اى ظلمت شام ، مستقر باش! اى كوكب صبح ، مستتر باش!
اى مهر ، مقيمِ باختر باش! اى چشم فلك ، به خواب ، در باش!
اى مرغ سحر ، شكسته پَر باش!
زين شام سياه ظلمت اندوز گر صبح شود ، ستاره افروز
از جان جهان ، برآورَد سوز بر دوده دين ، سيه شود روز
اى نور سپيده ؛ بى اثر باش!
اى چرخ ، ملازم سكون شو! اى اختر ، از آسمان ، نگون شو!
اى مَه ، به سياهى اندرون شو! اى ظلمت تيره ، شبْ فزون شو!
اى صبحدم آرميده تر باش!
بر آل نبى ، ز هر كناره هم خاك به كين و هم ستاره
خيز ، اى دل و جان به دفع و چاره اى موج بصر ، زمين گذاره
اى آه دل ، آسمان گذر باشد!
امشب ، شب قتل آل زهراست آخِرْ شب و روز شاه بَطحاست
هنگامه رستخيز كُبراست هر گوشه ، نواى «وا حسينا» ست
اى سينه ، تو نيز نوحه گر باش!
فردا ، به لبِ دو نهر جارى هفتاد و دو تن به خاكسارى
لب تشنه ز تاب زخمِ كارى خُسبند به خاكِ جانْ سپارى
اى قُلزُم ديده ، موجْ در باش!
اى نفس ، تحمّل بلا كن ترتيب نواى نينوا كن
تمكينِ مصائب قضا كن با دوست ، به عهد خود ، وفا كن
تسليم بلاى عهد ذَر باش![۱]
[۱]ديوان هنر جندقى : ص ۲۴۷ .