مبانى حكومت بر دل ها

مبانى حكومت بر دل ها

مبانی حکومت بر دل ها در این نوشته، بر اساس سیاست های امام علی(ع) است.

اسلام ، دين حكومت است . آموزه هاى اين آيين الهى ، به روشنى بر اين مدّعا دلالت دارند ؛ امّا بررسى دقيق متون (نصوص) اسلامى در ريشه يابى مبناى حكومت اسلام ، نشان مى دهد كه اسلام ، بيشتر از آن كه بر «تن»ها حكومت كند و سلطه بر مردمان را با اقتدار سياسى پيشه سازد ، در پى حكومت بر دل هاست . اصول اين نوع حكومت و كشوردارى ، همان مبانى سياسى ـ حكومتىِ اسلام است و مبانى سياسى نظام علوى ، چيزى جز مبانى مديريت اسلامى نيست .
اسلام ، آيين نامه تكامل مادّى و معنوى انسان است . بنيادى ترين عنصر اين آيين نامه ، محبّت است . نقش محبّت در تحقّق حكومت اسلامى و برنامه هايى كه دين الهى براى پيشرفت جامعه انسانى رقم زده است ، به حدّى است كه امام باقر عليه السلام ، دين اسلام را جز محبّت نمى داند و تصريح مى كند كه :
هَلِ الدّينُ إلّا الحُبُّ ؟دعائم الإسلام : ج ۱ ص ۷۱ نيز ، ر . ك : دوستى در قرآن و حديث : بخش يكم/ فصل نهم : نقش دوستى در سرنوشت انسان .آيا ديندارى ، جز دوستى و مهرورزى است ؟
از نگاه على عليه السلام ، ستون هاى اصلى اسلام و اصول برنامه هاى تكامل آفرين آن ، برپايه محبّت خداوند ، استوار است . او در اين زمينه مى فرمايد :
إنَّ هذَا الإِسلامَ دينُ اللّهِ الَّذِى اصطَفاهُ لِنَفْسِهِ ، وَ اصطَنَعَهُ عَلى عَينِهِ وأصفاهُ خِيَرَةَ خَلقِهِ ، وأقامَ دَعائِمَهُ عَلى مَحَبَّتِهِ .نهج البلاغة : خطبه ۱۹۸ نيز ، ر . ك : دوستى در قرآن و حديث : بخش دوم / فصل دوم : اسباب خدا دوستى .اسلام ، دين خداوند است كه آن را براى خود برگزيد و به ديده عنايت خويش ، آن را بپروريد ، و بهترين آفريدگان خود را ويژه آن ساخت و ستون هاىِ آن را بر دوستى خود ، استوار داشت .
پيشوايان دينى و رهبران راستين سياسى امّت اسلامى ، جلوه هاى محبّت مردم به آفريدگارند و مهرورزى مردم به آنان ، مهرورزى به خداست . بر اين اساس ، پايگاه اصلى حكومت اسلامى ، فراتر از بيعت و رأى مردم است . حكومت اسلامى ، ريشه در عشق و محبّت مردم دارد ؛ و اين است راز آن همه تأكيد قرآن و احاديث اسلامى بر محبّت اهل بيت عليهم السلام .
از سوى ديگر ، روشن است كه محبّت ، امرى دستورى نيست . چنين نيست كه بتوان انسان را با بخش نامه اى ، بر خلاف كشش درونى او ، به مهرورزى به كسى يا چيزى وا داشت .
انسان ، عاشق زيبايى هاست . عشق به زيبايى ، در اعماق جان انسان است . او به گونه اى فطرى ، همه زيبايى هاى مادّى و معنوى را دوست دارد . بدين سان ، اگر بينش ، منش و كردار كسى را زيبا ديد ، به او عشق مى ورزد ، و اگر نازيبا ديد ، از او روى بر مى تابد . اين ، مقتضاى فطرت اوست ، مگر اين كه فطرت او ديگرسان شود .
از اين جا در مى يابيم كه راز تأكيد بر محبّت اهل بيت ، و فلسفه وجوب دوستى با آن بزرگواران ، ترغيب به شناخت واقعى آنهاست ؛ چرا كه منش ، رفتار و تعامل آنان با مردمان ، آن سان زيبا و كشش آفرين است كه شناخت بى پيرايه و واقعىْ همان ، ودل بستگى و سپس وابستگى ، همان . نمى شود آن همه زيبايىِ نهفته در رفتار على عليه السلام را ديد و شناخت ، ولى بدو عشق نورزيد ؛ مگر آن كه وجدان انسانى ، از دست رفته باشد و فطرت پاك و پيراسته ، آلوده شده باشد . راز آن همه شيدايى و شيفتگى و دل دادگىِ مردمان به على عليه السلام ، در همين است . روشن است كه اين عاشقان ، در گستره تاريخ ، از همه گونه اى هستند و فراتر از مرزهاى عقيده و باورها ، اين شيفتگان ، از همه مكتب ها هستند ؛ چون زيبايى و عشق بدان ، و نيز عشق به على عليه السلام كه برترين جلوه آن زيبايى است ، مرز ندارد .
كردار على عليه السلام در دوران زندگى ، سرشار از حق گرايى ، حق مدارى و حق گسترى است ؛ بويژه كه در روزگار كوتاه حكومتش ، زيباترين چهره انسانىِ حكومتِ مبتنى بر ارزش هاى انسانى را به نمايش گذاشت . مگر مى توان جمالِ جميل على عليه السلام و جلوه آن جمال را در حكومت او نگريست و بدان عشق نورزيد؟!
اكنون و پيش تر از آن كه متون حديثى و تاريخىِ سياست علوى را گزارش كنيم ، آهنگ آن داريم تا مبانى سياسى امام را در كشوردارى ، مرور كنيم . اين نگاه ، بس گذراست ، در حدّ توان و مجال . واگويى اين مبانى ، به واقع ، بَر نمودن راز آفرينش زيبايى ها و جاذبه هاى على عليه السلام است و نشان دهنده اصول سياسى حكومت بر دل ها . بدان اميد كه مسئولان جوامع اسلامى ، در هر چه بيشتر شناختن ، شناساندن و نزديك شدن به اين زيبايى ها تلاش كنند و در نزديك كردن واقعِ زندگانى سياسى و ادارى و مسئوليتِ گذراى خويش به او بكوشند ، و بدين سان ، دورنمايى از چهره زيباىِ حكومت علوى را براى ارائه به جهانيان ، رقم بزنند .


يك ـ سياست هاى ادارى

سياست هاى مديريتى امام على عليه السلام را در اداره امور ، در اصول زير مى توان گزارش كرد :



۱ . صداقت در سياست

صداقت را بنيادى ترين اصل سياست هاى مديريتى على عليه السلام مى توان شمرد . سياست مداران ، در گذرگاه تاريخ ، غالبا با مردمان رو راست نبوده اند و آنچه با مردم درميان نهاده اند ، آن چيزى نبوده كه بدان انديشيده و عمل كرده اند . على عليه السلام صداقت و رو راستى با مردمان را اصل قويم حاكميتش قرار داده بود و از آغازين روزها تا لحظه هاى شهادت ، بر آن استوار مانْد . بى گمان ، صداقت ، از مهم ترين عوامل جاذبه هاى جاودانى حكومت على عليه السلام بر دل ها و بر رواق تاريخ بوده ، و نيز مرز روشن و فرقِ فارق سياست علوى و اموى است .
در فرهنگ امويان ، صداقتْ بى معناست ، و وارونه گويى ، دروغ پردازى و تزوير ، درونْ مايه سياست آنان است . چنان كه اشاره كرديم و براى كسانى كه اندكى با تاريخ سياستْ آشنا باشند ، روشن است ، اكثرسياست مداران گذشته ، از سياست ، جز واژگون سازى واقعيت و دروغ پردازى در برخوردها ، تلقّى ديگرى نداشتند . گزارش خاطره اى در اين زمينه از علوى انديشِ عرصه سياست در تاريخ معاصر ، حضرت امام خمينى رحمه الله، بس گويا و جالب است . آن بزرگوار ، پس از اوّلين حركت توفنده اش عليه حاكميت ستم ، دستگير شده بود . يكى از سرانِ حكومت ، با ايشان ملاقات مى كند و در مورد سياست ، با وى سخن مى گويد . گزارش امام رحمه الله از سخنان او چنين است :
[ او گفت :] سياست ، عبارت از بد ذاتى ، دروغگويى و ... خلاصه ، پدرسوختگى است ، و اين را بگذاريد براى ما !
امام خمينى رحمه الله در ادامه مى فرمايد :
راست هم مى گفت . اگر سياست از اينهاست ، مخصوص آنها مى باشد .ولايت فقيه : ص ۱۹۲ ـ ۱۹۳ .چنين است كار و بار سياست مداران حرفه اى ، كه اگر دروغگويى و فريب و دو رويى ، از دايره سياست آنان حذف شود ، چيزى از آن باقى نخواهد ماند . سياستِ علوى ، دقيقا در تضاد با اين شيوه است . در نگاه او ، صداقت ، نخستين شرط سياست مدارى است . اگر صداقت از مجموعه كُنش ها و رويارويى هاى سياست مداران با مردم حذف شود ، حق مدارى ، قانون گرايى ، حقوق بشر ، عدالت اجتماعى و . .. بى معنا خواهد بود و پوچ . به ديگر سخن ، همه اينها در نبود صداقت ، شعارهايى خواهند بود به قصد فريب مردم و ابزارى براى تجاوز بيشتر به حقوق آنان .
در سياست علوى ، بهره گيرى از شيوه وارونه سازى ، تنها در جنگ ، مجاز خواهد بود ؛ با قيدها ، ويژگى ها و چارچوب هايى كه بدان اشاره خواهد شد و به هنگام سخن گفتن از «سياست نظامى امام» ، چگونگى آن را بيان خواهيم كرد .


۲ . حق مدارى

حق محورى ، مظهر صداقت سياسى در حكومت علوى است . حق مدارى ، جلوه والاى استوارْ گامى آن بزرگوار در صداقت سياسى است . حق گرايى و حق مدارى ، در جاىْ جاىِ حكومت كوتاه آن بزرگوار ، به روشنى پيداست . على عليه السلام جز به حق نمى انديشد و آهنگى جز احقاق حق ندارد . فرياد او براى احقاق حق است ، و سكوتش براى ايجاد زمينه هايى در جهت پاسدارى از حق . آموزه هاىِ آن بزرگوار در اين زمينه ، بسى تأمّل برانگيز و تنبّه آفرين است . كم نبودند كسانى كه از حقّ و حق مدارى سخن مى گفتند ؛ امّا چون منافع شخصى ، گروهى و مسلكى آنان با شعارهايشان روياروى مى شد ، تأويل ها و توجيه ها ، حق را به مسلخ مى برد ؛ و شگفتا از استوارى على عليه السلام بر حق مدارى . در نگاه او اجراى حق ، «اصل» است . پس بايد بر همگان روا شود : دوستان ، نزديكان ، خودى ها و غيرخودى ها و ... .



۳ . قانون گرايى

قانون ، رشته استوار پيوندآفرين لايه هاى مختلف جامعه است . سخن از بى قانونى نيست كه جامعه اى چنين ، جنگل است ، نه جامعه انسانى . سخن از جايگاه قانون است و چگونگى نگاه حاكمان و مردمان به آن . حرمت قانون ، در نگاه امام على عليه السلام بى بديل است . اين حقيقت والا را از متون بسيارى كه در دانش نامه امير المؤمنين نيز آمده و تعامل امام عليه السلام را با مردم در مسائل مالى ، اجراى حدود ، داورى ها و . .. گزارش كرده است ، مى توان دريافت . تأمّل در اين مجموعه ، نشان مى دهد كه در نگاه على عليه السلام ، هيچ كس فراتر از قانون نيست ، و هيچ كس و هيچ مقامى نمى تواند مانع اجراى قانون الهى گردد . موضع على عليه السلام ، به روشنى ، نشان دهنده آن است كه او خود را در برابر قانون ، صاحب اختيار نمى داند .ر. ك : ج ۴ ص ۱۲ ح ۱۳۶۴ .چنين بود كه سازشكارى را برنمى تابيد و با «مداهنه» در سياست ، مبارزه مى كرد و با باطل گرايى و حق نمايى و سازشكارى و توجيه ها و تأويل ها كه سرفصل سياست اموى بود ، به شدّتْ مخالفت مى كرد .


۴ . انضباط ادارى

نظم در امور و انضباط در رفتار ، سفارش مكرّر و مؤكّد امام على عليه السلام است . اين آموزه بدان حد مهم است كه امام ، در بستر شهادت ـ كه طبيعى است در آن هنگامه ، مهم ترين و ضرورى ترين و كارآمدترين سفارش هاى خويش را فرموده باشد ـ ، بر نظم در امورْ تأكيد مى كند .ر. ك : ج ۴ ص ۱۸ ح ۱۳۷۷ .او از جمله اهداف بلند نزول كتاب الهى را ايجاد نظم در زندگى و انضباط در عمل مى داند :
ألا إِنَّ فيهِ عِلمَ ما يَأتي وَالحَديثَ عَنِ الماضي ودَواءَ دائِكُم ونَظمَ ما بَينَكُم ...ر. ك : ج ۴ ص ۱۸ ح ۱۳۷۶ .بدانيد كه در آن (قرآن) ، دانش آينده و گزارش گذشته است ؛ درمان دردها و [ برقراركننده ]نظم ميان شماست .
و مكرّر به كارگزاران ، توصيه مى كرد كه در انضباط ادارى بكوشند و نظم در امور را فراموش نكنند و آنچه را بايد انجام دهند ، در زمان هاى مقرّر سامان دهند و لحظه ها را با بى نظمى و به هم ريختگى تباه نسازند .


۵ . گزينش كارگزاران شايسته و توانمند

كارگزاران ، بازوان اجرايى حاكمان ، و عاملان اقامه عدل و بسط قانون در جامعه هستند . شايستگى ، توانمندى ، استوارگامى و سلامت رفتارى آنان ، بى گمان ، مهم ترين نقش را در سامان يابى جامعه در ابعاد مختلف خواهد داشت . از اين رو ، در نگاه على عليه السلام ، در گزينش كارگزاران ، فقط شايستگى ها بايد حاكم باشد ، و نه وابستگى ها . «شايسته سالارى» ، اصلِ اساسى گزينش در سياست علوى است . صلاحيت اخلاقى ، اصالت خانوادگى ، تخصّص و توانايى ، بايد معيار گزينش باشد ، نه وابستگى هاى سببى ، نَسَبى ، جناحى و مسلكى ، آن هم با پيرايه سياسى اش .
بر اساس آموزه هاى امام ، مديران و مسئولان ، در نظام اسلامى حق ندارند مناصب دولتى را بر اساس وابستگى هاى خانوادگى و يا سياسى تقسيم كنند . آنها حق ندارند كارهاى مردم را به كسانى بسپُرند كه اصالت خانوادگى ندارند ؛ حق ندارند كسانى را بر كار بگمارند كه از مكرمت هاىِ اخلاقى و خوى نيكو به دورند ؛ حق ندارند از كسانى كه توانايى لازم را ندارند و از تخصّص بايسته و نشاط مطلوببرخوردار نيستند ، در امور اجرايى بهره گيرند . كارگزارى ، امانت است و جز به امين نبايد سپرده شود .


۶ . تأمين نيازهاى اقتصادى كارگزاران

امام بر اين باور بوده كه كارگزاران ، بايد از حقوق مادّى كافى برخوردار باشند . از نگاه امام على عليه السلام ، براى پيشگيرى از فساد و ايجاد زمينه هاى اصلاح ، بهره مندى كارگزاران از درآمدى بايسته ، ضرورى است . در اين صورت ، آنان از يك سو از چنگ اندازى بر بيت المال خوددارى خواهند كرد و از سوى ديگر ، مسئولان در تنبيه سركشان و خائنان و اصلاح فاسدان ، توانمند خواهند بود و متخلّفان ، بهانه اى براى تخلّف نخواهند داشت .


