احادیث داستانی ماجرای مباهله به روایت شیخ مفید

ماجرای مباهله از فقضایای مهم تاریخی است که علاوه بر نشان دادن حقانیت پیامبر اسلام(ع)، جانشینی و ولایت امام علی(ع) نیز از آن استفاده می شود.

الإرشاد:

لَمَّا انتَشَرَ الإِسلامُ بَعدَ الفَتحِ وما وَلِیهُ مِنَ الغَزَواتِ المَذکورَةِ وقَوِی سُلطانُهُ، وَفَدَ إلَی النَّبِی(ص) الوُفودُ، فَمِنهُم مَن أسلَمَ، ومِنهُم مَنِ استَأمَنَ لِیعودَ إلی قَومِهِ بِرَأیهِ(ص) فیهِم.

وکانَ فیمَن وَفَدَ عَلَیهِ أبو حارِثَةَ اُسقُفُّ نَجرانَ فی ثَلاثینَ رَجُلاً مِنَ النَّصاری، مِنهُمُ العاقِبُ وَالسَّیدُ وعَبدُ المَسیحِ، فَقَدِمُوا المَدینَةَ وَقتَ صَلاةِ العَصرِ وعَلَیهِم لِباسُ الدّیباجِ وَالصُّلُبِ، فَصارَ إلَیهِمُ الیهودُ، وتَساءَلوا بَینَهُم، فَقالَتِ النَّصاری لَهُم: لَستُم عَلی شَیءٍ، وقالَت لَهُمُ الیهودُ: لَستُم عَلی شَیءٍ، وفی ذلِک أنزَلَ اللّهُ سُبحانَهُ:« وَقَالَتِ الْیهُودُ لَیسَتِ النَّصَارَی عَلَی شَی ءٍ وَ قَالَتِ النَّصَارَی لَیسَتِ الْیهُودُ عَلَی شَی ءٍ »[۱]إلی آخِرِ الآیةِ.

فَلَمّا صَلَّی النَّبِی(ص) العَصرَ تَوَجَّهوا إلَیهِ یقدُمُهُمُ الاُسقُفُ، فَقالَ لَهُ: یا مُحَمَّدُ، ما تَقولُ فِی السَّیدِ المَسیحِ؟

فَقالَ النَّبِی(ص): عَبدٌ للّهِِ اصطَفاهُ وَانتَجَبَهُ.

فَقالَ الاُسقُفُ: أتَعرِفُ لَهُ یا مُحَمَّدُ أبا وَلَّدَهُ؟

فَقالَ النَّبِی(ص): لَم یکن عَن نِکاحٍ فَیکونَ لَهُ والِدٌ.

قالَ: فَکیفَ قُلتَ: إنَّهُ عَبدٌ مَخلوقٌ، وأَنتَ لَم تَرَ عَبدا مَخلوقا إلّا عَن نِکاحٍ ولَهُ والِدٌ؟!

فَأَنزَلَ اللّهُ تَعالَی الآیاتِ مِن سورَةِ آلِ عِمرانَ إلی قَولِهِ:« إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللَّهِ کمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کن فَیکونُ * الْحَقُّ مِن رَّبِّک فَلَا تَکن مِّنَ الْمُمْتَرِینَ * فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ»[۲]، فَتَلاهَا النَّبِی(ص) عَلَی النَّصاری ودَعاهُم إلَی المُباهَلَةِ وقالَ: إنَّ اللّهَ عَزَّ اسمُهُ أخبَرَنی أنَّ العَذابَ ینزِلُ عَلَی المُبطِلِ عَقیبَ المُباهَلَةِ ویبَینُ الحَقَّ مِنَ الباطِلِ بِذلِک.

فَاجتَمَعَ الاُسقُفُ مَعَ عَبدِ المَسیحِ وَالعاقِبِ عَلَی المَشوَرَةِ، فَاتَّفَقَ رَأیهُم عَلَی استِنظارِهِ إلی صَبیحَةِ غَدٍ مِن یومِهِم ذلِک. فَلَمّا رَجَعوا إلی رِحالِهِم قالَ لَهُمُ الاُسقُفُ: اُنظُروا مُحَمَّدا فی غَدٍ، فَإِن غَدا بِوُلدِهِ وأَهلِهِ فَاحذَروا مُباهَلَتَهُ، وإن غَدا بِأَصحابِهِ فَباهَلوهُ فَإِنَّهُ عَلی غَیرِ شَیءٍ.

