ابو حمزه ثمالى و ابو خالد واسطى ، كه اين دو تن خود از شخصيتهاى بزرگ علمى اسلام و فقيه و صاحب نظرند ، مى گويند:
رساله اى بر ردّ مخالفان نوشتيم ، و پس از اتمام آن را به مدينه برده تا از نظر مبارك معلم بزرگ ما ، امام محمّد باقر عليه السلام بگذرد ، كه احيانا اگر اشكالاتى داشته باشد باتذكّر حضرت برطرف سازيم . موقعى كه به مدينه آمديم و خدمت امام مشرّف شديم ، حضرت را از نوشتن كتاب مطلّع ساختيم . امام در ضمن تشويق و ترغيب ما در اين كار فرمود: بسيار كار شايسته اى انجام داديد و سعى و كوشش شما ارزنده است .
و بعد امام پرسيد: آيا اين كتاب را به زيد عليه السلام ارائه داده ايد؟ گفتيم: خير . فرمود: آن را در حضور او بخوانيد آنگه ببينيد نظر او چيست؟
ما طبق دستور امام ، به حضور زيد عليه السلام رفتيم و او را از جريان كتاب مطلّع ساختيم . به ما فرمود: آنچه نوشته ايد بخوانيد ببينم چيست؟
ما كتاب را تا آخر خوانديم . گفت: بسيار خوب . زحمت كشيده ايد و كوشش فراوان كرده ايد ، اما اين نوشته مايه شكست شماست . آنگاه او يكى پس از ديگرى مطالب ما را رد كرد . به خدا قسم ما نمى دانيم از چه تعجّب كنيم ، آيا از اين كه او با يك بار خواندن كتاب به همه مطالب آن احاطه پيدا كرد ، و يا از ردّ مستدّل او متعجّب باشيم .
آنگاه خود او ، راه استدلال و شيوه بحث و بيان مطالب متناسب و رويّه ردّ مخالفان را به نحو احسن به ما نشان داد .
بعد از اين مجلس ، باز خدمت امام محمّد باقر عليه السلام مشرّف شديم و جريان را و وجوه استدلال زيد عليه السلام را براى حضرتش بازگو كرديم .
امام باقر عليه السلام فرمود: روزى پدرم ، زيد عليه السلام را خواست و دستور داد تا قرآن بخواند ، او خواند . سپس پدرم آيات مشكلات قرآن را از او پرسيد ، و او يكى يكى جواب صحيح مى داد . پدرم آن قدر تحت تأثير استعداد فوق العاده و دانش او قرار گرفت ، كه برخاست و بين دو چشم زيد عليه السلام را بوسيد .
بعد امام باقر عليه السلام خود نيز ، مقام علمى و تبحّر فوق العاده زيد عليه السلام را به اصحابش