احادیث داستانی بیعت در زیر درخت

ماجرای یکی از بیعت ها با رسول گرامی اسلام(ص)

المصنّف لابن أبی شیبة عن إیاس بن سلمة عن أبیه:

بَعَثَت قُرَیشٌ خارِجَةَ بنَ کرزٍ یطَّلِعُ عَلَیهِم طَلیعَةً، فَرَجَعَ حامِدا یحسِنُ الثَّناءَ، فَقالوا لَهُ: إنَّک أعرابِی قَعقَعوا لَک السِّلاحَ فَطارَ فُؤادُک، فَما دَرَیتَ ما قیلَ لَک وما قُلتَ!

ثُمَّ أرسَلوا عُروَةَ بنَ مَسعودٍ، فَجاءَهُ فَقالَ: یا مُحَمَّدُ، ما هذَا الحَدیثُ تَدعو إلی ذاتِ اللّهِ، ثُمَّ جِئتَ قَومَک بِأَوباشِ النّاسِ مَن تَعرِفُ ومَن لا تَعرِفُ، لِتَقطَعَ أرحامَهُم وتَستَحِلَّ حُرمَتَهُم ودِماءَهُم وأَموالَهُم؟!

فَقالَ: إنّی لَم آتِ قَومی إلّا لِأَصِلَ أرحامَهُم، یبَدِّلُهُمُ اللّهُ بِدینٍ خَیرٍ مِن دینِهِم، ومَعائِشَ خَیرٍ مِن مَعائِشِهِم. فَرَجَعَ حامِدا یحسِنُ الثَّناءَ.

فَاشتَدَّ البَلاءُ عَلی مَن کانَ فی یدِ المُشرِکینَ مِنَ المُسلِمینَ. فَدَعا رَسولُ اللّهِ(ص) عُمَرَ، فَقالَ: یا عُمَرُ، هَل أنتَ مُبَلِّغٌ عَنّی إخوانَک مِن اُسارَی المُسلِمینَ؟ قالَ: بَلی یا نَبِی اللّهِ، وَاللّهِ ما لی بِمَکةَ مِن عَشیرَةٍ، غَیری أکثَرُ عَشیرَةً مِنّی! فَدَعا عُثمانَ فَأَرسَلَهُ إلَیهِم.

فَخَرَجَ عُثمانُ عَلی راحِلَتِهِ حَتّی جاءَ عَسکرَ المُشرِکینَ، فَعَتَبوا بِهِ وأَساؤوا لَهُ القَولَ، ثُمَّ أجارَهُ أبانُ بنُ سَعیدِ بنِ العاصِ ابنُ عَمِّهِ، وحَمَلَهُ عَلَی السَّرجِ ورَدِفَهُ، فَلَمّا قَدِمَ قالَ: یابنَ عَمِّ، ما لی أراک مُتَخَشِّعاً أسبَلَ؟ وکانَ إزارُهُ إلی نِصفِ ساقَیهِ، فَقالَ لَهُ عُثمانُ: هکذا إزرَةُ صاحِبِنا. فَلَم یدَع أحَدا بِمَکةَ مِن اُسارَی المُسلِمینَ إلّا أبلَغَهُم ما قالَ رَسولُ اللّهِ(ص).

قالَ: فَبَینَما نَحنُ قائِلونَ نادی مُنادی رَسولِ اللّهِ(ص): أیهَا النّاسُ! البَیعَةَ البَیعَةَ، نَزَلَ رُوحُ القُدُسِ، فَثِرنا إلی رَسولِ اللّهِ(ص) وهُوَ تَحتَ شَجَرَةِ سَمُرَةٍ فَبایعناهُ، وذلِک قَولُ اللّهِ:«لَّقَدْ رَضِی اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یبَایعُونَک تَحْتَ الشَّجَرَةِ». فَبایعَ [النَّبِی(ص)] لِعُثمانَ إحدی یدَیهِ عَلَی الاُخری، فَقالَ النّاسُ: هَنیئا لِأَبی عَبدِ اللّهِ، یطوفُ بِالبَیتِ ونَحنُ هاهُنا.