فَلَمّا کانَ مِنَ الغَدِ جاءَ النَّبِی(ص) آخِذا بِیدِ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِی بنِ أبی طالِبٍ، وَالحَسَنُ وَالحُسَینُ بَینَ یدَیهِ یمشِیانِ، وفاطِمَةُ ـ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِم ـ تَمشی خَلفَهُ.

وخَرَجَ النَّصاری یقدُمُهُم اُسقُفُّهُم، فَلَمّا رَأَی النَّبِی(ص) قَد أقبَلَ بِمَن مَعَهُ سَأَلَ عَنهُم، فَقیلَ لَهُ: هذَا ابنُ عَمِّهِ عَلِی بنُ أبی طالِبٍ، وهُوَ صِهرُهُ وأبو وُلدِهِ وأَحَبُّ

الخَلقِ إلَیهِ، وهذانِ الطِّفلانِ ابنا بِنتِهِ مِن عَلِی، وهُما مِن أحَبِّ الخَلقِ إلَیهِ، وهذِهِ الجارِیةُ بِنتُهُ فاطِمَةُ أعَزُّ النّاسِ عَلَیهِ وأَقرَبُهُم إلی قَلبِهِ.

فَنَظَرَ الاُسقُفُ إلَی العاقِبِ وَالسَّیدِ وعَبدِ المَسیحِ وقالَ لَهُم: اُنظُروا إلَیهِ قَد جاءَ بِخاصَّتِهِ مِن وُلدِهِ وأَهلِهِ لِیباهِلَ بِهِم واثِقا بِحَقِّهِ، وَاللّهِ ما جاءَ بِهِم وهُوَ یتَخَوَّفُ الحُجَّةَ عَلَیهِ، فَاحذَروا مُباهَلَتَهُ، وَاللّهِ لَولا مَکانُ قَیصَرَ لَأَسلَمتُ لَهُ، ولکن صالِحوهُ عَلی ما یتَّفِقُ بَینَکم وبَینَهُ، وَارجِعوا إلی بِلادِکم وَارتَؤُوا لِأَنفُسِکم. فَقالوا لَهُ: رَأینا لِرَأیک تَبَعٌ.

فَقالَ الاُسقُفُ: یا أبَا القاسِمِ، إنّا لا نُباهِلُک ولکنّا نُصالِحُک، فَصالِحنا عَلی ما نَنهَضُ بِهِ.

فَصالَحَهُمُ النَّبِی(ص) عَلی ألفَی حُلَّةٍ مِن حُلَلِ الأَواقِی، قیمَةُ کلِّ حُلَّةٍ أربَعونَ دِرهَما جِیادا، فَما زادَ أو نَقَصَ کانَ بِحِسابِ ذلِک، وکتَبَ لَهُمُ النَّبِی(ص) کتابا بِما صالَحَهُم عَلَیهِ، وکانَ الکتابُ:

«بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، هذا کتابٌ مِن مُحَمَّدٍ النَّبِی رَسولِ اللّهِ لِنَجرانَ وحاشِیتِها، فی کلِّ صَفراءَ وبَیضاءَ وثَمَرَةٍ ورَقیقٍ، لا یؤخَذُ مِنهُ شَیءٌ مِنهُم غَیرُ ألفَی حُلَّةٍ مِن حُلَلِ الأَواقِی، ثَمَنُ کلِّ حُلَّةٍ أربَعونَ دِرهَما، فَما زادَ أو نَقَصَ فَعَلی حِسابِ ذلِک، یؤَدّونَ ألفا مِنها فی صَفَرٍ وأَلفا مِنها فی رَجَبٍ، وعَلَیهِم أربَعونَ دینارا مثواة رسولی مِمّا فَوقَ ذلِک، وعَلَیهِم فی کلِّ حَدَثٍ یکونُ بِالیمَنِ مِن کلِّ ذی عَدَنٍ عارِیةً مَضمونَةً؛ ثَلاثونَ دِرعا وثَلاثونَ فَرَسا وثَلاثونَ جَمَلاً عارِیةً مَضمونَةً، لَهُم بِذلِک جِوارُ اللّهِ وذِمَّةُ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ، فَمَن أکلَ الرِّبا مِنهُم بَعدَ عامِهِم هذا فَذِمَّتی مِنهُ بَریئَةٌ».

