شن بود و باد ، قافله بود و غبار بود آن سوى دشت ، حادثه ، چشم انتظار بود
فرصت نداشت جامه نيلى به تن كند خورشيد ، سرْبرهنه ، لب كوهسار بود
گويى به پيشواز نزول فرشته ها صحرا ، پُر از ستاره دنباله دار بود
مى سوخت در كوير ، عطشناك و روزه دار نخلى كه از رسول خدا ، يادگار بود
نخلى كه از ميان هزاران هزار فصل شيواترين مقدّمه نوبهار بود
شن بود و باد ، نخل شقايق تبار عشق تنديس واژگون شده اى در غبار بود
مى آمد از غبار ، تب آلود و شرمسار آشفته يال و شيهه زن و بى قرار بود
بيرون دويد دختر زهرا ز خيمه گاه برگشته بود اسب ، ولى بى سوار بود .[۱]
[۱]نيمى از خورشيد : ص ۲۳ ـ ۲۴ .