۷ . توجه ويژه به نيروهاى مسلّح

نيروهاى مسلّح ، دژهاى استوارِ حراست از كيان جامعه هستند . توانمندى نظامى جامعه ، بى گمان ، در امنيت آن و جلوگيرى از دست اندازى دشمنان و فراتر از آن ، انديشه هجوم سركشان ، بسى مؤثّر خواهد بود . از ديدگاه امام ، نيروهاى مسلّح ، بايد از توجّه ويژه مسئولان ، برخوردار باشند . مسئولان بايد با نيروهاى نظامى ، تعاملى چونان تعامل پدر با فرزند داشته باشند .


۸ . لزوم تشكيلات ناظر بر عملكرد كارگزاران

دنيا ، لغزشگاه است و جاذبه ها و كشش هاى دنيوى ، لغزش آفرين . مسئولان ، در گزينش كارگزاران ، بايد نهايت دقّت را به كار گيرند تا مردمانى پيراسته جان ، نيك خوى و استوارْ گام را براى كارگزارى برگزينند . اگر بر چنين هدفى نايل آمدند نيز نبايد از امكان فساد ادارى و به وجود آمدن تخلّف از قانون و ناهنجارى در رفتار ، آسوده خاطر باشند . از اين رو ، تشكيلاتى كه ناظر بر رفتار كارگزاران ، ونگرانِ لغزش ها ، تخلّف ها و ناهنجارى هاى ادارى باشد ، ضرورى است . امام على عليه السلام ، تجسّس در احوال شخصى را در نظام حكومتى ، به شدّت ممنوع كرد ؛ر. ك : نهج البلاغة : نامه ۵۳ .اما بر مراقبت از كارمندان نظام اسلامى و نظارت بر رفتار كارگزاران از طريق تشكيلاتى اطّلاعاتى ، تأكيد ورزيد ، تا اين كه مبادا كارگزاران ، در انجام دادن وظايفْ كوتاهى كنند و با تكيه بر قدرت و مسندى كه در اختيار دارند ، به حقوق مردم ، تجاوز روا دارند .
بخش نامه هاى امام در اين زمينه و نامه هاى آن بزرگوار به كارگزاران متخلّف ، مانند : اشعث بن قيس ، زياد بن ابيه ، عبداللّه بن عباس ، قدامة بن عجلان ، مصقلة بن هبيره و منذر بن جارود ، نشان دهنده آن است كه آن حضرت ، در حكومت ، از تشكيلات اطّلاعاتى بس نيرومندِ ناظر بر رفتار كارگزاران ، برخوردار بوده است .
امّا آنچه در اين زمينه فوق العاده مهم است ، اهل صدق و وفا بودن گزارشگران است ، تا از يك سو به دقت بنگرند ، به استوارى پى گيرند ، از سرِ صدق ، تحقيق كنند و در گزارش و واگويى ، صداقت و وفا را پيشه سازند و ... .
كسانى را كه على عليه السلام براى اين عمل بس مهم گزينش كرده بود ، از آن چنان عدالت ، صداقت و وثاقتى برخوردار بودند كه گزارش آنان ، مبناى تشويق و تنبيه ادارى اش بود . نيكوكاران ، با آن گزارش ها تشويق مى شدند و خيانتكاران را پس از اثبات جرم ، تنبيه مى كرد ، و فاسدان را براى عبرت ديگران ، از كارْ بر كنار مى نمود .


۹ . پذيرش هديه ، هرگز!

امام على عليه السلام براى اين كه جلو رشوه خوارى را در نظام ادارى بگيرد و اين پديده پليد و فسادآفرين را از صحنه اجتماع پاك كند ، گرفتن هديه را نيز ممنوع كرد .بارى ، شيّادان ، براى نفوذ در بدنه كارگزارى حكومت و بهره گيرى از امكانات حكومتى ، از هر راه ممكن ، آهنگ نفوذ خواهند كرد . امام ، براى كارگزاران ، پذيرفتن هديه را «غلول» ، و گرفتن رشوه را «شرك» دانسته است .


۱۰ . قاطعيت توأم با مدارا

رفتار على عليه السلام ، نمود والاى قاطعيت و مدارا بود . از ديدگاه او كارگزاران ، بايد در عين قاطعيت ، از مدارا و رفق برخوردار باشند . ايشان ، خشونتِ مطلق را آفت مديريت مى داند ، همان گونه كه نرمش بى حساب و سهل انگارى در حقگزارى در اداره امور مردم را زيانبار تلقّى مى كند . از نگاه امام ، مديرى موفّق خواهد بود كه به تعبير آن بزرگوار ، ميان قاطعيت و رأفت ، و نرمش و شدّت ، جمع كند . هر جا نياز به قاطعيت و شدّت است ، آن را اعمال كند و كوتاه نيايد ، و اگر موقعيت ، نرمش مى طلبيد و نرمش ، كارساز بود ، از به كارگيرى آن ، تن نزند . قاطعيت در عين مدارا ، و شدّت در عين نرمش ، سياست علوى است ، تا نه سركشانْ سركش تر شوند و نه اميدوارانْ مبتلا به يأس گردند . در نگريستن به نمونه هاى عينى ، آنچه ياد شد ـ و در اين كتابْ عرضه شده است ـ ، بسى درس آموز است .


دو ـ سياست هاى فرهنگى

سخن از ابعاد گسترده سياست هاى فرهنگى ، در اين مجال نمى گنجد . اكنون و در حدّ درآمدى بر متون حديثى و تاريخى ، به اشارت هايى بسنده مى كنيم :


۱ . توسعه آموزش و پرورش

در نظام علوى ، توسعه فرهنگى بر توسعه اقتصادى ، تقدّم دارد ؛ زيرا افزون بر اين كه توسعه اقتصادى بدون توسعه فرهنگى ممكن نيست ، جامعه خفته و در جهل فرو رفته ، نه از امكانات و زمينه ها و بايسته هاى اقتصادى برخوردار است ، ونه بر چگونگى بهره ورى از آن ، چيره ، و نه بر ضرورت بهره ورى و استفاده از آن ، آگاه . توسعه فرهنگى و آموزش و پرورش ، نياز جان و خرد انسانى است و توسعه اقتصادى ، خواست تن ؛ و روشن است كه نياز جان و خرد ، بر نياز جسم و تن ، مقدّم است .
امام على عليه السلام ، دانش را پايه و اساس همه خوبى ها و كاميابى هاى مادّى و معنوى ، و معيار ارزشيابى انسان مى دانست و معتقد بود كه جهل ، ريشه همه بدى ها وناكامى هاست :
قيمَةُ كُلِّ امرِئٍ ما يَعلَمُهُ .ر. ك : علم و حكمت در قرآن و حديث : ج ۱ ص ۳۴ ح ۱۵ .ارزش هر انسان به اندازه چيزى است كه مى داند .العِلمُ أصلُ كُلِّ خَيرٍ . الجَهلُ أصلُ كُلِّ شَرٍّ .ر . ك : علم و حكمت در قرآن و حديث : ج۱ ص ۳۸ ح۳۰ . براى آگاهى بيشتر با متونى كه دلالت بر تقدّم توسعه فرهنگى بر توسعه اقتصادى دارند ، به فصل دوم از بخش اوّل آن كتاب نگاه كنيد .دانش ، پايه هر خوبى ، و نادانى پايه هر بدى است .
همچنين تأكيد داشت كه نياز مردم به دانش و تحصيل اخلاق شايسته ، بيش از نيازهاى اقتصادى آنهاست :
إنَّ النّاسَ إلى صالِحِ الأَدَبِ أحوَجُ مِنهُم إلَى الفِضَّةِ وَالذَّهَبِ .غرر الحكم : ح ۳۵۹۰ .به درستى كه مردم ، به فرهنگ نيكو نيازمندترند از طلا و نقره .إنَّكُم إلَى اكْتِسابِ الأَدَبِ أحوَجُ مِنكُم إلَى اكْتِسابِ الفِضَّةِ وَالذَّهَبِ .غرر الحكم : ح ۳۸۳۵ .به درستى كه شما به كسب ادب و فرهنگ ، نيازمندتريد از كسب طلا و نقره .اگر مسئله را از زاويه ديگر بنگريم ، در آموزه هاى الهى به اين نكته تصريح شده است كه فلسفه وحى و راز نبوّت و چرايى حكومت در مكتب رسولان ، آموزش و پرورش انسان ها ، جهل زدايى و برانگيختن خِرَدهاست و على عليه السلام كه بيشتر از هر كسى ذهن ، زبان و كردارش ، مبيّن و مفسّر فرهنگ نبوى بوده است ، اين حقيقت را به گونه اى بس زيبا در خطابه هايش برنموده استر .ك : نهج البلاغة : خطبه ۱ و ۲ .و ضرورت پرداختن به فرهنگ و ادب مردمان ، و تقدّم آموزش و پرورش بر آب و نان انسان ، و تأكيد بر گسترش فرهنگ را در كنار ابعاد ديگر زندگى ، در سيره عملى خود نيز به روشنى عرضه كرده است . چه زيباست كلام او كه جامعه جاهلى را نماد جهل گسترى و دانش كُشى مى داند ، كه بى گمان ، جامعه نبوى ، علوى و الهى بايد جز آن باشد .ر . ك : نهج البلاغة : خطبه ۲ .


۲ . تصحيح فرهنگ عمومى

از جمله سياست هاى والا ، برجسته و ارجمند علوى ، مبارزه با سنّت هاى باطل ، شيوه هاى ناهنجار ، روش هاىِ ناشايسته ، و تأكيد بر شيوه هاى پسنديده و روش هاى بايسته و در يك جمله ، تصحيح فرهنگ عمومى است . على عليه السلام به كارگزاران نيز سفارش مى كرد كه هر چيزى را به بهانه وامانده از گذشته بودن ، از جامعه نزدايند ، به دقّت بنگرند و از سنّت هاى سازنده و انسانى حمايت كنند و با شيوه ها و سنّت هاى غلط ، مبارزه كنند و هرگز استمرار و گسترش آن را برنتابند .


۳ . نقد ، آرى! چاپلوسى ، هرگز!

انتقاد ، حقّى است كه بدان وسيله ، ساير حقوق احيا مى گردد و از استبداد ـ كه خطرناك ترين آفت حكومت هاست ـ ، پيشگيرى كند .
در جامعه اى كه انتقاد ، آزاد است و مردم مى توانند ضعف ها و كاستى هاى مديريت حاكم را بازگو كنند ، دولت مردان ، بهتر مى توانند نقاط ضعف كارهاى خود را مشاهده كنند و با فساد و بى عدالّتي ، مبارزه نمايند و خدمات ارزنده اى ارائه دهند .
از سوى ديگر ، با نبودن انتقاد ، زمينه براى رشد چاپلوسان و تملّق گويان ، باز مى شود ؛ نقاط ضعف سياست ها و برنامه ها و اقدامات دولت مردان ، پنهان مى ماند و در نتيجه ، فساد و تباهى و بى عدالتى در دستگاه هاى دولتى رشد مى نمايد و به سقوط حكومت ها مى انجامد .
هنگامى كه اميرمؤمنان عليه السلام ، زمام حكومت را به دست گرفت ، ستايش هاى بى مورد و گزافه گويى ها درباره زمامداران ، بخشى از فرهنگ عمومى بود . حاكمان نه تنها از آن جلوگيرى نمى كردند كه بدان دامن مى زدند . بدين سان ، فرهنگ چاپلوسى و تملّق گسترش يافته بود و زيركان حقيقت ستيز ، با چاپلوسى امرا و سردمداران ، بدون شايستگى هاى لازم ، به موفقيت هاى سياسى و اجتماعى دست مى يافتند .
از سوى ديگر ، زمامداران ، چون هرگز نقد نمى شدند ، رفته رفته خود را پيراسته از هر كاستى تلقّى مى كردند و در ادامه اين روند ، انتقادها و نقدهاى از سرِ دلسوزى و سازنده را اهانت تلقّى مى كردند و برخورد با آن را فرض مى دانستند .
از جمله زيباترين و هيجانبارترين اقدامات علوى در تصحيح فرهنگ عمومى ، مبارزه با چاپلوسى و تملّق گويى و تأكيد بر لزوم نقد و انتقاد سازنده است .
امام ، از كارگزاران خود مى خواست تا نزديكان ، مشاوران و همراهان خود را از كسانى برگزينند كه در حقگويى ، صراحت بيشترى داشته باشند و با آنان ، به گونه اى رفتار كنند كه هرگز به تملّق روى نياورند و از نقد و انتقاد ، تن نزنند و در ستايش ،افزونگويى نكنند . خود نيز با هر گونه مديحه سرايى ، به شدّت و با قاطعيت و علنى مبارزه مى كرد و بر ثناگويان ، طعن مى زد و از مردم مى خواست به پاس آنچه به عنوان وظايف الهى انجام داده است ، از او ستايش نكنند ، تملّق نپراكنند ، و به جاى اين همه ، اگر به برنامه هاى او انتقادى دارند و رفتار او را قابل نقد مى دانند ، خيرخواهانه بگويند و با او چونان جبّاران ، سخن نگويند .
جالب توجه و قابل تأمّل آن كه اميرمؤمنان عليه السلام ، اجازه انتقاد به خود را نه در شرايط عادى حكمرانى ، بلكه در بحرانى ترين ايّام زمامدارى ، يعنى در بحبوحه جنگ صفّين ، مطرح كرده است .
داستان بدين سان بود كه امام ، ضمن يك سخنرانى هيجان انگيز ، مطالبى را درباره حقوق متقابل رهبرى و مردم ، بيان كرد . يكى از ياران وى كه از اين سخنان ، سختْ هيجان زده شده بود ، ضمن اظهار فرمانبردارى ، به شيوه معمول ستايشگران ، به تفصيل ، از امام تمجيد و تعريف كرد . امام على عليه السلام ، بى آن كه تحت تأثير ستايش هاى او قرار گيرد و يا حتى شرايط حسّاس و بحرانى جارى را مدّ نظر قرار دهد ، در پاسخ آن همه ستايش ها مى فرمايد :
وإنَّ مِن أسخَفِ حالاتِ الوُلاةِ عِندَ صالِحِ النّاسِ أن يُظَنَّ بِهِم حُبُّ الفَخرِ ، ويُوضَعَ أمرُهُم عَلَى الكِبْرِ . وقَد كَرِهتُ أن يَكونَ جَالَ في ظَنِّكُم أنّي اُحِبُّ الإطراءَ وَاستِماعَ الثَّناءِ ، ولَستُ بِحَمدِاللّهِ كَذلِكَ ، وَلَو كُنتُ اُحِبُّ أن يُقالَ ذلِكَ لَتَرَكتُهُ انحِطاطاً للّهِِ سُبحانَهُ ... .
فَلا تُكَلِّموني بِما تُكَلَّمُ بِهِ الجَبابِرَةُ ، ولاتتَحَفَّظوا منّي بِما يُتَحَفَّظُ بِهِ عِندَ أهلِ البادِرَةِ ، ولاتُخالِطوني بِالمُصانَعَةِ ، ولاتَظُنُّوا بِي استِثقالاً في حَقٍّ قيلَ لي ، ولَاالتِماسَ إعظامٍ لِنَفسي ، فَإِنَّهُ مَنِ استَثْقَلَ الحَقَّ أن يُقالَ لَهُ أوِ العَدلَ أن يُعرَضَ عَلَيهِ كانَ العَمَلُ بِهِما أثقَلَ عَلَيهِ .ر. ك : ج ۴ ص ۷۲ ح ۱۴۳۹ .
در ديده مردم پارسا ، زشت ترين خوى زمامداران اين است كه بخواهند مردم ، آنان را دوستدار بزرگ منشى شمارند وكارهايشان را به حساب كبر و خودخواهى بگذارند ، و خوش ندارم كه در خاطر شما بگذرد كه من دوستدار ستودنم و خواهان ستايش شنودن . سپاس خداى را كه چنين نيستم ، و اگر ستايش خواه بودم ، آن را به خاطر فروتنى در پيشگاه خدا وا مى گذاردم ... .
پس به زبانى كه باگردنكشان سخن مى گويند ، با من سخن مگوييد ، و چنان كه از حاكمان تندخو ، كناره مى جويند ، از من كناره مجوييد ، و براى من ، ظاهرسازى و خودنمايى نكنيد ، و بر من گمان مبريد كه اگر حرف حقّى بگوييد ، پذيرفتنش بر من سنگين و دشوار است ، و خيال نكنيد كه من مى خواهم كه بزرگم شماريد ؛ چه ، آن كسى كه شنيدن سخن حق و يا نماياندن عدل بر او سنگين آيد ، اجراى حق و عدل ، بر وى سنگين تر مى نمايد .