وأَخَذَ القَومُ الکتابَ وَانصَرَفوا.

الإرشاد:

پس از فتح و جنگ های یاد شده که اسلام انتشار یافت و قدرت گرفت، هیئت های نمایندگی، یکی پس از دیگری به نزد پیامبر(ص) آمدند و برخی از آنها اسلام آوردند و برخی امان خواستند تا نزد قوم خویش باز گردند و نظر پیامبر(ص) در باره ایشان را با آنان در میان بگذارند. از جمله کسانی که نزد پیامبر(ص) آمدند، ابو حارثه اسقف نجران بود که با سی مرد از نصارا، از جمله نایب و مهتر[۳]و عبد المسیح، آمد. این عدّه که جامه های دیبا پوشیده و صلیب بر گردن آویخته بودند، هنگام نماز عصر، به مدینه وارد شدند. یهودیان نزد آنان رفتند و با یکدیگر به بحث و مجادله پرداختند. نصارا به آنها گفتند: شما بر حق نیستید. و یهودیان جواب دادند: شما بر حق نیستید. در همین باره خداوند سبحان، این آیه را فرو فرستاد: «یهودیان گفتند: نصارا بر حق نیستند. و نصارا گفتند: یهودیان بر حق نیستند» تا آخر آیه.

چون پیامبر(ص) نماز عصر را خواند، هیئت نصارا که پیشاپیش آنان اسقف حرکت می کرد، نزد ایشان آمدند. اسقف گفت: ای محمّد! در باره مسیح چه می گویی؟

پیامبر(ص) فرمود: «بنده خدا بود که خداوند، او را برگزید و انتخابش کرد».

اسقف گفت: ای محمّد! آیا برایش پدری می شناسی که از او به دنیا آمده باشد؟

پیامبر(ص) فرمود: «او حاصل ازدواجی نبوده که پدری داشته باشد».

اسقف گفت: پس چگونه گفتی که او بنده ای مخلوق بود، در حالی که هیچ بنده مخلوقی نمی یابی، مگر آن که حاصل ازدواجی است و پدری دارد؟!

در این هنگام، خداوند متعال، آیات سوره آل عمران را فرو فرستاد تا این آیات: «در واقع، مَثَل عیسی نزد خدا همچون مَثَل [خلقت] آدم است که او را از خاکی آفرید، سپس بدو گفت: «باش». پس وجود یافت. [آنچه در باره عیسی گفته شد،] حق [و] از جانب پروردگار توست. پس، از تردید کنندگان مباش. پس هر که در این باره، پس از دانشی که برای تو آمده، با تو محاجّه کند، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان را، و زنانمان و زنانتان را، و خودمان و خودتان را فرا خوانیم، سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم».

پیامبر(ص) این آیات را برای نصارا تلاوت کرد و آنان را به مباهله فرا خواند و فرمود: «خداوند عز و جل به من خبر داد که در پس مباهله، بر گروه باطل، عذاب نازل می شود و بدین سان، حق را از باطل متمایز می گرداند».

اُسقف با عبد المسیح و نایب، به رایزنی پرداخت و بر آن شدند که از پیامبر(ص) تا صبح فردای آن روز، مهلت بخواهند. چون به اُتراقگاه خود باز گشتند، اسقف به آنان گفت: بنگرید، اگر فردا محمّد با فرزندان و خانواده اش آمد، از مباهله کردن با او بپرهیزید؛ ولی اگر همراه یارانش آمد، با او مباهله کنید که بر حق نیست.

فردا که شد، محمّد(ص)، در حالی آمد که دست امیر مؤمنان علی بن ابی طالب را گرفته بود و حسن و حسین، پیشاپیش او حرکت می کردند و فاطمه ـ که درودهای خدا بر آنان باد ـ پشت سرش می آمد.

