كاوشي در باره تبويب الكافي - صفحه 48

5 . روشن بودن عنوان باب ها

در اين جا باب هاى ديگرى نيز به چشم مى خورند كه صرف نظر از احاديث آنها، حتّى نام اين باب ها نيز در آن روزگار ، معنايى روشن را به ذهن مى رسانند. «باب كراهيّة التوقيت»، «باب التمحيص و الامتحان»، «باب أنّه من عرف إمامهُ لم يضرّه تقدّم هذا الأمر أو تأخّر» و چند باب پس از آن ، همگى از زمان شناسى كلينى حكايت دارند ؛ زيرا در آن روزگار كه غيبت صغرا به درازا كشيده بود و بسيارى از شيعيان ، هر سال چشم مى داشتند كه امام زمان عليه السلام قيام فرمايند، گنجاندن چنين ابوابى آشكارا ، به معناى فراخواندن شيعيان به صبر و پايدارى و در نغلتيدن به گرداب فتنه هاى روزگار غيبت بود.
اين ابواب ، به شيعيان گوشزد مى كرد كه در روزگار غيبت ، اگر امام خود را به درستى بشناسند و پيش از قيام امام عليه السلام از دنيا بروند ، در حالى كه چشم به راهِ فراگير شدن عدالت مهدوى بوده اند ، نه تنها چيزى را از دست نداده اند ، بلكه چونان كسى خواهند بود كه در خيمه امام مهدى عليه السلام و در كنار ايشان به سر برده است. روشن است كه اين گونه احاديث با اين عناوين ابواب ، به خودى خود ، روح نااميدى را از كالبد جامعه شيعه بيرون مى ساخت و به جاى آن ، روح انتظارِ فعّال و غير راكد را جايگزين مى كرد.
پس از اين ابواب ، باب هاى ديگرى جاى گرفته اند كه ديگر با موضوع غيبت ، پيوندى ندارند و بار ديگر از مناقب و فضايل اهل بيت عليهم السلام سخن مى گويند ، مانند «باب حالات الأئمّة عليهم السلام فى السنّ»، «باب أنّ الإمام لا يغسله إلّا إمامٌ من الأئمّة عليهم السلام » و...
جاى اين خرده بر كلينى هست كه چرا اين ابواب را در ميان ابواب بسيارى كه به مناقب و فضايل اهل بيت عليهم السلام مى پرداخته است و پيش از ابواب اشاره و نص بر معصومان عليهم السلام جاى دارند ، نگنجانده است ؟ جدايى ميان اين دو دسته از ابواب كه هر دو به مناقب اهل بيت صلى الله عليه و آله وسلم اشاره دارند ، سبب مى شود كه يك دستى و روند طبيعى موضوعات ابواب ، به هم بريزد ، بويژه آن كه دليلى نيز براى پس انداختن اين ابواب به چشم نمى خورَد .
كلينى سپس بابى درباره حقوق امام عليه السلام گنجانده است. ۱ در اين باب ، بر اين نكته تأكيد كرده است كه همه زمين ، از آنِ امام عليه السلام است و خمس ، منّتى از سوى شيعيان بر امام عليه السلام نيست ؛ بلكه حتّى ديگر اموال مردمان و نيز هر چه در دست آنهاست ، از آنِ امام عليه السلام است. كلينى در جاى ديگرى نيز به بحث خمس پرداخته است و آن در پايان كتاب الحجّة است ؛ ۲
ولى تفاوت اين ابواب با ابواب خمس در پايان كتاب ، آن است كه وى در اين جا از منظر فضايل و مناقب امام به خمس نگريسته است و به دنبال آن است كه گوشزد كند نه تنها خمس، كه همه اموال مردمان و بلكه همه دنيا از آنِ امام عليه السلام است و اين ، بخشى از فضايل بى شمار امام عليه السلام به شمار مى آيد ؛ ولى در آن جا (پايان كتاب الحجّة) وى از زاويه فقهى به خمس پرداخته و احكام آن را بيان كرده و چگونگى محاسبه و پرداخت آن را فراز آورده است.
پس از آن ، دو باب با نام هاى «باب فيه نُكَتٌ و نُتَفٌ ۳ من التنزيل فى الولاية» و «بابٌ فى نتف و جوامع من الرواية فى الولاية»، به چشم مى خورند. جاى اين باب ها و نيز گنجاندن اين احاديث در پايان كتاب الحجّة ، چونان يك جمع بندى از فضايل اهل بيت عليهم السلام در قرآن ، منطقى و مناسب به نظر مى رسد ؛ ولى در دومين باب ، يك اشكال هست و آن اين كه دست كم ، سه حديث اين باب ، ۴ با احاديث ابواب طينت و عالم ذرّ ـ كه در آغاز كتاب بعدى (يعنى كتاب الإيمان و الكفر) جاى دارد ـ ، بسيار هماهنگ تر و متناسب تر است ۵ و شايسته بود به جاى كتاب الحجّة، در آن جا نقل مى شدند.
باب 110 كتاب الحجّة نيز در جاى مناسب خود قرار ندارد ؛ ۶ زيرا هم مضامين احاديث آن و هم عنوان باب ، با فضايل اهل بيت عليهم السلام و شئون وجودى و اختيارات آن بزرگواران ، ارتباط دارند و از اين رو ، بهتر بود در ميان ابواب فراوان مناقب ـ كه حجم زيادى از آغاز كتاب الحجّة را به خود اختصاص داده ـ ، قرار مى گرفت.
باب 129 و 130 ـ كه دو باب پايانى كتاب الحجّة هستند ـ ، به موضوع حقوق مالى امام عليه السلام ، خمس، انفال و احكام فقهى آن مى پردازند. آنچه درباره اين دو بابْ مهم مى نمايد ، آن است كه وى احكام مربوط به خمس و انفال را در كتاب الحجّة و در پايان مباحث مربوط به امامت ، گنجانده است و نه در فروع الكافى و در رديف زكات و ديگر حقوق مالى . شايد يك علّت مهم براى اين گونه تبويب ، آن است كه نگاه كلينى به خمس و انفال و ديگر حقوق مالى امام عليه السلام ، نگاهى ولايتى بوده است. يعنى اين امور را از لوازم و بايسته هاى شخصيت امام عليه السلام و مستقيما در پيوند با آن مى دانسته و هرگز به آنها به عنوان يك سرى از حقوق مالى معوّلى كه ممكن است هر يك از مردمان ، بر گردن ديگرى داشته باشد ، نمى نگريسته است.
اين نكته را از توضيحى كه خود كلينى در آخرين باب اين كتاب (كتاب الحجّة) درباره جايگاه و اهميت خمس و انفال و فى ء آورده ، به روشنى مى توان دريافت. ۷ بر پايه چنين نگاهى ، ديگر جايگاه خمس از حدّ و اندازه حقوق مالى معمولى و پيش پاافتاده كه شايد برخى به خود اجازه دهند و در به جاى آوردن و پرداخت آن سهل انگارى كنند ، فراتر مى رود و چونان دليلى محكم بر پيوند يك شيعه با امام خود رخ مى نمايد . از اين رو ، بر پايه اين نگاه ، سهل انگارى در اداى اين حقوق ، نه تنها سبب بازخواست الهى خواهد بود ، بلكه اساسا از سستى پيوند روحى يك شيعه با امام خود ، پرده بر مى دارد و نشانه اى از آن است كه محبّت چنين شيعه اى نسبت به امام عليه السلام ، دروغى بيش نيست ، همان گونه كه به اين حقيقت در برخى احاديث اين باب ، اشارت شده است .

1.الكافى، ج ۱، ص ۴۷۰ ، باب ۱۰۵ (باب أنّ الأرض كلّها للإمام عليه السلام ) .

2.همان، ص ۶۰۴ ، باب ۱۳۰ (باب الفى ء و الأنفال و تفسير الخمس و حدوده و ما يجب فيه) .

3.ترديد در اين كه اين دو واژه را به ضمّ حرف اوّل و فتح حرف دوم بايد خواند يا به فتح اوّل و سكون ثانى ، بى مورد است . نكت به فتح اوّل مصدر است و در لغت ، آن است كه با تكيه چوبى در زمين ، اثرى پديد آرند ؛ ولى نكتة كه جمع آن نُكَت به ضم اوّل و فتح دوم است ، گرچه اين لغت ، به معانى چندى به كار رفته ، ولى معنايى كه با متون علمى و نيز با عنوان چنين بابى مناسب باشد ، آن است كه نُكتة ، مسئله اى علمى را مى گويند كه با ژرف نگرى و انديشه ورزى فهميده شود . نَتْف نيز بر وزن نَكْت مصدر است و كندن مو و مانند آن را مى گويند . اما نُتْفَة كه جمع آن نُتَف است ، تكه گياه يا مانند آن است كه با دست چيده شود و به اصطلاح امروزى مى توان در اين جا آن را گزيده يا گلچين معنا كرد . پس شك نيست كه هر دو واژه ، در عنوان باب ، به ضم اوّل و فتح دوم است ، به معناى نكته ها و گلواژه هايى از قرآن در باره ولايت . براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : الصحاح تاج اللغة ، ج ۱ ، ص ۲۶۹ و ج ۴ ، ص ۱۴۲۹ ؛ أقرب الموارد ، ج ۲ ، ص ۱۳۴۲ و ۱۲۶۸ . اين توضيح را از آن رو آورديم كه ديديم برخى حديث پژوهان ، اين دو واژه را به فتح اوّل و سكون دوم نيز مى خوانند .

4.حديث اوّل تا سوم و حديث نهم (الكافى، ج ۱، ص ۵۰۳ ـ ۵۰۴) .

5.بويژه با سومين باب كتاب الإيمان كه دقيقا همين مضمون ها در آن جا نيز تكرار شده است (ر . ك : الكافى، ج ۲، ص ۱۱) .

6.الكافى، ج ۱، ص ۵۰۵ (باب فى معرفتهم أولياءهم و التفويض إليهم) .

7.همان ، ص ۶۰۴.

صفحه از 158