و سرانجام ، از سخنان خود چنين نتيجه مى گيرد كه :
فَلا تَكُفّوا عَنّي مَقالَةً بِحَقٍّ أو مَشورَةً بِعَدلٍ ، فَإِنّي لَستُ فى نَفسي بِفَوقِ أن اُخطِئَ و لا آمَنُ ذلِكَ مِن فِعلي إلّا أن يَكفِيَ اللّهُ مِن نَفسي ما هُوَ أملَكُ بِهِ مِنّي .ر. ك : ج ۴ ص ۷۴ ح ۱۴۳۹.پس از گفتن حق يا رايزنى در عدالت ، خوددارى نكنيد كه من ، نه برتر از آنم كه خطا كنم ، و نه در كار خويش از خطا ايمنم ، مگر آن كه خداوند ، مرا كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است .
امام على عليه السلام در اين كلام ، تصريح مى كند كه اگر كفايت خدايى و عصمت الهى نبود ، خطاكردن وى نيز ممكن مى نمود ، و با اين كه از مصونيت الهى برخوردار است ، از مردم مى خواهد كه شخصيت سياسى و معنوى اش مانع از انتقادكردن آنان نباشد و تأكيد مى كند كه اگر در حكومت او كارى را نادرستْ تشخيص دادند ، حتماً به او تذكّر دهند .
به سخن ديگر ، امام در پاسخ به آن ستايشگر ، از يك سو ، عادت زشت ثناگويى و مدّاحى امرا و رجال سياسى را در جامعه اسلامى ، قاطعانه محكوم مى كند ، و از سوى ديگر ، مى خواهد روح انتقادكردن و ژرفنگرى در اعمال مسئولان نظام اسلامى را در مردم پرورش دهد ، حتى اگر در بالاترين سطح نظام ، يعنى امام معصوم باشد ، و در عمل نيز پذيرش انتقادسازنده را در مديريت عالى جامعه اسلامى رايج گرداند .


۴ . برخورد امام على عليه السلام با انتقادهاى ويرانگر

نكته اى كه در پايان اين بحثْ بايد بدان توجه كرد ، برخورد هوشمندانه امام با انواع انتقادهاست . ملاحظه سيره وى در برخورد با انتقادها و اعتراضات سه جريان عمده سياسى مخالف خود «ناكثين ، قاسطين و مارقين» ، نشان مى دهد كه اگر او به صورت رسمى و عملى از مردم مى خواهد تا انتقاد خود را با صراحتْ بيان كنند ، ليكن به افراد قدرت طلب و كينه توز و توطئه گر ، اجازه نمى دهد براى رسيدن به مقاصد سياسى و به بهانه نقد و انتقاد ، هر آنچه مى خواهند ، بگويند و بنويسند .بنگريد به : رهبرى در اسلام ، محمد محمدى رى شهرى : ص ۳۹۱ ـ ۴۱۸ .


۵ . حق گرايى ، نه شخصيت گرايى

انسان ها هر اندازه در مسير حقْ اوج بگيرند ، امكان كژروى در آنان ، منتفى نيست . از اين رو ، شايسته است تا مردمان در پيروى از شخصيت ها به اين نكته توجّه كنند و هرگز انسان ها را «مطلق» ندانند . توجّه به اين نكته و ديگر آموزه هاى بيدارگر امام على عليه السلام در اين باره را بايد اساسى ترين رهنمودهاى آن بزرگوار در تصحيح فرهنگ عمومى تلقّى كرد . روشن است كه در جريان هاى اجتماعى و سياسى ، بيشترين انحراف هاى سياسى و اجتماعى ، ناشى از مطلق گرايى دربارهچهره ها و شخصيت گرايى در موضعگيرى هاست .
امام على عليه السلام به مردم هشدار مى داد كه شخصيت ها هر چند بزرگ و ارجمند و محبوب و معتمَد باشند ، نمى توانند معيار حق و باطل قرار گيرند . امام مى كوشيد جامعه را به لحاظ آگاهى و شناخت موضع ها و معيارها و آگاهى هاى فرهنگى ، به سطحى برساند كه شخصيت ها و مواضع آنان را ـ هر اندازه بزرگ باشند ـ ، با حق بسنجند ، نه حق را با شخصيت ها ؛ حق را معيار شناخت شخصيت بدانند ، نه شخصيت را معيار شناخت حق .


سه ـ سياست هاى اقتصادى

مردمانى كه عليه سياست هاى عثمان قيام كردند ، از جمله دلايل قيام خود را نابسامانى هاىِ اقتصادى ، گشاده دستى هاى خليفه ، بذل و بخشش هاى بى رويه ، بى توجّهى به معيشت مردم ، و ناهنجارى در اموال عمومى برمى شمردند .
در چنين فضايى ، امام على عليه السلام از يك سو بر توليد تأكيد مى ورزد ، و از سوىِ ديگر ، تنظيم بازار را در اولويت قرار مى دهد ، و در نهايت ، در تقسيم بيت المال ، نهايت دقّت را معمول داشته ، هرگونه تبعيض را در آن ، رد مى كند و شايد اين ، دشوارترين موضع امام بوده است . اصول سياست هاى علوى در اقتصاد را مى توان در عناوين ذيل برشمرد :


۱ . ترويج فرهنگ كار

در آموزه هاى علوى ، توجّه به تلاش و كار ، جايگاه بلندى دارد . از ديدگاه على عليه السلام ، فقر اقتصادى ، معلول پيوند فرهنگ كسالت ، بى تحرّكى ، تنبلى و ناتوانى است . جامعه سرشار از نشاط و آكنده از تحرّك ، كه فرهنگ كار بر آن حاكم باشد ، به بيمارى فقر ـ كه زمينه بسيارى از بيمارى هاى مادّى و معنوى ، و فردى و اجتماعىاست ـ ، مبتلا نخواهد شد . از اين رو ، امام بر لزوم كار و تلاش ، بسى تأكيد مى كند و كار را عبادت تلقّى كرده ، تلاش در جهت سامانبخشى زندگى را گام زدن در راه خدا مى داند .


۲ . توسعه كشاورزى

زمين ، منبع «حيات» است . از نگاه امام على عليه السلام ، مردمانى كه زمين و آب دارند و فقر بر آنها سايه افكنده است ، از رحمت الهى به دور ، و از عنايت خداوند ، جدا هستند . على عليه السلام ، بر احياىِ زمين ، تأكيد مى ورزيد و براى فقرزدايى از جامعه ، به توسعه كشاورزى توصيه مى كرد و مردمان را به آبادانى زمين و بهره ورى از آن ، فرا مى خوانْد ؛ و فراتر از آن ، يكى از ملاك هاى ارزشيابى حكومت ها و چندى و چونى آنها در حكومتدارى را حدّ و حدود توجّه به كشاورزى مى دانست ، و توسعه كشاورزى را از جمله وظايف اصلى كارگزاران مى دانست و فرماندهان سپاه را مأمور دفاع از حقوق كشاورزان مى كرد .


۳ . توسعه صنعت

به لحاظ شرايط اقليمى ، جامعه اى كه على عليه السلام حكومت را در آن به پا داشته بود ، زمينه «توسعه صنعتى» را نداشت . با اين همه ، حضرت ـ با توجّه به نصوصى كه از آن بزرگوار گزارش كرده اند ـ ، اهميّت زيادى براى صنعتْ قائل بود و به صنعت و حرفه ، صفت «گنج» مى داد . امام عليه السلام به كارگزارانش سفارش مى كرد تا از صنعتگران ، به جد حمايت كنند و از صنعتگران مى خواست كه در به وجود آوردن صنايع ، دقّت كنند و در استوارى و جودت صنايع بكوشند و هرگز «اتقان» و «احسان» كالا را فداى «سرعت» نسازند .



۴ . توسعه تجارت

در صدر اسلام و نيز در اقتصاد دوران حكومت امام على عليه السلام ، تجارت ، بيشترين نقش را داشت . از اين رو ، ايشان از يك سو بر نشاط تجارى سفارش مى كرد و از سوى ديگر ، بر لزوم حمايت از بازرگانان در ساختار حكومتى تأكيد مى ورزيد و در نهايت ، چگونگى تجارت و چه سانى حضور بازرگانان در صحنه مبادلات را تبيين مى كرد و آداب تجارت را بيان مى نمود .


۵ . نظارت مستقيم بر بازار

بازار ، تلاش هاى اقتصادى جامعه را عرضه مى كند . داد و ستد ، در بازار شكل مى گيرد و بازاريان ، به گونه اى مستقيم ، با مردم در پيوندند . سلامت بازار ، سلامت داد و ستد را درپى خواهد داشت و بهره ورى درست مردم از فرايند تلاش هاى اقتصادى و معيشتى را . بى گمان ، اوّلين ضرر ناهنجارى در روابط نادرست در داد و ستد بازار ، متوجّه مردم خواهد بود .
على عليه السلام به لحاظ اهميّت بازار و نقش آفرينى شگرف آن در اقتصاد و معيشت مردم ، به گونه اى مستقيم ، بر بازار و چگونگى داد و ستد در آن ، نظارت مى كرد . آن بزرگوار ، هر روز صبح به بازارهاى كوفه مى رفت و به تعبير راوى ، چونان «معلّم كودكان» ، بازاريان را به تقوا و دورى از كم فروشى ، دروغ ، خيانت و ظلم ، سفارش مى كرد . متونى كه اين نظارت مستقيم را گزارش كرده اند ، بسى خواندنى و درس آموز است . امام ، درميان مسلمانان فرياد برمى آورد كه در معامله «غِش» نكنند ، احتكار روا ندارند ، انصاف را پيشه سازند و كالا را بدان گونه كه هست ، عرضه كنند ، نيك نمايى نكنند ، با مراجعه كنندگان ، با خُلق و خوى انسانى برخورد كنند ، به هنگام خريد كالا ، فروشنده را كم ارزش نسازند ، و چون آهنگ فروش چيزى داشتند ، كالاى خود را چنان و چنين ، وا ننمايند و ... .
همه اين گفتارها و هشدارها و توصيه هاى امام به بازاريان در رعايت انصاف ، عدالت و خلق و خوى انسانى و كرامت و رادمردى ، شايان توجّه اند .


۶ . اخذ منصفانه ماليات

حكومت ، در نگاه امام على عليه السلام ، براى مردم و در جهت احقاق حقوق مردم است . چنين است كه بخشى از نيازهاى مالى حكومت را بايد مردم بپردازند ؛ همان ها كه از وجود حكومت ، بهره مى گيرند و در سايه آن ، به توليد و تجارت و ... مى پردازند . وضعِ ماليات در تمام نظام ها با چنين آهنگى شكل مى گيرد ، گو اين كه چگونگى فراگيرى و وصول آن در نظام هاى مختلف ، متفاوت است . در سياست علوى ، ضمن تأكيد بر وضعِ ماليات و مسئوليت دولت در فراگيرى گرفتن آن از مردم ، نوعِ نگاه به ماليات و چرايى و چگونگى گرفتن آن از مردم ، شايان توجّه است . اعتماد به مردم ، تأكيد بر عدم مشكل آفرينى براى مردم ، توجّه دادن مردم به جايگاه ماليات و اهميّت آن و ... شايان توجه است .
امام على عليه السلام در دستورالعملى به يكى از كارگزاران خود مى فرمايد : «هرگز در وصول ماليات ، تازيانه برنكشيد و در گرفتن آن ، مردم را در تنگنا قرار ندهيد» ؛ و كارگزار ، مى گويد كه اگر چنين شود ، بايد بدان گونه كه رفته ام ، بازگردم ، يعنى مردمْ خود ، چيزى نخواهند داد . امام مى فرمايد : «گرچه چنين شود» .ر. ك : ج ۴ ص ۱۰۶ ح ۱۴۸۳ .
نگريستن در آموزه هاى علوى در اين زمينه ، نشان دهنده آن است كه سازمان و مأموران ماليات ، موظف اند ضمن هوشيارى و دقّت لازم در جهت تأمين بيت المال و فراگيرى دقيق مسائل مربوط به ماليات ، بكوشند تا اعتماد مردم را جلب كنند و اخلاق اسلامى و رفتار دينى را مراعات كنند .



۷ . عدم تأخير در توزيع اموال عمومى

امام على عليه السلام ، حبس اموال عمومى را در خزانه دولت ، روا نمى دانست ومى كوشيد تا هرچه زودتر ، به دست نيازمندان برساند . سيره امام ، نشان دهنده آن است كه ايشان حتّى تأخير يك شب را نيز در اين امر برنمى تابيد . او بر اين باور بود كه آنچه براى مردم و از آنِ مردم است ، در اوّلين فرصتْ بايد در اختيار آنان قرار گيرد .


۸ . لزوم بهره ورى همسان مردم از اموال عمومى

تقسيم اموال عمومى ، به طور يكسان و مساوى در ميان همه مسلمانان ، از جمله سياست هاىِ حكومت على عليه السلام بود . اين حركت ، با آنچه در سال هاىِ پيش از او بر مردم روا شده بود ، تضاد داشت . از اين رو ، براى بهره وران و متمتّعان از حكومت و به اصطلاحْ «دانه درشت ها» ، بسى گران تمام شد . در نگاه امام ، رنگ چهره مسلمان ، تبار و نياىِ او ، و وابستگى گروهى و اجتماعى او ، در بهره ورى اش از اموال عمومى ، تفاوتى ايجاد نمى كرد . عرب و عجم ، مهاجر و انصارى ، سفيد و سياه ، و حتّى بردگان آزاد شده ، با اربابان گذشته خود ، در اين جهتْ يكسان بودند و همه ، از درآمدهاى عمومى به طور مساوى بهره مى گرفتند .


۹ . تأمين نيازهاى اوّليه زندگى براى همه

آهنگ كلّى سياست اقتصادى على عليه السلام ، مبارزه با فقر و ريشه كن ساختن آن از صحنه جامعه اسلامى است . رهنمودهاى حضرت در اين زمينه ، بسى قابل تأمّل است . او تأكيد مى كند كه گرسنگى و تنگ دستى عدّه اى ، معلول بهره ورى هاى بدون مرز عدّه اى ديگر و گشاده دستى هاى توانگران است :
ما جاعَ فَقيرٌ إلّا بِما مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌ .ر. ك : ج ۴ ص ۱۴۲ ح ۱۵۲۲ .تنگ دستى گرسنه نمانْد ، مگر از آن رو كه توانگرى بهره مند شد .
دولت اسلامى ، موظّف است كه از انباشته شدن بى رويّه ثروت در دست توانگران ، جلوگيرى كند و زمينه هاى تمتّع استثمارگرانه اغنيا را از بين ببرد و با تلاش مستمر و برنامه ريزى دقيق ، فرودستان را در جهت دستيابى به نيازهاى ضرورى زندگى ، يارى رساند . امّا در اين جهت ، در همان روزگار كوتاه حكومت و با آن همه درگيرى ها و توطئه ها و كارشكنى ها ، دستِ كم ، كوفه را به جايى رساند كه مى فرمود :
ما أصبَحَ بِالكوفَةِ أحَدٌ إلّا ناعِما ؛ إنَّ أدناهُم مَنزِلَةً لَيَأكُلُ مِنَ البُرِّ ولَيَجلِسُ فِى الظِّلِّ و يَشرَبُ مِن ماءِ الفُراتِ .ر. ك : ج ۴ ص ۱۴۲ ح ۱۵۲۴ .اكنون در كوفه ، همگان از زندگى بهره مندند و فرودست ترينِ آنها ، نان و سايبان دارد و از آبِ فرات ، بهره مى گيرد .
سفارش هاى امام عليه السلام به كارگزاران در توجّه به طبقات فرودست جامعه و به اصطلاح امروزى «قشرِ كم درآمد» ، تكان دهنده است . امام ، تنگ دستى فردى نصرانى را كه روزگارى توانگران ، از توانِ او بهره گرفته اند و به هنگام پيرى و ناتوانى ، او را رها كرده اند ، بر نمى تابدر . ك : ج ۴ ص ۱۴۲ ح ۱۵۲۵ .و به تأمين زندگانى او از بيت المال ، فرمان مى دهد و حاكمان را به جستجو در زواياىِ اجتماع ، امر مى كند تا زمينگيران و مستمندان را دريابند و آنان را از چنگال فقر برَهانند .



۱۰ . ممنوعيت بخشش از اموال عمومى

حاكمان ، امين مردم اند و آنچه در اختيار دارند ، امانت است . كارگزاران دولت ، حق ندارند به مناسبت هاى مختلف و به بهانه هاىِ گونه گون ، از اموال دولتى بذل و بخشش كنند . على عليه السلام برخوردهايى از اين دست با اموال عمومى را ستمگرى تلقّى مى كرد :
جودُ الوُلاةِ بِفَيءِ المُسلِمينَ جَورٌ و خَترٌ .ر . ك : ج ۴ ص ۱۵۴ ح ۱۵۳۷ .دست و دل بازى زمامداران در ثروت هاى عمومى ، ستم و خيانت است .


۱۱ . امتيازدادن به نزديكان ، هرگز!

گفتيم كه در نگاه امام على عليه السلام ، آنچه در اختيار حاكمان و كارگزاران است ، «امانت» است و حاكمان ، تنها در جهت كارگزارى و خدمتْ مى توانند از امكاناتِ دراختيار خود ، بهره گيرند . آنان ، حق ندارند تا براى كسانِ خاصّى بهره ورى ويژه اى را قائل شوند . فرزندان و نزديكان شخصيت هاى برجسته سياسى و اجتماعى در حكومت على عليه السلام و نزديكان و فرزندان آن بزرگوار نيز از هيچ امتياز ويژه اى برخوردار نبودند . فراتر از اين ، امام نسبت به دوستان و نزديكان خود ، حسّاسيت بيشترى داشت و بر آنها در استفاده از اموال عمومى ، بيشتر سخت مى گرفت تا ديگران را درس عبرت باشد .


۱۲ . صرفه جويى در اموال عمومى

بر پايه آنچه گذشت ، سياست امام در مصرف اموال عمومى و چگونگى بهره گيرى كارگزاران از آن و چه سانى هزينه كردن بيت المال ، فوق العاده جالب وآموزنده است . امام براى اين كه كارگزاران را به نهايت صرفه جويى از درآمدهاى عمومى توجّه دهد و آنان را به جلوگيرى از اسراف وا دارد ، در بخش نامه اى از آنان خواست تا حتى در نوشتن نامه به او صرفه جويى كنند و چنين تأكيد كرد :
أدِقّوا أقلامَكُم ، و قارِبوا بَينَ سُطورِكُم ، وَاحذِفوا عَنّي فُضولَكُم وَاقصِدوا قَصدَ المَعاني وإيّاكُم وَالإكثارَ ، فَإِنَّ أموالَ المُسلِمينَ لا تَحتَمِلُ الإضرارَ .ر . ك : ج ۴ ص ۱۷۴ ح ۱۵۵۷ .قلم هايتان را تيز كنيد و سطرها را به هم نزديك سازيد . [ در نگارش] براى من ، زيادى ها را حذف كنيد و به معنا بنگريد ، و بپرهيزيد از زياده نويسى ؛ چرا كه بيت المال مسلمانان ، زيان را بر نمى تابد .
روشن است كه كارگزارْ چون اين همه دقّت را در نگارش نامه اى بشنود ، ديگر از اموال عمومى ، سفره هاى آن چنانى نمى آرايد ، بر مَركب هاى آن چنانى سوار نمى شود و در جهت آسايش هرچه بيشتر خويش نمى كوشد .
صرفه جويى شخصى امام در مصرف بيت المال نيز بسى شگفت انگيز است . او حاضر نبود حتى براى پاسخگويى به كسانى كه براى كار شخصى در شب به او مراجعه مى كردند ، از نور چراغى كه به درآمدهاى عمومى تعلّق داشت ، استفاده كند . داستان تأمّل برانگيز و عبرت آموز طلحه و زبير كه در هنگام رسيدگى حضرت به امور بيت المال ، براى بازگويى مسائل شخصى خدمت على عليه السلام رسيدند و ايشان ، چراغ بيت المال را خاموش كرد و فرمود تا از خانه اش چراغى ديگر بياورند وحاضر نشد حتى دقايقى از پرتو نور چراغى كه از درآمدهاى عمومى بود ، براى مسائل شخصى بهره گيرد ، در همين راستاست .ر . ك : ج ۴ ص۱۷۴ ح ۱۵۵۸ .



چهار ـ سياست هاى اجتماعى

در مسائل اجتماعى نيز حكومت على عليه السلام پايه ها ، شيوه ها و مواضع اصولى و استوارى دارد . متونى كه ابعاد سياست هاى اجتماعى ايشان را گزارش مى كند ، شايان توجّه و تأمّل است . بر پايه آن متون ، اصول سياست هاى اجتماعى امام را چنين مى توان گزارش كرد :


۱ . عدالت اجتماعى

عدالت ، محورى ترين ، استوارترين ، بنيادى ترين و شامل ترين مسئله سياست و حكومت علوى است . نام مقدس امام على عليه السلام ، آن چنان با عدالت در آميخته كه على ، عدالت را تداعى مى كند و عدالت ، على را . عدالت ، آميزه هماره زندگى على عليه السلام بود و او در راه اجراى عدالت و گسترش قسط ، شهد شهادت نوشيد .
تأكيد بر اين نكته ، از آن روست كه بگوييم و تأكيد كنيم كه حكومتى مى تواند ادّعا كند از حكومت على عليه السلام الگو گرفته و سنّت شناسانه بر سيره آن بزرگوارْ اقتدا مى كند كه سردمداران آن ، به عدالتْ بيش از هر چيز ، اهميّت دهند و براى گسترش عدل و توسعه قسط و همه گير ساختن داد ، از هيچ كوششى دريغ نورزند ؛ نه در بيان و كلام ـ كه امروز سرفصل شعار بسيارى از مدّعيان است ـ ؛ بلكه در عمل ، كردار و تعامل با مردم و در تمام لايه هاى اجتماع ، كه همچون كيميا ناياب است . حكومتى مى تواند مدّعى عدالت گسترى باشد كه عدالت را با تأويل و توجيه ، به مسلخ نبرد و عدالت را به پاى مصلحت ، قربانى نكند .
در نظام علوى و در آموزه هاى آن «عدالت مجسّم»، هيچ مصلحتى بالاتر از مصلحت اقامه عدل نيست . حكومتى مى تواند مقتداى خود را على عليه السلام معرّفى كند و رهرو على عليه السلام باشد كه با مقدّم داشتن عدالت بر مصلحت و پاى فشردن بر اجراىعدالت ، على رغم جوسازى ها و غوغاسالارى ها ، آهنگ حكومت جاودانه بر دل ها را داشته باشد ، نه با ترجيح مصالح بى بنياد ، قصد حاكميت زودگذر بر «تن»ها را .


۲ . پاسدارى از حقوق مردم

عوامل روانى حمايت مردم از حكومت ها ، به تعداد نيازهاى گوناگون معنوى آنان است . يكى از مهم ترين عوامل حمايت هاى مردمى ، پاس داشتن حقوق مردم توسط حكومت است .
يكى از چيزهايى كه رضايت عمومْ بدان بستگى دارد ، اين است كه : حكومت ، با چه ديده اى به توده مردم و به خودش نگاه مى كند؟ با اين چشم كه آنها برده و مملوك اند ، و او خود ، مالك و صاحب اختيار است؟ ويا با اين چشم كه آنها صاحب حقّ اند و او خود ، تنها وكيل و امين و نماينده است؟ در صورت اوّل ، هر خدمتى انجام دهد ، از نوع تيمارى است كه مالك يك حيوان ، براى حيوان خويش انجام مى دهد ، و در صورت دوم ، از نوع خدمتى است كه يك امين صالحْ انجام مى دهد . اعتراف حكومت به حقوق واقعى مردم و احتراز از هر نوع عملى كه مشعر بر نفى حاكميت آنها باشد ، از شرايط اوّليه جلب رضا و اطمينان آنان است .سيرى در نهج البلاغه : ص ۱۱۸ .
استاد شهيد مطهرى رحمه الله در تحليلى عالمانه ، يكى از علل عمده گرايش به مادّيگرى را در قرون جديد ، اين انديشه خطرناك و گم راه كننده مى داند كه مسئوليت در برابر خدا ، مستلزم عدم مسئوليت در برابر خلق است ، و «حق اللّه » ، جانشين «حق النّاس» است ، و حقّ حاكميت ملّى ، مساوى است با بى خدايى :
در قرون جديد ، چنان كه مى دانيم ، نهضتى بر ضدّ مذهب در اروپا برپا شد و كم و بيش ، دامنه اش به بيرون دنياى مسيحيت ، كشيده شد . گرايش اين نهضت ، به طرف مادّيگرى بود . وقتى كه علل و ريشه هاى اين امر را جستجو مى كنيم ،مى بينيم يكى از آنها ، نارسايى مفاهيم كليسايى ، از نظر حقوق سياسى است . ارباب كليسا و همچنين برخى فيلسوفان اروپايى ، نوعى پيوند تصنّعى ميان اعتقاد به خدا از يك طرف ، و سلب حقوق سياسى و تثبيت حكومت هاى استبدادى ، از طرف ديگر ، برقرار كردند . طبعاً نوعى ارتباط مثبت ميان دموكراسى و حكومت مردم بر مردم و بى خدايى فرض شد . چنين فرض شد كه يا بايد خدا را بپذيريم و حقّ حكومت را از طرف او تفويض شده به افراد معيّنى كه هيچ نوعى امتياز روشنى ندارند ، تلقّى كنيم ، و يا خدا را نفى كنيم تا بتوانيم خود را ذى حق بدانيم .
از نظر روانشناسى مذهبى ، يكى از موجبات عقبگرد مذهبى ، اين است كه اولياى مذهب ، ميان مذهب و يك نياز طبيعى ، تضاد برقرار كنند ؛ مخصوصاً هنگامى كه آن نياز ، در سطح افكار عمومى ظاهر شود . درست در مرحله اى كه استبدادها و اختناق ها در اروپا به اوج خود رسيده بود و مردم ، تشنه اين انديشه بودند كه حقّ حاكميت ، از آنِ مردم است ، توسط كليسا يا طرفداران كليسا و يا با اتّكا به افكار كليسا ، اين فكر عرضه شد كه مردم ، در زمينه حكومت ، فقط تكليف و وظيفه دارند ، نه حق . همين كافى بود كه تشنگان آزادى و دموكراسى و حكومت را بر ضد كليسا ، بلكه بر ضد دين و خدا به طور كلّى برانگيزد .
اين طرز تفكّر ، هم در غرب و هم در شرق ، ريشه اى بسيار قديمى دارد ...سيرى در نهج البلاغه : ص ۱۱۹ ..
براساس اين تفكّر خطرناك ، مردم هيچ گونه حقّى بر امام و رهبر ندارند و ولايت و رهبرى دينى ، مساوى است با سلب حقوق سياسى و اجتماعى مردم ، و در يك جمله ، رهبرْ مخدوم است و مردم ، همگى خادم! بديهى است حكومتى كه بر مبناى اين فلسفه حركت كند ، فاقد پشتوانه مردمى است و رهبرى كه درباره حقوق مردم ، داراى چنين اعتقادى باشد ، از رضايت و حمايت مردمْ برخوردار نخواهد بود .



حقوق متقابل مردم و رهبرى

از نگاه على عليه السلام ، نه تنها حقّ رهبر سياسى جامعه در چارچوب اين آيين ، منافاتى با حقوق مردم ندارد ، بلكه حقّ رهبر سياسى ، در گرو اداى حقوق آنان از سوى رهبر است و مردم ، در صورتى موظّف به اطاعت و حمايت از رهبر هستند كه حقوق آنان در نظام تحت فرمان او رعايت شود .
امام على عليه السلام در اين زمينه ، چنين فرموده است :
أمّا بَعدُ ، فَقَد جَعَلَ اللّهُ سُبحانَهُ لي عَلَيكُم حَقّاً بِوِلايَةِ أمرِكُم ، ولَكُم عَلَيَّ مِنَ الحَقِّ مِثلُ الَّذي لي عَلَيكُم ، فَالحَقُّ أوسَعُ الأَشياءِ في التَّواصُفِ وأضيَقُها في التَّناصُفِ ، لايَجري لِأَحَدٍ إلّا جَرى عَلَيهِ ، و لايَجري عَلَيهِ إلّا جَرى لَهُ .ر . ك : ج ۴ ص ۱۹۰ ح ۱۵۸۰ .بعد از حمد و ستايش خدا ؛ همانا خداوندِ سبحان ، با سرپرستى و ولايت در كارهايتان ، حقى براى من بر عهده شما گذاشته است و در مقابل ، براى شما نيز همانند آن ، حقّى برگردن من نهاده است . پس حق در مقام توصيف ، از همه چيزها فراخ تر ، و در مقام انصاف در عملْ تنگ و باريك تر است . حق به سود كسى نيست ، مگر آن كه به زيان او نيز هست ، و بر زيان كسى نيست ، مگر اين كه به سود او نيز خواهد بود .
آن حضرت ، در سخنى ديگر ، حقوق متقابل مردم و رهبرى را چنين بيان مى كند :
حَقٌّ عَلَى الإمامِ أن يَحكُمَ بِما أنزَلَ اللّهُ و أن يُؤَدِّىَ الأَمانَةَ ، فَإِذا فَعَلَ فَحَقٌّ عَلَى الناسِ أن يَسمَعوا لَهُ وأن يُطيعوا ، وأن يُجيبوا إذا دُعوا .كنزالعمّال : ج ۵ ص ۷۶۴ ح ۱۴۳۱۳ .بر امام لازم است كه طبق آنچه خداوند مقرّر كرده است ، حكومت كند و امانتى راكه خداوند به او سپرده ، ادا نمايد . هرگاه چنين كرد ، بر مردم واجب است كه سخنش را بپذيرند و فرمانش را اطاعت كنند و هنگامى كه فراخوانده مى شوند ، اجابت نمايند .
در اين سخن ، نه تنها حقّ رهبر در گرو اداى حقوق مردم گذاشته شده است ؛ بلكه حقّ امامت و ولايت و رهبرى نيز به عنوان حقّ امانتدارى ، مطرح گرديده است .
در گذرگاه تاريخ ، پاسدارى از حقوق مردم ، غالباً از مرز شعار فراتر نرفته ؛ بلكه در طول تاريخ ، اين شعار ، هماره ابزارى شده است براى تجاوز به حقوق انسان ها و زدودن حق مدارى ها .
در درازناى تاريخ اسلام ، پس از دوران پيامبر خدا ، روزگار على عليه السلام ، استثنايى بود براى استقرار عدالت اجتماعى و بسط قسط و احقاق حقوق مردم كه متأسفانه ، مردم در كشاكش غوغاسالارى هاى فتنه جويان ، فرصت بهره ورى از اين موقعيت را از دست دادند و به واقع ، بر حكومت او ستم روا داشتند . به فرموده على عليه السلام :
إن كانَتِ الرَّعايا قَبلي لَتَشكو حَيفَ رُعاتِها وإنَّني اليَومَ لَأَشكو حَيفَ رَعِيَّتي .ر ك : ج ۵ ص ۳۷۵ ح ۴۷۵۰ و۴۷۵۱ .اگر در گذشته ، مردم از ستم واليان شكوه مى كردند ، من امروز از ستم مردمان خود ، شكوه دارم .
چنين شد كه على عليه السلام ، با دلى آكنده از غم ، به ديدار معبود شتافت . عدالت نيز با رفتن او دامن برچيد و بار ديگر ، حكومت ها بودند و مظلوميت فرودستان و تجاوز به حقوق انسان ها!
و اينك بر ماست كه از آنچه گذشته ، پند بگيريم و با عبرت آموزى از آنچه در آن روزگاران اتّفاق افتاد ، زمينه را براى استقرار عدالت اجتماعى آماده سازيم .



۳ . توسعه آزادى هاى مشروع و سازنده

آزادى ، نخستين گام در راه تحقّق عدالت و گسترش احترام به حقوق مردم است ؛ امّا آزادى سازنده ، نه ويرانگر ؛ آزادى از بندهاى درونى و برونى و به تعبير قرآن كريم ، رهايى از «إصْر» :
«وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَْغْلَـلَ الَّتِى كَانَتْ عَلَيْهِمْ .اعراف ، آيه ۱۵۷ .و از [ دوش] آنان قيد و بندهايى را كه بر ايشان بوده است ، بر مى دارد».
رسولان الهى ، مبشّران آزادى بودند و داعيه داران آزادگى . على عليه السلام ، فلسفه بعثت را رهاسازى انسان از كمند بندگان و رساندن آنان به اوج عزّت ، و عبادت الهى دانسته است :
إنَّ اللّهَ ـ تَبارَكَ و تعالى ـ بَعَثَ مُحَمّداً صلى الله عليه و آله لِيُخرِجَ عِبادَهُ مِن عِبادَةِ عِبادِهِ إلى عِبادَتِهِ ... و مِن وِلايَةِ عِبادِهِ إلى وِلايَتِهِ .ر . ك : ج ۴ ص ۱۹۴ ح ۱۵۸۳ .خداوند ـ تبارك و تعالى ـ محمد صلى الله عليه و آله را بر انگيخت تا بندگانش را از بندگى بندگان ، به سوى بندگى خود ، بيرون بَرَد ... و آنان را از ولايت بندگان ، به سوى بندگى خود بكشاند .
براساس آموزه هاى مكتب علوى ، همه انسان ها آزادند و هرگز نبايد در كمند برده دارى و برده آفرينى ديگران ، قرار گيرند . روشن است كه آنچه انسان را به بردگى ابرقدرت ها مى افكند و او را در كمند بندگى ديگران وا مى نهد ، اسارت درونى او در كمند هواها و هوس هاست . آن كه از درون آزاد شده و كمند هوس را بريده و بندگى خداوند را پذيرفته است و شأن خود را فراتر از آن يافته كه در چنبر اطاعت كسى چون خودش قرار گيرد ، هرگز استقلالش را وا نمى نهد و بردگى را نمى پذيرد . تنهاچنين كسى شايستگى آزادى را دارد . به گفته امام على عليه السلام :
مَن قامَ بِشَرائِطِ العُبودِيَّةِ أهلٌ لِلعِتقِ .ر. ك : ج ۴ ص ۱۹۴ ح ۱۵۸۵ .آن كه به شرايط بندگى [ خدا] قيام كند ، شايسته آزادى است .
شرايط عبوديت ، گردن نهادن به بندگى خداوند و پذيرفتن قوانين الهى است كه هيچ فرايندى جز استقلال ، آزادى و حريّت واقعى نخواهد داشت و سر باز زدن از آن ، بازگشت به «رقّيت» و «بردگى» است ، گرچه با ظاهرى آزادى نما .


۴ . مردمدارى

مردمدارى ، ارج نهادن به مردم ، و توجّه به عموم آنان ، از جلوه هاى والاى سياست هاى اجتماعى حكومت علوى است . در نگاه على عليه السلام ، تعامل مردم ، بايد از سرِ مهر و شفقت باشد و حاكمان ، بايد به مردم ، ديدگاه هاى آنها و آرمان هايشان ارج بگزارند . سياست مداران ، در حكومت ها غالباً مى كوشند تا «ملأ» و قدرت مآب ها و به ديگر سخن ، خواصّ عرصه سياست را راضى نگه دارند ، گرچه به بهاى نارضايتى مردم .
امام على عليه السلام ، در جهت عكس اين سياست فرموده است :
فَإِنَّ سُخطَ العامَّةِ يُجحِفُ بِرِضَى الخاصَّةِ وإنّ سُخطَ الخاصَّةِ ، يُغتَفَرُ مَعَ رِضَى العامَّةِ .ر. ك : ج ۴ ص ۱۹۶ ح ۱۵۹۲ .به درستى كه خشم عمومى ، به خشنودى خواص ، زيان رساند ، و خشم خواص ، با رضايت عمومى قابل گذشت است .
امام على عليه السلام ، به كارگزاران سفارش مى كرد كه با مردم ، مهربان باشند و با آنهاارتباط مستقيم داشته باشند ؛ شخصاً با آنها ديدار كنند و از مشكلاتشان ، آگاه شوند . امام مى فرمايد : مردم ، غالباً رنج كشيده اند ، درد ديده اند و بر آنها ستم روا شده است . بدين جهت ، اگر فرصتى براى واگويى دردها و رنج ها پيدا كنند ، شايد به درشتى سخن بگويند . لذا به كارگزاران خويش سفارش مى كند تا لحن درشت و گاه كَج خُلقى ها و تلخى ها و برخوردهاى ناصواب مردم را تحمّل كنند ، هرگز در برخورد با آنان ، خشم نگيرند ، با چهره اى خندان و كلامى مهربان با مردم برخورد كنند ، و اگر بر لغزش هايى از مردمانْ آگاه شدند كه در پنهان و به دور از ديده مردمْ انجام داده اند ، در مورد آنها تفحّص نكنند .
امام على عليه السلام مى كوشيد كه پيوند مردم با حكومت ، روشن ، شفّاف و به دور از ابهام باشد . از اين رو ، به كارگزاران سفارش مى كرد تا با تلاش و صداقت ، زمينه هاىِ سوءظن مردم به حكومت را بزدايند ، و اگر غوغاسالارانى با جوسازى ، كارگزاران را به تجاوز به حقوق مردمْ متّهم كردند ، سعى كنند كه با برخورد روياروى و صادقانه و توضيح و تشريح هاى شفّاف ، دلايل اقدامات خود را روشن كنند و هرگز در ذهن مردمان ، درباره حكومت ، ابهامى باقى نگذارند ، و اين همه ، نشانِ ارج و عظمت مردم است در ديدگاه على عليه السلام .


۵ . حمايت از ستم ديدگان

امام على عليه السلام ، ستاندن داد مظلوم از ظالم را «پيمان الهى» مى داند . پس بر يارى مظلوم ، تأكيد مى كند و بر ستيز با ظالم ، پاى مى فشارد . يارى رسانى مظلومان و ستيزندگى با ظالمان ، از جمله آخرين وصيّت هاى او به امام حسن و امام حسين عليهما السلام و تمام كسانى است كه در گذرگاه زمان ، وصيّت امام را مى شنوند .
على عليه السلام ، از هر فرصتى براى گسترش فرهنگ ستم ستيزى و حمايت از ستمديدگان ، بهره مى گرفت و از مردم ، براى اصلاح اجتماع و پيوندهاى اجتماعى وروابط اجتماعى ، يارى مى خواست و مى فرمود :
أيُّهَا النّاسُ! أعينوني عَلى أنفُسِكُم وايمُ اللّهِ لِأُنصِفَنَّ المَظلومَ مِن ظالِمِهِ ، و لَأَقودَنَّ الظّالِمَ بِخِزامَتِهِ .ر. ك : ج ۴ ص ۲۱۰ ح ۱۶۲۴ .به خدا سوگند ، كه دادِ ستمديده را از آن كه بر او ستم شده بستانم و مهار ستمكار را بگيرم .
داستان هاى حمايت عملى آن اسوه عدالت از ستمديدگان ، بسيار خواندنى ، و براى داعيه داران پيروى از آن بزرگوار ، بسى آموزنده است .


۶ . تأسيس «بيت القصص (صندوق شكايات)»

پيشواىِ ستم ستيزان كه مى كوشيد كه به هر گونه ممكن ، ستمديده يارى شود و داد او ستانده شود ، بى گمان ، از هيچ كوششى در اين راه براى دريافت پژواك نداى مظلوم ، دريغ نمى كرد .
مظلومان چگونه بايد نداىِ خود را به حاكمان برسانند؟ روشن است كه گاهى فرودستان ، ياراى نزديك شدن به دستگاه حاكمى را ندارند ، تا چه رسد به طرح سخن و گزارش و شِكوه و . .. و چه بسيار كه ناله مظلومْ چون انعكاس يافته ، نتيجه عكس داده است و مسئولى كه بايد مؤاخذه شود ، ارتقا يافته و شاكىِ شكوه كننده از خود شده است . حضرت على عليه السلام براى اين كه اين دشوارى را چاره كند و در حدّ ممكن ، مشكل عدم طرح مستقيم مظلوميت ها و دادخواهى ها حل شود ، جايگاهى به نام «بيت القصص» تأسيس كرده بود تا مردمان ، مظلومان و هر آن كه مسئله اى دارد و از طرح روياروى آن ناتوان است ، دادخواهى خود را بنويسد و بدان جا بيفكند تا على عليه السلام از آن مطّلع شود . امام ، خود در ميان مردمان ندا در داد كه هر كس را نيازىاست و نمى خواهد واگويى اش را كسى بداند تا از شناخته شدن ، مصون بماند ، خواستِ خود را در نوشتارى بنويسد و در «بيت القصص (صندوق شكايات)» بيفكند . گويا اين كار در تاريخ ، اوّلين گام در جهت مرتبط ساختن مردم با هيئت حاكم است .


۷ . تلاش براى همدلى و وحدت جامعه

پيشوا ، نقطه اتصال جريان هاىِ موجود در جامعه است ورهبرى ، محور تلاش ها ، حركت ها و نشاط ها . وجود انديشه ها ، گرايش ها و جريان هاى مختلف در جامعه ، امرى طبيعى است و تصوّر وحدت در انديشه ها و آرمان ها ، در همه قشرهاى جامعه و همه لايه هاى اجتماع ، تصوّرى بس نادرست و غير واقعى است . از اين رو ، جريان ها ، گروه ها و دارندگان انديشه هاى مختلف ، براى رهانيدن جامعه از تفرقه ، بايد راه هاى وحدت آفرينى را بجويند و در ضمن تأكيد بر تكثّر انديشه ، همسويى در آرمان هاى والا را از دست ندهند . رهبرى ، بزرگ ترين نقش را در اين زمينه بازى مى كند . على عليه السلام ، بر لزوم اتّحاد و همدلى در جامعه ، بسى تأكيد كرده است .
آن بزرگوار ، اتّحاد را ضامن بقاى حكومت ها ، و اختلاف را عامل سقوط دولت ها مى داند و از اين رو ، بسيار بر آن ، تأكيد مى ورزد . بخش هايى از «خطبه قاصعه» ، از جمله موارد درس آموز و تنبّه آفرين آموزه هاى حكومت علوى است . در شناخت ريشه هاى اختلاف ها و چگونگى دست يافتن به وحدت و همدلى ، او خود نيز در اين جهت ، بيشترين تلاش را مى كرد و از حقوق مسلّم خود ، چشم مى پوشيد تا جامعه در آتش اختلاف نسوزد و مى فرمود :
لَيسَ رَجُلٌ ـ فَاعلَم ـ أحرَصَ عَلى جَماعَةِ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله و أُلفَتِها مِنّي .ر . ك : ج ۴ ص ۲۱۸ ح ۱۶۳۵ .هيچ كس بر اجتماع (و الفت) امّت محمّد ، از من حريص تر نيست .
امام تا بدان جا بر وحدت كلمه تأكيد مى ورزيد و همدلى و تشنّج زدايى را ضرورى مى دانست كه دستگاه قضايى خود را موظّف كرده بود كه اگر اجراى حكمى رشته هاى الفت جامعه را به هم مى ريزد ، از اجراى آن ، چشم بپوشد و از اختلاف انگيزى جلوگيرى كند . امام ، بارها هشدار داده بود كه اگر مؤمنان ، متفرّق شوند و وحدت و تشكّل را از دست بدهند ، چيرگى باطل بر آنها قطعى است .


پنج ـ سياست هاى قضايى

داورى ، ركن اساسى نظام هاست . داورى هاىِ درست و قانونمند ، در حراست از سلامت جامعه و استوارى پايه هاى اجتماع ، بيشترين نقش را بازى مى كند . آموزه هاى حكومت على عليه السلام ، نشان دهنده آن است كه حضرت ، توجّه و عنايتى ويژه به داورى و دستگاه قضايى داشته است . متونى كه چگونگى داورى هاى على عليه السلام و توجه او به داورى و سفارش و تأكيد امام عليه السلام را در اين زمينه گزارش كرده ، بسى فراوان و تأمّل برانگيز است . آنچه در اين مجموعه آمده نيز مى تواند براى قاضيان و نيز متصديان امر قضا ، بسى روشنگر باشد .
اصول سياست هاى امام على عليه السلام را در داورى ، بدين گونه مى توان گزارش كرد :


۱ . گزينش بهترين ها براى تصدّى داورى

بى گمان قاضى ، عنصر اصلى داورى و نقش آفرين تشكيلات قضايى است و نقش بسزايى در احقاق حقوق مردم و مبارزه با ستمگرى ها و ناهنجارى ها دارد . قاضى در كار داورى ، هر اندازه استوارگام تر ، و به لحاظ اخلاقى ، هر قدر پاك تر و سالم تر ، و به لحاظ عملى ، هر اندازه قوى تر و انعطاف ناپذيرتر باشد ، كارآيى داورى و قضاوت او بسامان تر و استوارتر خواهد بود . از اين رو ، على عليه السلام به مالك توصيهمى كند تا براى داورى ، بهترين كسان را برگزيند ؛ كسانى كه نه مردمان را در تنگنا افكنند و نه در داورى ، سرِ لجاج داشته باشند ، و نه با اندك چيزى بلغزند ؛ كسانى كه هوشمند و ژرفنگر باشند و در شبهه ها گرفتار نيايند ؛ صبور باشند و شكيبا كه معركه ها و جوآفرينى ها دگرگونشان نكند .


۲ . تأمين نيازهاى اقتصادى قضات

واقعِ زندگى و نيازمندى هاىِ آن ، نه فراموش كردنى است و نه مى توان از سرِ سهل انگارى ، از كنار آن گذشت . اگر كسانى زاهد باشند و دنيا گريز ، بايد دانست كه چون زندگى را رقم زنند و داراى مسئوليت اداره زندگانى باشند ، با مجموعه اى در داخل زندگى روياروى اند . نيازمندى هاى معقول زن و فرزند ، نه فراموش كردنى است و نه شايسته است كه فراموش شود . امام على عليه السلام با توجّه به اين نكته است كه به مالك اشتر سفارش مى كند تا براى داورى ، بهترين ها برگزيده شوند و زندگانى اين بهترين ها ، به درستى و شايستگى تأمين شود ، تا هرگز داور در داورى ، به دست مردمان ديده ندوزد و براى دستيابى به دنيا ، در جهت رفع نيازمندى هايش به فساد كشيده نشود و فرد و دستگاهى كه ضامن سلامت جامعه و ستُردن فساد از جامعه است ، خود به فسادْ دچار نگردد .


۳ . امنيت شغلى قضات

قاضى حكم مى كند و روشن است كه با حكم قاطعش ، عدّه اى را مى رنجاند . بسيار كم اند كسانى كه چون حكم عليه آنها صادر شد ، به مقتضاىِ حكمْ گردن نهند و در درون خود ، دغدغه اى نداشته باشند . نيز روشن است كه هماره متخلّفان و قانون شكنان ، طبقات فرودست جامعه نيستند و درگيرى و جدال ها ، هميشه در لايه هاى زيرين اجتماعْ شكل نمى گيرد ؛ بلكه توان گفت كه فرادستان ، هم بيشترينقانون شكنى را دارند و هم جدال ها و درگيرى ها بيشتر در ميان آنان شكل مى گيرد و آنان اند كه اهل نفوذند و در گردونه سياست و كشاكش جريان ها قرار دارند . اگر قاضى در داورى درباره اينان احساس آرامش نكند و دستگاه حكومت و داورى را پشتوانه خود نداند ، ممكن است به هنگام صدور حكم ، دستش بلرزد و در احقاق حق ، كوتاه بيايد .
در نظام علوى ، قاضيان واجد شرايط ، از جايگاهى بس بلند برخوردارند . امام على عليه السلام در دستورالعمل بس ارجمندش به مالك ، پس از آن كه به او سفارش مى كند براى داورى ، برترين ها را برگزيند ، سفارش مى كند كه قاضيان را در پيش خود و نظام ، در مكانتى قرار دهد كه هرگز ، حتى نزديكانش سعايت عليه آنان را در پيش او در سر نپرورانند . شايان تأمّل است كه او پس از آن ، به شرآفرينى بدنهادان توجّه مى دهد ، تا نشان دهد كه هواپرستان ، چه بسا در چنگ اندازى به دنيا عليه قاضيان ، از نزديكى به او سوء استفاده كنند و از چنگ عدالت ، به در روند .


۴ . رعايت آداب قضا

قاضى در مسندى بس ارجمند نشسته است و احقاق حق و داورى استوار ، وظيفه اوست . قاضى ، يك سوى دعوا نيست و سخنش «فصل الخطاب» دعواهاست . او بايد آداب داورى را به دقّت مراعات كند . آموزه هاى امام على عليه السلام در اين زمينه ، بسى تنبّه آور است .
آن بزرگوار ، به قاضيان هشدار مى دهد كه هرگز بين مراجعه كنندگان ، تفاوت قائل نشوند ؛ به طرفين مخاصمه ، به ديده ترديد ننگرند ؛ در مجلس داورى ، با درشتگويى و تكيه كلام هاى مقتدرانه ، مخاصمان را نيازارند ؛ به هنگام خشم ، تصميم نگيرند ؛ آزمندى را به يك سو ننهند و از سر هوس ، سخن نگويند ؛ درمجلس قضا ، شكوه و وقار را حفظ كنند و جايگاه داورى را خُرد نينگارند ؛ با مرافعه كنندگان ، از سرِ مهر ، سخن بگويند ، و همگان را يكسان بنگرند و چنان نروند كه فرودستان ، از اين كه از سرِ عدل ، به حقّ خود دست يابند ، مأيوس گردند . حضرت ، يكى از اصحاب را از منصب داورى عزل مى كند ، و چون او از چرايى عزلش سؤال مى كند ، در پاسخ وى مى فرمايد :
إنّى رَأَيتُ كَلامَكَ يَعلو عَلى كَلامِ الخَصمِ .ر . ك : ج ۴ ص ۲۳۸ ح ۱۶۵۶ .من ديدم سخن تو در داورى ، بلندتر از خصم بود .


۵ . نظارت دقيق بر عملكرد داوران

قاضيان ، عامل سلامت جامعه اند و دستگاه قضايى ، مسئول امنيت جامعه است . صلاح جامعه ، بيشتر از هر چيز ، در گرو سلامت دستگاه قضايى است . از اين رو ، على عليه السلام در مقام ولايت امر مسلمانان ، خود را مسئول عملكرد دستگاه قضايى مى دانست و تنها به پند و وعظ قاضيان ، بسنده نمى كرد و به هشدار و تحذير ، اكتفا نمى كرد ؛ بلكه شخصاً بر عملكرد قاضيان ، و حتى گاه بر چگونگى احكام قضات ، نظارت مى كرد و به لحاظ نقش شگرفى كه دستگاه قضايى در سلامت جامعه و اصلاح امور داشت ، با همه مسئوليت هاى سنگين و كارهاى فراوانى كه بر عهده آن بزرگوار بود ، در فرصتى كه پيش مى آمد ، به «دكّة القضاء» مى رفت و خود داورى مى كرد ، تا الگويى درست از داورى را در پيش چشم مردم و قاضيان نهد .


۶ . وحدت رويّه قضايى

از جمله امورى كه امير مؤمنان در داورى بر آن تأكيد داشت ، همگونىداورى ها و به ديگر سخن ، وجود «وحدت رويه» در قضا بوده است . اگر مردمان بنگرند كه داوران در قضاياى همگون ، داورى هاى گونه گون مى كنند ، بى گمان ، اوّلين عكس العمل آن ، بى اعتمادى مردم به دستگاه قضايى و باور نداشتن به پشتوانه قانونى درست داورى هاست . امام ، تأكيد مى كند كه گونه گونى داورى ها و اختلاف در قضاوت ، زمينه هاى اجراى عدالت را مى زدايد و در جامعه ، تفرقه مى آفريند . امام توصيه مى كند كه قاضيان ، در امورى كه اختلافى است ، با هم سخن بگويند و با بحث و بررسى ، به وحدت نظر برسند ، و اگر چنين نشد ، مسئله را به رهبر ارائه دهند و بر حكم او گردن نهند ؛ يعنى مسئوليت ايجاد وحدت رويه در داورى ، به واقع ، به عهده پيشواى جامعه است .


۷ . تساوى همگان در برابر قانون

امام على عليه السلام ، بر برابرى همگان در اجراى احكامْ تأكيد مى كند . در نظام علوى ، همه مردم ، در برابر قانونْ يكسان هستند و دستگاه قضايى ، از چنان مكانت و جايگاهى استوارْ برخوردار است كه مى تواند قانون را درباره همگان اجرا كند و مردم نيز ، در تمام لايه هاى اجتماع ، حتى در سطح حاكمان ، به حكم قاضيان و دستگاه قضايى تن دهند . امام ، در آموزه هايش بر اين برابرى تأكيد مى كرد و با آن همه عظمت و جلالت و جايگاه والا در علم و عمل ، در برابر دستگاه قضايى حكومت خود ، فروتنانه مى ايستاد و به پرسش هاى قاضى منصوب خود ، پاسخ مى گفت و بدين سان ، هم اهمّيت دستگاه قضايى را نشان مى داد و هم از جايگاه داورى حراست مى كرد و هم عملاً ، پاسدارى از حقوق مردم را نشان مى داد ؛ تا مگر درسى باشد براى همگان و آيندگان .



۸ . جايگاه مصالح نظام اسلامى در صدور حكم

پيش تر آورديم كه على عليه السلام ، «حقيقت» را هرگز به مسلخ «مصلحت» نمى بُرد و با تكيه بر مصالح مشخّص ، موضع نمى گرفت ؛ ولى او پيشوا بود ، پيشواى مردم و حافظ نظامِ در خدمت مردم . بدين سان ، براى برترين مصلحت ، كه حفظ نظام بود ـ نظامى كه در خدمت مردم و براى آنان است ـ ، جايگاه و ارزشى والا قائل بود .
امام ، در داورى ها اذعان مى دارد كه به مصالح نظامْ توجه شود . در نظام علوى كه هيچ چيز نمى تواند مانع اجراى قوانين اصيل اسلامى در دستگاه قضايى شود ، مصالح نظام ، در چگونگى اجراى احكامْ جايگاهى ويژه دارد . ايشان در جايى به دليل شرايط خاصّ اجتماعى ، فرهنگى و سياسى ، و برداشت ويژه مردم از قانون الهى ، داورى بر اساس قوانين اصيل و استوار اسلامى را تفرقه آفرين تشخيص داده است و با اجراى آن ، اساس حكومت را متزلزل ديده ، داورى را روا ندانسته است تا جامعه دچار تفرقه نشود . چنين است كه امام به شريح مى فرمايد :
إِقضِ بِما كُنتَ تَقضي ، حَتّى يَجتَمِعَ أمرُ النّاسِ .ر . ك : ج ۴ ص ۲۵۲ ح ۱۶۷۴ .همان گونه كه در گذشته داورى مى كردى ، داورى كن ، تا كار جامعه سامان (انسجام) گيرد .


شش ـ سياست هاى امنيتى

جامعه ناامن و آكنده از هرج و مرج ، به جنگلى بى قانون و آشفته ، مانندتر است تا به جامعه انسانى . در نگاه على عليه السلام ، جامعه تهى از آرامش و امنيت ، بدترين سرزمين هاست . امام ، از جمله مهم ترين دلايل پذيرش حكومت را بازگرداندن آرامش و امنيت به جامعه دانست . بدين سان ، آن بزرگوار ، توجّهى بليغ به امنيتداشت . اصول و شيوه هاى سياست هاى امنيتى امام و تلاش آن بزرگوار در ايجاد امنيت را بدين گونه مى توان برشمرد :


۱ . تأسيس نظام اطّلاعاتى كارآمد

گو اين كه در سيره امام على عليه السلام ، از تشكيلاتى با عنوان «نظام اطّلاعاتى» سخن نرفته است ، امّا نصوص مختلف و پراكنده اى كه در زمينه مأموريت هاى اطّلاعاتى وجود دارد ، و اقداماتى كه آن بزرگوار ، به روزگار حكومتش بر اساس جمع آورى گزارش هاى پنهانى انجام مى داده است ، همه و همه ، نشان دهنده اين است كه حكومت امام ، از وجود تشكيلاتى كارآمد و دقيقْ برخوردار بوده است . جستجوى پنهانى و جمع آورى گزارش هاى گونه گون مرتبط با امنيت داخلى ، اطّلاعات نظامى و عملكرد كارگزاران ، وظيفه اساسى اين تشكيلات است . متأسفانه از جزئيات تشكيلات ياد شده ، اطّلاعى در دست نيست ؛ امّا از آثار و چگونگى تصميم هاى امام ، كاملاً مى توان به وجود آن پى برد . اين تشكيلات را مى توان يك يا چند دستگاه اطّلاعاتى تلقّى كرد .


۲ . تشنّج زدايى

از جمله آموزه هاى ارجمند علوى ، توجّه به دگرگونى انديشه وموضع مخاصمان است . خصومت بسيارى از مخاصمان،از ناآگاهى به مواضع و عدم اطّلاع آنها از شيوه و روش ها و چرايى آنها سرچشمه گرفته است. امام ، تأكيد مى كند كه بايد در جهت تصحيح انديشه و آن گاه تغيير موضع مخالفان كوشيد و به تعبير آن بزرگوار ، «استصلاح الأعداء» و«استصلاح الأضداد» را چونان شيوه اى در سياست حكومت ، اعمال كرد .
امام ، جذب مخاصمان و سالم سازى ذهنى و استوار سازى موضع آنان را «كمالدورانديشى و ژرفنگرى» مى داند وتأكيد مى كند كه دگرگون سازى انديشه و موضع دشمن ، با نيك گفتارى و زيبا كردارى ، بسى سهل تر و كارآمدتر است تا به آوردگاه كشاندن دشمن ، و چونان شيوه اى از جمله در جهت «استصلاح» و به نيكى وا داشتن مخاصمانى كه بد كرده اند ، اثر مى گذارد . اين همه ، نشان آن است كه امام ، با حركت در جهت تبديل دشمن به دوست و مصالحه هوشيارانه با دشمن ، سياست تشنّج زدايى را پيشه كرده است و براى استقرار امنيت داخلى ، بر سياست تشنج زدايى تأكيد مى كرده است .


۳ . هوشيارى و زمان شناسى

امام على عليه السلام ، در كنار تأكيد بر سياست تشنج زدايى و حركت به سوى حياتى مسالمت آميز و مصالحه با دشمن ، به هوشيارى و حزم انديشى در برابر دشمن نيز تأكيد مى كرد . امام ، بر اين نكته پاى مى فشرد كه مؤمنان ، نبايد دشمن را خُرد بشمارند و بويژه در برابر دشمنانى كه دشمنى خود را اظهار نمى كنند ، بايد نهايت هوشيارى را معمول دارند و آمادگى لازم را براى برخورد و رويارويى در زمانِ مناسب ، و هنگام بروز و ظهور حوادث ، هرگز از دست ندهند و بدانند كه اگر آنها در خواب فراموشى فرو روند ، دشمن ، هرگز غافل نخواهد ماند .


۴ . پرهيز از رعب آفرينى و وحشت گسترى

امام على عليه السلام در حكومت خود ، در برابر متخلّفان ومخالفان ، هرگز به رعب آفرينى و وحشت گسترى توسّل نمى جست . آن بزرگوار ، حتى در برخورد با عوامل ضدّ امنيتى نيز از سياست رعب و وحشت و خشونت هاى غير قانونى بهره نمى گرفت . امام ، هرگز بر اساس گمان و تخمين و احتمال با مردمان برخورد نمى كرد و هرگز پيش از وقوع جُرم،متّهمان و مظنونان به اقدامات ضد امنيتى را عقوبت نمى كرد.



۵ . قانون گرايى در برخورد با مجرمان

نظام حكومت على عليه السلام ، متّكى به قانونْ بود و در همه جوانب ، قانون بود كه حكومت مى كرد ، نه اراده فرد . بدين سان ، او درآموزه هايش ، به قانون گرايى و محوريت قانون ، بسى تأكيد مى كرد . چنين بود كه در نظام حكومت او نه تنها شكنجه متّهمان و مظنونان به اقدامات ناروا ممنوع بود ، كه مجرمان نيز شكنجه نمى شدند و به مجرم نيز هرگز اهانت نمى شد و اگر كسى مجرم شناخته مى شد ، تنها و تنها به مقتضاى قانون ، مجازات مى گشت ، و اگر مجرى قانون ، عمداً و يا سهواً ، در اجراى حكم از مرز قانونْ تجاوز مى كرد ، قصاص مى شد . چنين بود كه چون دريافت قنبر ، سه تازيانه بيشتر به مجرمى نواخته است ، او را با سه تازيانه قصاص كرد .ر . ك : ج ۴ ص ۲۴۸ ح ۱۶۶۹ .


۶ . مدارا با مخالفان سياسى

امام ، با مخالفان سياسى نيز هرگز با خشونت رفتار نمى كرد . مدارا در سياست علوى ، اصلى بود خدشه ناپذير . اين مدارا تا مرز توطئه آفرينى مخالفان ، پيش مى رفت . على عليه السلام بر اين باور بود كه مدارا با مخالفان ، از تندى آنان مى كاهد و زمينه هاى صحنه آفرينى و جوسازى را از آنان مى ستاند . بر اين اساس بود كه تا خوارج به قتلْ دست نيازيدند و امنيت جامعه را به جد به خطر نيفكندند ، با آنان برخورد نكرد ، دشنام هاى آنان را تحمّل كرد و حتى حقوق آنان را از بيت المال ، قطع نكرد . برخورد امام ، با توطئه گران عليه امنيت داخلى ، به تناسب حدّ و حدود توطئه آنان و نقشى بود كه در توطئه داشتند . گاه آنان را تبعيد مى كرد و ديگر گاه ، به زندان مى افكند و در نهايت ، چون هيچ گونه چاره انديشى اى كارساز نبود ، با برخوردنظامى ، مشكل را حل مى كرد .