نصارا نیز در حالی که اُسقفشان پیشاپیش آنها حرکت می کرد، آمدند. او چون پیامبر(ص) را با همراهانش دید، در باره آنان سؤال کرد. به او گفته شد: این، پسرعموی او علی بن ابی طالب است. او داماد پیامبر و پدر فرزندان او و محبوب ترینِ محبوب ترینِ انسان ها در نزد اوست، و این دو کودک، پسران دختر او از علی هستند و محبوب ترین خلق در نزد اویند، و این بانو، دختر او فاطمه است که عزیزترین و محبوب ترینِ مردم در نزد اوست.

اسقف به نایب و مهتر و عبد المسیح نگاه کرد و به آنها گفت: ببینید، او عزیزترین کسان خود، یعنی فرزندان و خانواده اش را آورده است تا به همراه آنان مباهله کند. این، نشان می دهد که او به حقّانیت خود، اطمینان دارد. به خدا سوگند، اگر می ترسید که محکوم شود، هرگز آنها را نمی آورد. پس، از مباهله با او بپرهیزید. به خدا سوگند، اگر پای موقعیت قیصر در میان نبود، تسلیم او می شدم؛ امّا با او توافق و مصالحه کنید و به شهرتان باز گردید و فکری به حال خود نمایید.

نصارا به او گفتند: نظر ما، تابع نظر توست.

اسقف گفت: ای ابو القاسم! ما با تو مباهله نمی کنیم؛ بلکه حاضریم با تو مصالحه کنیم. پس بر سر چیزی که از عهده اش بر می آییم، با ما مصالحه کن.

پیامبر(ص) با آنان بر دو هزار جامه از جامه های اَوقیه ای ـ که ارزش هر یک از آنها چهل درهم باشد ـ، با آنان صلح کرد و [بنا شد که] بیشتر و کمترش با همین حساب محاسبه شود. پیامبر(ص) بر اساس این توافق برای آنان مکتوبی نگاشت، بدین شرح: «به نام خدای مهرگستر مهربان. این، نبشته ای است از محمّدِ پیامبر و فرستاده خدا برای نجران و پیرامون آن، در باره هر زر و سیم و محصول و بَرده ای. از این موارد، چیزی از آنان گرفته نشود، مگر دو هزار جامه از جامه های اوقیه ای، که بهای هر جامه چهل درهم باشد و بیشتر و کمتر از این مقدار، به همین حساب محاسبه گردد. هزار تای آنها را در صَفَر بپردازند و هزار دیگر را در رجب، و علاوه بر این، برای اقامتِ فرستادگانم نیز، چهل دینار بر عهده آنان است، و نیز هر جنگی که در یمن رخ دهد، هر یمنی باید سی زره و سی اسب و سی شتر به عنوان عاریه مضمونه بدهد و [در مقابل،] آنان در پناه خدا و زنهار محمّد بن عبد اللّه اند و هر کس از آنان پس از امسال ربا خورد، زنهارِ من از او برداشته است».

نجرانیان، مکتوب را گرفتند و رفتند.

[۱]. البقرة: ۱۱۳.

[۲]. آل عمران: ۵۹ ـ ۶۱.

[۳]. در متن عربی، واژه «سید» به معنای رئیس و مهتر قوم است و واژه «عاقب» به معنای جانشین و قائم مقام و کسی که در مرتبه بعد از رئیس قرار دارد (لسان العرب ماده «سود» و «عقب»). در کتاب سیرت رسول اللّه، ترجمه و انشای رفیع الدین اسحاق بن محمّد همدانی (ج ۱ ص ۵۰۹) آمده است: «شصت سوار از مِهتران [ترسایان] نجران بر نشستند و به خدمت پیغمبر(ص) آمدند و سه تن بودند در جمله ایشان که مدار ریاست و ولایتِ قوم بر ایشان بود: یکی عاقب گفتندی، و دیگر سید، و سه دیگر ابو حارثه. و عاقب، امیر قوم بود (صاحب رأی و فرمانده)، چنان که قوم وی بی حکمِ وی، هیچ کار نکردندی. و سید، آن بود که قوم وی در هر کار التجابه وی کردندی و از وی استعانت و استصواب طلبیدندی، و ابو حارثه دانشمند و قاضی و امام ایشان بود، چنان که در علم انجیل به تخصیص سرآمدی بود، و مرجع نصارا در احکام، وی بود».

با توجّه به آنچه آمد، ما به جای «سید»، مهتر و به جای عاقب، «نایب» به کار برده ایم. م.