فَقالَ رَسولُ اللّهِ(ص): لَو مَکثَ کذا وکذا سَنَةً ما طافَ حَتّی أطوفَ.[۱]

المصنّف، ابن ابی شیبه ـ به نقل از ایاس بن سلمه، از پدرش ـ:

قریش، خارجة بن کرز را فرستادند تا از لشکر اسلام برای آنها خبر بیاورد. او رفت و چون باز گشت، شروع به تعریف و تمجید کرد. قریش به او گفتند: تو بادیه نشینی و برایت سلاح جنبانده اند و از چکاچک شمشیرهایشان ترسیده ای و نفهمیده ای که چه به تو گفته شده و تو چه گفته ای!

سپس عروة بن مسعود را فرستادند. او آمد و گفت: ای محمّد! قصّه چیست؟ تو به خدا فرا می خوانی و سپس با مشتی آدم فرومایه آشنا و ناشناس، به سوی قومت می آیی تا پیوندهای خویشاوندی را ببُری و آبرو و خون و مالشان را روا شماری؟!

پیامبر(ص) فرمود: «من نزد قومم جز برای صله ارحامشان نیامده ام. خداوند، دینی بهتر از دینشان، و زندگی ای بهتر از این زندگی که دارند، به آنان داده است».

عروه نیز باز گشت و شروع به تعریف و تمجید کرد. پس بر رنج و گرفتاری مسلمانانی که در دست مشرکان بودند، افزوده گشت. پیامبر خدا(ص) عمر را فرا خواند و فرمود: «ای عمر! آیا حاضری پیغام مرا به برادران مسلمان اسیرت برسانی؟ ».

عمر گفت: ای پیامبر خدا! به خدا سوگند، من در مکه عشیره ای ندارم! دیگران عشیره بیشتری از من دارند!

پس پیامبر(ص)، عثمان را فرا خواند و او را نزد قریش فرستاد. عثمان، سوار بر اُشترش روانه شد و به اردوگاه مشرکان رفت. مشرکان، او را سرزنش کردند و به وی ناسزا گفتند. ابان بن سعید بن عاص، پسرعموی عثمان، او را پناه داد و سوار بر مرکب خویش کرد و خود در ترک او نشست. چون وارد مکه شد، به او گفت: پسرعمو! چه شده است که تو را شکسته و با ازار کوتاه می بینم؟ (اِزار عثمان تا وسط ساق پایش بود).

عثمان گفت: اِزار رهبر ما، این گونه است.

عثمان، پیغام پیامبر خدا(ص) را به تمام اسیران مسلمان در مکه رسانید. نیم روز بود و ما خفته بودیم که ناگاه جارچی پیامبر خدا(ص) جار زد: ای مردم! بیعت، بیعت! روح القدس نازل شده است.

ما به طرف پیامبر خدا که زیر درخت طلحی بود، دویدیم و با او بیعت کردیم. این است معنای سخن خداوند که: «هر آینه خدا از مؤمنان، خشنود شد، آن گاه که در زیر آن درخت با تو بیعت می کردند».

پیامبر(ص) از جانب عثمان، یک دست خود را با دست دیگرش بیعت داد. مردم گفتند: خوشا به حال ابو عبد اللّه! او در حال طواف است و ما این جا هستیم.

پیامبر خدا(ص) فرمود: «او اگر چندین و چند سال هم [در مکه] بماند، طواف نمی کند، تا این که من طواف کنم».


[۱]. المصنّف لابن أبی شیبة: ج ۸ ص ۵۱۱ ح ۱۵، تفسیر الطبری: ج ۱۳ الجزء ۲۶ ص ۸۶، تفسیر ابن کثیر: ج ۷ ص ۳۱۵، تاریخ الطبری: ج ۲ ص ۶۳۲، دلائل النبّوة للبیهقی: ج ۴ ص ۱۳۴، تاریخ دمشق: ج ۳۹ ص ۷۷ کلّها نحوه، کنزالعمّال: ج ۱ ص ۳۳۱ ح ۱۵۳۲، دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۶، ص ۴۱۶.