هفت ـ سياست هاى نظامى

امام على عليه السلام ، رزم آورى شجاع بود و بى باك . هماوردجويى او در ميدان هاى نبرد ، و فرازمندى او در نبردها ، شهره تاريخ است . افزون بر اين ، او فرماندهى بود تيزنگر ، مدبّر و حزم انديش .
اين كه حكومت امام على عليه السلام با وجود كوتاهى ، يكسر به جنگ و نبرد داخلى با توطئه گران گذشت ، بسى تأسّف آور است ؛ امّا سيره او در اين نبردها سرشار است از آموزه هاى نظامى و نگرش انسانى ، و آكنده از كرامت در جنگ و نبرد ، و بسى درس آموز و بيدارگر . سياست هاى على عليه السلام را در نبرد ، بدين سان مى توان گزارش كرد :


۱ . اهتمام به آموزش هاىِ رزمى و سازماندهى سپاه

گفتيم كه امام على عليه السلام ، رزم آورترينِ رزم آوران صحنه هاى نبرد بود . او كه عمرى دراز را در صحنه هاى جهاد سپرى كرده بود ، بى گمان ، بيشترين و كارآمدترين تجربه ها را در اختيار داشت . افزون بر اين ، او به لحاظ شجاعت ، دليرى و بُرنادلى و آگاهى به گونه هاى نبرد ، بى نظير بود . امام ، شخصا سپاهيان خود را آموزش مى داد و پيش از آغاز نبرد ، ضمن سازماندهى نيروها و آرايش رزم آوران ، نكات مهم آموزشى را تكرار مى كرد . هنگامى كه شبيخون هاى معاويه فزونى گرفت و مخالفان ، او را به ناآشنايى با فنون جنگى متّهم كردند ، امام ، ضمن گلايه از برخى يارانش فرمود :
وأفسَدتُم عَلَيَّ رَأيي بِالعِصيانِ وَالخِذلانِ حَتّى لَقَد قالَت قُرَيشٌ إنَّ ابنَ أبي طالِبٍ رَجُلٌ شُجاعٌ ولكِن لاعِلمَ لَهُ بِالحَربِ . للّهِِ أبو هُم! وهَل أحَدٌ مِنهُم أشَدُّ لَها مِراساًوأقدَمُ فيها مَقاماً مِنّي؟ لَقَد نَهَضتُ فيها وما بَلَغتُ العِشرينَ ، وها أنَا ذا قَد ذَرَّفتُ عَلَى السِّتّينَ . ولكِن لارَأىَ لِمَن لايُطاعُ .نهج البلاغة : خطبه ۲۷ . نيز ، ر. ك : ج ۶ ص ۵۳۷ (ترساندن از چيرگى شاميان) .با نافرمانى و سستى ، كار را بر من تباه كرديد تا آن جا كه قريش مى گويد پسر ابوطالب ، دلير است ، امّا دانش جنگ ندارد . خدا پدرانشان را مزد دهد! كدام يك از آنان ، بيشتر از من در ميدان جنگ بوده و بيشتر از من ، نبرد و ميدان را آزموده؟ هنوز بيست سال نداشتم كه پا در معركه گذاشتم و اكنون ، ساليان عمرم از شصت ، فزون است ؛ اما آن را كه فرمان نبرند ، سررشته كار از دستش بيرون است .
على عليه السلام ، در آموزش هاىِ نظامى رزمندگان ، از تأكيد بر ريزترين نكات آموزشى نيز غفلت نمى ورزيد ، مانند اين كه : نيروها از اسلحه خود جدا نشوند ؛ از فرصت هاى مناسب در ضربه زدن به دشمن ، بيشترين بهره را برگيرند ؛ به چهره دشمن ، خيره نشوند ؛ كثرت نيروهاىِ دشمن ، در دل هايشان هراس نيافريند ؛ و اين كه اگر شكست خوردند ، چه كنند و چگونه عقب نشينى تاكتيكى را معمول دارند ؛ و ...


۲ . تشكيل نيروى مخصوص

نيروها گرچه در يك جبهه و با يك آهنگ باشند ، ليكن به لحاظ روحى و سطح آگاهى و حدّ و حدود توانايى و فداكارى ، يكسان نخواهند بود . صحنه هاى رويارويى نيز يكسان نيست وهر صحنه اى را مردانى و رزم آورانى مناسب و شايسته ، لازم است و بر اين اساس ، يكى از برجسته ترين نكات در سياست هاى جنگى على عليه السلام ، تشكيل سپاه مخصوص استر. ك : ج ۴ ص ۳۰۱ (تشكيل نيروهاى ويژه) .كه امام ، به آنان عنوان «شُرطَة الخميس (نيروهاى ويژه)» داده بود .
پيراسته ترين ، فداكارترين و رزم آورترين نيروهاى على عليه السلام ، در «شرطة الخميس» سازماندهى شده بودند . اين نيرو ، كارآيى شگفت و شگرفى داشت و امام ، هماره از آنان ، براى اهداف ويژه و صحنه هاى خاص ، بهره مى گرفت . امام على عليه السلام در خطبه اى خطاب به آنان فرموده است :
أنتُمُ الأَنصارُ عَلَى الحَقِّ ، وَ الإخوانُ في الدِّينِ ، وَالجُنَنُ يَومَ البَأسِ ، وَالبِطانَةُ دونَ النّاسِ ، بِكُم أضرِبُ المُدبِرَ ، و أرجو طاعَةَ المُقبِلِ ، فَأَعينونى بِمُناصَحَةٍ خَلِيَّةٍ مِنَ الغَشِّ ، سَليمَةٍ مِنَ الرَّيبِ فَوَاللّهِ إنّي لَأَولَى النّاسِ بِالنّاسِ .نهج البلاغة : خطبه ۱۱۸ .شماييد يارانِ حق ، و برادران دينى ، و سپرها در روزگار بلا و سختى ، و مَحرم هايى جداى از ديگر مردمان . به كمك شما پشت كننده ها را مى زنم و پيروى روى آوردگان را اميد دارم . پس مرا يارى كنيد با خيرخواهىِ تهى از دغلى و سالم از دورى جويى كه به خدا سوگند ، من از مردمان بر آنها سزاوارترم .
شرطة الخميس ، به تعبير امروز ، «اصولگرايان» و «حزب اللهى ها»ى خردمند و كاردانِ كنار امام بودند كه هم به موقع ، انتقاد مى كردند و ديدگاه هاىِ خود را درباره سياست هاى او بيان مى كردند ، و هم در سخت ترين شرايط حكومتى امام ، به او وفادار بودند .
گويا اينان را به لحاظ نشانه هاى ويژه اى كه داشتند و يا چون با پيمان ويژه اى در محضر امام بودند ، «شُرطة الخميس»النهاية : ج ۲ ص ۴۶۰ .مى ناميدند .
از اصبغ بن نباته پرسيدند : چگونه شرطة الخميس ناميده شديد ، اى اصبغ ؟
گفت : ما جانفشانى را براى او تضمين كرديم ، و او پيروزى را براى ما .مجمع البحرين : ج ۲ ص ۹۴۲ .


۳ . تقويت روحيه سپاه

ترديدى نيست كه نيروهاى معنوى وتوانِ روحى ، در حركت ها وصحنه آفرينى ها نقشى تعيين كننده و شگرف دارد . از اين رو ، امام براى قدرت روانى و بنيه معنوى و روح سلحشورى نيروهاى رزمى ، اهميّت ويژه اى قائل بود و از هر راه ممكن ، تلاش مى كرد تا روحيه نيروهاى مسلّح را در برخورد با دشمن ، تقويت كند و استوارگامى آنان را در برابر دشمن ، از طريق افزون سازى روحيه سلحشورى ، ارتقا بخشد . سخنرانى هاىِ امام در اين زمينه ، بسى قابل تأمّل و خواندنى است .
سخنرانى هاى آتشين ، گفتارهاى هيجانبار ، خطابه هاى شورانگيز و شعارهاى هيجان آفرينِ امام ، ترسيم صحنه هاى دل انگيز فرجام زندگى ، تبيين جايگاه نهايى رزم آوران در فراسوى زندگى ، و همه و همه از سوى او ، در جهت فراهم آوردن و گستراندن چنين حالت هايى بوده است .
امام ، چون نيروهاى نبردكننده را سامان مى داد ، با خطابه هايى در اوج بلاغت و ستيغ فصاحت ، چنان زودگذرى و ناهنجارى زندگى دنيوى را تصوير مى كرد و در برابر آن ، والايى و عظمت آخرت را بيان مى كرد كه گاه ، تأثير آن در نيروها تا زمان هايى طولانى بر جاى مى ماند ؛ و چنين است كه در بسيارى از آنان ، سر از پا نشناختن ، ايثارگرى ، رزم آورى ، بُرنادلى و شورآفرينى ، آميزه زندگى شان ، و استوار گامى ، شكن ناپذيرى و رويارويى دليرانه با دشمن ، آميخته حركتشان بود .
ايجاد روحيه «شهادت طلبى» در ياران على عليه السلام كه بى گمان ، در اثر خطابه ها و آموزه هاى والاىِ حضرت بود ، شگفت آور است .
از جمله شيوه هاى شايان توجّه على عليه السلام در نبرد ، توجّه به نقش «تلقين» است كه امام ، براى افزون سازى نيروى معنوى مجاهدان ، از آن بهره مى گرفت و آن را بدانها توصيه مى كرد . امام ، درباره تجربه شخصى خود به فرزندش محمّد بن حنفيه مى گويد :
إنَّني لَم ألقِ أحَدا إلّا حَدَّثَتني نَفسي بِقَتلِهِ ، فَحَدِّث نَفسَكَ بِعَونِ اللّهِ بِظُهوركَ عَلَيهِم .ر. ك : ج ۴ ص ۳۱۶ ح ۱۷۷۴ .من با كسى [ در جنگ] رو در رو نشدم ، جز آن كه به خودم كُشتن او را تلقين مى كردم . پس پيروزى بر آنان را با كمك الهى ، به خود تلقين كن .
از سوى ديگر ، امام نشان مى دهد كه تلقين ضعف و هراس و توانمندى حريف ، از جمله موجبات درهم ريختگى صفوف و شكست از حريف است . از امام سؤال كردند :
بِأَيِّ شَيءٍ غَلَبتَ الأَقرانَ؟چگونه بر هماوردان ، پيروز گشتى؟
در پاسخ فرمود :
ما لَقيتُ رَجُلاً إلّا أعانَني عَلى نَفسِهِ .نهج البلاغة : حكمت ۳۱۸ .كسى را نديدم ، جز آن كه مرا بر خود ، يارى داد .
يكى ديگر از راه هاى تقويت بنيه معنوى ، ترسيم بس گوياى فرجام شوم دنيوى و اخروى تن زدن از نبرد با دشمن و فرار از صحنه جنگ ، توسط على عليه السلام بود ، كه از جمله روش هاى مقاوم سازى روانى مجاهدان در سياست هاى نظامى علوى است .
افزون بر آنچه ياد شد ، امام بر اين نكته تأكيد مى كرد كه فرماندهان ، هرگز آنچه از واقعيت وضع حاكم را كه تأثير سوء در روح و روان رزم آوران دارد ، افشا نكنند .امام در هنگامه صفّين و در دشوارترين حالت هاى رويارويى ، براى يكى از فرماندهان ، وضع آينده درگيرى و فرجام آن را ترسيم مى كند و نشان مى دهد كه رويارويى آينده ، چه سان سنگين ، دشوار و از بين برنده نيروهاست ؛ امّا تأكيد مى كند كه اين حقيقت ، بايد در گنجينه سينه ات بماند و به گوش سپاه نرسد .


۴ . چاره انديشى نيرنگ آميز در جنگ

امام در دستيابى به پيروزى ، تمام چاره انديشى هاىِ خردمندانه را معمول مى داشت . او كه پيش تر گفتيم در سياست كشوردارى ، هرگز به «خدعه و نيرنگ» وَقعى نمى نهاد و در سياست مديريتى ، هرگز از آن بهره نمى جست ، در نبردها از آن بهره مى گرفت و در اين باره تأكيد مى كرد كه :
كُن فِي الحَربِ بِحيلَتِكَ أوثَقَ مِنك بِشِدَّتِكَ .ر. ك : ج ۴ ص ۳۲۰ ح ۱۷۸۳ .در نبرد ، بر نيرنگ و حيله ات بيشتر اعتماد كن تا بر توان و نيرويت .
و اين ، از جمله تفاوت هاى سياست هاى علوى و اُموى است .
آموزه هاى امام عليه السلام و موارد عينى اين موضوع نيز نشان دهنده آن است كه «خدعه» در سياست جنگى ، چاره انديشه خردمندانه است براى دستيابى به پيروزى و تا حدّ امكان ، تن زدن از چنگ زدن به خلافِ واقع . عدى بن حاتم مى گويد كه در هنگامه رويارويى نيروها در صفّين ، على عليه السلام با صدايى رسا ، آن گونه كه يارانش مى شنيدند ، فرمود :
وَاللّهِ لَأقتُلَنَّ مُعاوِيَةَ و أصحابَهُ .به خدا سوگند ، معاويه و يارانش را خواهم كشت .
آن گاه در پايان كلام ، در حالى كه صدايش را كوتاه كرده بود ، فرمود :
إن شاء اللّه !
راوى مى گويد،گفتم: «اى امير مؤمنان! شما سوگند ياد كردى و آن گاه، استثنا كردى. چرا؟» .امام فرمود:
الحَربُ خُدعَةٌ .ر. ك : ج ۴ ص ۳۲۰ ح ۱۷۸۲ و ۱۷۸۴ .جنگ ، نيرنگ است .
امام در برخورد با عمرو بن عبدود نيز از اين شيوه بهره گرفت و با استفاده از فرصتى كه با اين شيوه فراچنگ آمده بود ، او را از پاى درآورد .
بدين سان ، بهره گيرى مولا از خدعه نيز همسوى با ارزش ها و كرامت هاى انسانى است و از سوى ديگر ، روشى كارآمد و دقيق در رزم آورى .


۵ . اخلاق جنگ

در فرهنگ علوى ، جنگ ، براى دفاع از كيان مكتب و در جهت دفع ظلم و رفع ستم و زدودن دشوارى هاى راه حكومت است . او كه «شمشير از پى حق مى زد» ، نمى توانست در دشوارترين لحظات نبرد و در سخت ترين لحظات جنگ ، از اصول اخلاقى و بنيادهاى انسانى غافل بماند . نگرشِ اين خلق و خوى جنگى و آيين اخلاقى نبرد در سيره علوى ، درس آموز است و بيداركننده . برخى از عناوين اين موضوع را بدين قرار مى توان گزارش كرد :


الف ـ آغاز به جنگ ، هرگز!

امام ، هرگز آغاز به جنگ نكرد و تا دشمن ، در نهايت خيره سرى ، عرصه را بر گفتگو و رويارويى مسالمت آميزْ تنگ نكرد ، دست به شمشير نبرد و به همراهان و يارانخود نيز تأكيد كرد كه هرگز آغازِ به نبرد نكنند . به واقع ، اين سياست امام ، تأكيدى است بر صلح دوستى اسلام علوى و ارزش هاى انسانى ، و مخالفت با ستيزه جويى .
امام ، اين سياست را هماره معمول داشت و بر آن پاى فشرد . جندب ازدى مى گويد :
إنَّ عَلِيّا كانَ يَأمُرُنا فى كُلِّ مَوطِنٍ لَقينا فيهِ مَعَهُ عَدُوّا فَيَقولُ : لا تُقاتِلُوا القَومَ حَتّى يَبدَؤُوكُم فَأَنتُم بِحَمدِاللّهِ عز و جل عَلى حُجَّةٍ وتَركُكُم إيّاهُم حَتّى يَبدَؤُوكُم حُجَّةٌ أُخرى لَكُم .ر. ك : ج ۴ ص ۳۲۶ ح ۱۷۸۶ .هرگاه همراه على عليه السلام با دشمن رو به رو مى شديم ، به ما فرمان مى داد : «با آنان ، نبرد نكنيد تا آنان ، آغاز كنند ؛ چرا كه شما بحمداللّه عز و جل برهان داريد و رها كردن آنان تا نبرد را آغاز كنند ، برهانى ديگر است براى شما» .
بدين سان ، او نشان مى داد كه در فرهنگ او ستيزه گرى اصل نيست و صلح و آرامش ، اصل است .
چنين بود كه امام ، به نيروهاى رزم آورش سفارش كرده بود تا آغاز به جنگ نكنند و چون آتش جنگ با شروع دشمن ، شعله ور شد و به يارى خداوند ، دشمنْ شكست خورد ، فراريان را نكُشند ، بر مجروحان يورش نبرند ، بدن ها را عريان نسازند ، اجساد را مُثله نكنند و ... اينها و جز اينها در سيره جنگى علوى ، نشان دهنده اين است كه جنگاورى در سياست آن بزرگوار ، استثناست و تأكيد بر ارزش هاى انسانى و گسترش آن قاعده .


ب ـ دعوت نكردن به جنگ

على عليه السلام بر رزم آورى ، استوار گامى ، ميداندارى ، شورآفرينى و دشمن شكنى نيروهايش تأكيد مى كرد و از هر جهت ، آنان را براى رزم ، آماده مى ساخت ؛ امّابدانها تأكيد مى كرد كه هرگز در برابر دشمن ، هماوردجويى نكنند و صلاى «هل مِن مبارز؟» ـ كه شيوه اى بود براى رعب آفرينى ـ ، در ندهند . به واقع ، اين نيز ادامه همان سياست مخالفت با ستيزه جويى است . امام ، تنها سفارش مى كرد كه چون دشمن هماورد جُست و همرزم طلبيد ، براى جلوگيرى از خيره سرى خصم ، ميدان را خالى نكنند .


ج ـ مصونيت سياسى فرستادگان دشمن

اسلام، آيينى است جهانى و آموزه هاى آن، جهان شمول و زمان شمول ، و بدين سان ، سياست هايى جهانى و بين المللى را نيز رقم زده است . در اسلام ، در رويارويى هاى نظامى و سياسى ، نمايندگان سياسى كشورهاى بيگانه و فرستادگان دشمن (گرچه در اوج هنگامه نبرد) ، مصونيت دارند . على عليه السلام ، اين آموزه ارجمند را به سپاهيان آموخته بود و از آنها خواسته بود كه اين سياست را جدّى بگيرند و حتّى اگر كسانى مدّعى پيام آورى از سوىِ دشمن بودند، بدون بررسى هاى لازم و كشف حقيقت ، با او برخورد نكنند .


د ـ اقامه حجّت ، قبل از شروع جنگ

گفتيم كه جنگ در نگاه امام على عليه السلام ، براى رفع موانع گسترش حق و هدايت انسان است . از اين رو ، او هرگز روشنگرى دشمن را فرو نمى گذاشت و براى هدايت آنان ، هيچ فرصتى را از دست نمى داد . امام ، در اوج شعله ورى آتش جنگ و رويارويى نيروها نيز به هدايت دشمن مى پرداخت و مكرّر ، اقامه حجّت مى كرد تا جنگ درنگيرد . بارى ، جنگ در سيره علوى ، جز در هنگام ضرورتْ شكل نمى گرفت .


ه ـ نيايش در هنگام جنگ

در سيره علوى ، ابعاد معنوى و گسترش روح معنويت در انسان و جامعه انسانى ، برهر چيز ديگر ، مقدّم است . امام ، ايجاد و گسترش اين حالت را در اوج نبرد نيز فراموش نمى كرد . چون صف ها آراسته مى شد و نيروها آماده درگيرى مى شدند ، امام سخن مى گفت و با سخنانى روشنگر ، مى كوشيد تا فتنه را خاموش كند ؛ امّا سود نمى بخشيد و خيره سرى دشمن ، جنگ را ناگزير مى ساخت . امام ، در هنگام جنگ ، به نيايش مى پرداخت ، ياد خدا را در دل ها زنده مى كرد و با زمزمه هاى عارفانه ، فضاى سپاه خود را عطرآگين مى ساخت و از خدا استمداد مى جست . بدين سان ، جهاد و نبردش نيز مقدمه حبّ الهى بود و زمينه نزديك شدن به خدا ، و گامى در جهت تحقّق آرمان هاى الهى و ارزش هاى انسانى . محتواى دعاهاى امام در نبرد و مضمون نيايش هاىِ آن بزرگوار ، بر آنچه آمد ، دليلى است روشن و بسى قابل تأمّل .


و ـ شروع كردن جنگ در بعد از ظهر

امام ، از هر راهى و با هر تمهيدى مى كوشيد تا جنگ ، كم ترين ضايعه را داشته باشد و تا آن جا كه ممكن است ، پس از ناگزيرى از نبرد ، كسانِ اندكى كشته شوند . بدين سان ، امام مى كوشيد تا نبرد ، بعد از ظهر آغاز شود ، تا با فرا رسيدن شب ، جنگْ دامن برچيند و در نتيجه ، خونِ كم ترى ريخته شود و جنگجويان ، زودتر باز گردند و فراريان از صحنه ، بتوانند بگريزند .


ز ـ رفتار نيك با بازماندگانِ دشمن

چون آتش جنگ فروكش مى كرد ، على عليه السلام دستور مى داد كه با سپاه شكست خورده ، مجروحان ، اسيران و بازماندگانِ سپاه دشمن ، بويژه با زنان ، نهايت خوش رفتارى انجام شود . امام ـ چنان كه پيش تر نيز آورديم ـ ، دستور مى داد تا فراريان را دنبال نكنند ، مجروحان را نكشند ، به خانه هاى مردم وارد نشوند ، از اموال مناطقِ فراچنگ آمده ـ جز آنچه در اردوگاه دشمن مى يابند ـ چيزى برندارند ، هرگز به زنان آزار نرسانند و متعرّض آنان نشوند ، گرچه به آنان و فرماندهان نبرد ، ناسزا بگويند .



هشت ـ سياست هاى بين المللى

آنچه تا بدين جا آمد ، نگاهى بود به سياست هاى علوى در زمينه هاى گونه گون كشور دارى .
اكنون ، بر آنيم كه گوشه هايى از سياست هاىِ جهانى امام على عليه السلام را برشماريم . از سياست هاىِ جهانى امام ، رهنمودهايى را برگزيده ايم كه براى كشوردارى در هر جا و با هر فرهنگى ، سودمند و كارآمد خواهد بود . رهنمودهايى كه اكنون بر مى شماريم و متون نشان دهنده آنها را در متن كتاب آورده ايم ، رهنمودهايى است سياسى ، اجتماعى ، فرهنگى و حكومتى كه فطرت سالم و عقل سليم ، بر استوارى و كارآمدى آنها گواهى مى دهد و تجربه تاريخى ، بر درستى و شايستگى آنها ، شاهدى صادق خواهد بود . اين حقايق را هر كس با هر گونه باورى ، با مراجعه به وجدان و تاريخ ، به سادگى مى تواند دريابد و بر استوارى آنها در كشوردارى گواهى دهد . در فصل دهم همين كتاب ، اين اصول و رهنمودها به سه دسته تقسيم شده اند ، بدين سان :


۱ . سياست هاىِ تداوم بخش حكومت

امام على عليه السلام ، سياست هايى را براى بقاى دولت ها ضرورى شمرده است . از درْ نگريستن به آموزه هاى علوى و سيره آن بزرگوار ، مى توان دريافت كه امام ، بسط و قسط ، برقرارى عدالت اجتماعى ، گسترش دادگرى و حسن تدبير در اداره امور مردم ، نيك رفتارى با مردم و اهميّت دادن به آنان ، هوشيارى در برابر جريان هاى سياسى و پاسدارى از آزادى ، استقلال ، عزّت و هر آنچه را كه به حقوق فردى و اجتماعى مردمْ مرتبط مى شود ، از ضرورت هاى حكومت ها تلقّى كرده و براى استوارى و ماندگارى حكومت ها ، آنها را ضرورى مى داند . تعابير امام از عدل ، بسى جالب و تأمّل برانگيز است .
على عليه السلام ، عدل را به دژ ، سپر ، استوانه استوار ، رشته پيوند آفرين و ... مانند كردهو اجراىِ عدل را برترين شيوه و كارآمدترين سياست در حكمرانى دانسته و فرموده است : «عدالت ، آرايه سياست است» و با عدالت است كه حاكم ، دل ها را تسخير مى كند و رحمت الهى را فراچنگ مى آورد . نيز فرموده است كه حكومت ها چون برپايه هاى عدلْ استوار آمدند و بر استوانه هاى خِرَد ايستادند ، خداوند ، يارانش را يارى مى رساند و دشمنانش را درهم مى شكند . در كنار دادگسترى ، امام ، براى استوارى و تداوم حكومت ها ، حسن تدبير را نيز لازم شمرده است و نيكْ سيرتى را جمال قدرتْ تلقّى كرده و بيدارى و هوشيارى را نشانه هوشمندى و دولتمدارى برشمرده است .


۲ . سياست هاى سقوط آفرين

امام على عليه السلام ، سياست هايى را باعث تباهى و دگرگون كننده دانسته است . اين گونه سياست ها ، گو اين كه روزگارى كوتاه ، سودمند افتند و زمانى نه چندان طولانى ، حكومت را استوار بدارند ، در نهايت ، به سقوط و تباهى آن منجر خواهند شد . آنچه را كه آموزه هاى على عليه السلام دگرسان كننده و باعث تباهى نشان داده ، عبارت اند از : تجاوز به حقوق مردم ، خونريزى به ناحق ، سوء تدبير در اداره امور ، خودخواهى و استئثار ، مقدّم دانستن حاكمان و سران و اطرافيان حكومت بر ديگران ، بى توجّهى به حركت ها و امور بنيادين ، و پرداختن به مسائل كوچك و بى ثمر و كم اهميّت ، واگذارى كارها به افراد ناكارآمد ، و بهره نگرفتن از انسان هاى كارآمد .
امام ، تأكيد مى كند كه ظلم و ستمگرى ، با هر عنوان و با هر شكلى ، زوال آفرين است و چون در جامعه اى ستمْ روا داشته شد ، در نتيجه ، شمشير در ميان نهاده مى شود و قدرت و ابهّت حكومت ، زدوده مى شود . چنين است كه او ظلم را بدترين شيوه سياست دانسته و تأكيد كرده است كه ستم و ستمگرى ، گام ها را نااستوار ، نعمت ها را دگرگون ، و امّت ها و دولت ها را هلاك مى كند .
على عليه السلام ، در عهد نامه خويش به مالك مى نويسد : هرگز در برخورد با دگرانديشان ، خونريزى را معمول مدار كه خونريزى ناحق ، نقمت الهى را باعث مى شود و نعمت را مى زدايد و هرگز هيچ حاكميت و سُلطه اى ، با خونريزى استوار نمى شود ؛ بلكه وهن مى آورد و سستى مى آفريند .
او تأكيد مى كند كه اگر حكومتى به سوء تدبير دچار شد و سياستى خردمندانه و دقيق نداشت ، رو به تباهى مى نهد و در نتيجه ، سقوط مى كند . حكومتى كه بهترين امكانات را براى حاكم و سلطه حاكم ، جلب مى كند و به جاى از خود گذشتگى (ايثار) ، به خودگرايى و جلب و جذب امكانات براى خود و دانه درشت ها (استئثار) مى پردازد ، بى گمان ، در سراشيبى سقوط قرار مى گيرد . امام مى فرمايد : حاكمانى كه به جاى كارهاى بنيادى و سياست هاى اساسى و برنامه ريزى هاىِ اصولى ، به مسائل جزئى ، بى اساس و زودگذر مى پردازند ، به زوالْ دچار خواهند شد . آنان كه بلندى ها و سرافرازى ها را به يك سو مى نهند و به كارهاى خُرد و پست مى پردازند ، حكومت را رو به سقوط مى برند . تأمّل در اين گونه آموزه هاىِ او ، براى حاكمان ، مسئولان و سر رشته داران حكومت ، بسى لازم و كارآمد است .


۳ . سياست هاىِ كارآمد بين المللى

افزون بر آنچه آمد ، امام ، سياست هايى را در پيش گرفته و شيوه هايى از تعامل را بر شمرده است كه بايد حاكمان ، در برخورد با دولت ها ، ملّت ها و ديگر كشورها ، بدان توجّه كنند . اين حقايق را از لا به لاى سخنان زرّين امام و نيز با تأمّل در سيره آن بزرگوار ، مى توان به دست آورد :
رعايت حقوق انسان ها با هر انديشه و تفكّرى و براى آنها حقوق انسانى قائل شدن ، در برخوردها و رويارويى با ديگران ، عزّت مدارى را پيشه خود ساختن ، و در برقرارى پيوند با دولت ها و ارتباط با ملّت ها از هر گونه پيوند و ارتباط عزّت سوز ، تن زدن و هرگز تن به ذلّت ندادن ، بر سياست تشنج زدايى در برخورد بادولت ها تأكيد كردن ، و در جهت گسترش صلح راستين و زندگى مسالمت آميز آميخته به عزّتْ حركت كردن ، جلوگيرى از دشمن تراشى ، و براى تصحيح انديشه و رفتار دشمن ، مايه گذاشتن (استصلاح العدو) ، به پيمان هاىِ گونه گونْ وفادار ماندن ، و در حفظ حقوق ديگران ، امانتدارى را پاس داشتن ، در حوزه فرهنگ ، از دانش و علوم ديگرانْ بهره گرفتن و از فرايند دانش بشرى بهره جستن ، و با اين همه ، بر سياست استقلال فرهنگى تأكيد كردن ، و هشدار دادن در جهت هضم نشدن در فرهنگ هاىِ شرك آلود و ناشايسته ، و سرانجام ، در فرهنگ ها در نگريستن و بِه گزينى كردن و ...
افزون بر اينها حقايقى در سخنان مختلف على عليه السلام آمده است كه در زمينه ارتباط هاى جهانى ، حقايقى بس روشنگر دارد و آموزه هايى از اين دست را ذيل عنوان «گوناگون» آورده ايم .


جمع بندى سياست هاى امام على عليه السلام

آنچه تا بدين جا آورديم ، نگاهى بود گذرا به محتواى فصولى كه در جهت تبيين سياست هاى مختلف على عليه السلام ، تدوين شده است . تأمّل در آنچه آمد ، نشان دهنده آن است كه سياست از ديدگاه امام على عليه السلام ، ابزار حكومت بر مبناى حقوق انسانى و نيازهاى واقعى مردم است ، نه ابزار سلطه زورمداران و متجاوزان به حقوق مردم .
اكنون با توجه به آنچه آورديم ، مى توانيم با نگاهى كلّى و جمع بندى دقيق ، به پرسش ها و انتقادهاى طرح شده درباره سياست هاى امام على عليه السلام پاسخ بگوييم و چند و چون آنچه را درباره سياست مدارى امام گفته اند ، تحليل كنيم و استوارى و نااستوارى آنها را واگوييم .