن یا وادار کردن است، امّا در آیه به سبب وحدت سیاق باید به معنای حقیقی اکتفا کرد، چرا که دو متعلّق ابتدایی دعوت (ابناء و نساء) غیر از داعی است. گفتنی است که این اشکال به استدلال شیعه قبل از آلوسی توسّط ابو بکر رازی معروف به جصّاص (صاحب أحکام القرآن) مطرح شده است (ر.ک: البحر المحیط: ج۳ ص۱۹۰).

[۵]. زاد المسیر: ج۱ ص۲۸۹. نیز، ر. ک: البحر المحیط: ج۳ ص۱۸۸.

[۶]. زاد المسیر: ج۱ ص۲۸۹.

[۷]. ر. ک: دانش نامه امیر المؤمنین: ج۸ ص۶۷ (جان من).

[۸]. المحاسن و المساوی: ص۴۲ (به نقل از دانش نامه امیر المؤمنین: ج۸ ص۲۳ ح ۳۰۶۲).

[۹]. الخصال: ص۴۹۶ ح ۵، الأمالی، صدوق: ص۱۴۹، بشارة المصطفى: ص۴۴.

[۱۰]. الصراط المستقیم: ج۱ ص۲۵۲.

[۱۱]. الکافی: ج۸ ص۳۱۹ ح ۵۰۲، براى مطالعه بیشتر، ر.ک: دانش نامه امیر المؤمنین(ع): ج۸ ص۲۰ ـ ۲۳ و ص۸۷ ـ ۸۹.

[۱۲]. کمال الدین: ص۲۵، شواهد التنزیل: ج۱ ص۱۰۰ و ۱۰۳، تاریخ دمشق: ج۴۲ ص۳۱۳: «مَن أرادَ أن یَرىٰ آدمَ فی عِلمِهِ، وَ نوحاً فی طاعَتِهِ وَ إبراهیمَ فی خُلَّتِه، وَ موسىٰ فی هَیبَتِهِ، وَ عیسىٰ فی صَفوَتِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلىٰ عَلیِّ بنِ أبی طالبٍ».

[۱۳]. مفاتیح الغیب: ج ۸ ص۲۴۹.



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت