استمرار خط جهاد در زندگی امام کاظم علیه السلام

استمرار خط جهاد در زندگی امام کاظم علیه السلام

برگرفته از پیام رهبر معظم انقلاب به سوّمین کنگره‌ی جهانى حضرت امام رضا (علیه السّلام)

در زندگینامه‌ی آن امام عالی‌مقام [امام موسی‌بن‌جعفر (علیه السّلام) ] ، سخن از حوادث گوناگون و بی‌ارتباط با یکدیگر و تأکید بر مقام علمی و معنوی و قدسی آن سلاله‌ی پیامبر (صلّی‌اللَّه‌علیه واله‌وسلّم) و نقل قضایای خاندان و اصحاب و شاگردان و مباحثات علمی و کلامی و امثال آن، بدون توجه به خط جهاد مستمری که همه‌ی عمر سی‌وپنج ساله‌ی امامت آن بزرگوار را فراگرفته بوده است، ناقص و ناتمام می‌ماند.

تشریح و تبیین این خط است که همه‌ی اجزای این زندگی پرفیض را به یکدیگر مرتبط می‌سازد و تصویری واضح و متکامل و جهت‌دار که در آن هر پدیده‌یی و هر حادثه‌یی و هر حرکتی، دارای معنایی است، ارایه می‌کند.

❖ چرا حضرتامام صادق(علیه‌السّلام)به «مفضّل» می‌فرماید: امر امامت این جوانک را فقط به اشخاص مورد وثوق بگو؟ ([۱]) و به «عبدالرحمن بن حجاج» به جای تصریح به کنایه می‌گوید: زره بر تن او راست آمده است؟([۲]) و به یاران نزدیک چون «صفوان جمّال» او را به علامت و نشانه معرفی می‌کند؟ ([۳]) و چرا بالاخره در وصیت‌نامه‌ی خود، نام فرزندش را به عنوان وصی پس از نام چهار تن دیگر می‌آورد که نخستین آنان «منصور عباسی» و سپس حاکم مدینه و سپس نام دو زن است؛([۴]) چنان‌که پس از ارتحال آن حضرت، جمعی از بزرگان شیعه نمی‌دانند جانشین آن بزرگوار، همین جوان بیست ساله است ؟

❖ چرا در گفتگو با هارون که به او خطاب می‌کند: «خلیفتان یجبی الیهما الخراج»، زبان به سخن نرم و انکارآمیز می‌گشاید([۵])؛ اما ابتدائاً در خطاب به مرد زاهد نافذالکلمه‌یی به نام « حسن بن عبداللَّه » سخن را به معرفت امام می‌کشاند و آنگاه خود را امام مفترض‌الطّاعة، یعنی صاحب مقامی که آن روز خلیفه‌ی عباسی در آن متمکن بود، معرفی می‌کند؟

❖ چرا به «علی‌بن‌یقطین» که صاحب منصب بلندپایه‌ی دستگاه هارون و از شیفتگان امام است، عملی تقیه آمیز را فرمان می‌دهد؛ اما «صفوان جمّال» را بر خدمت همان دستگاه شماتت می‌کند و او را به قطع رابطه با خلیفه فرا می‌خواند؟ چگونه و با چه وسیله‌یی آن همه پیوند و رابطه در قلمرو گسترده‌ی اسلام، میان دوستان و یاران خود پدید می‌آورد و شبکه‌یی که تا چین گسترده است، می‌سازد؟

❖ چرا «منصور» و «مهدی» و «هارون» و «هادی»، هر کدام در برهه‌یی از دوران خود، کمر به قتل و حبس و تبعید او می‌بندند؟ و چرا چنان که از برخی روایات دانسته می‌شود، آن حضرت در برهه‌یی از دوران سی‌وپنج ساله، در اختفا بسر برده و در قرای شام یا مناطقی از طبرستان حضور یافته و از سوی خلیفه‌ی وقت، مورد تعقیب قرار گرفته و به یاران خود سفارش کرده که اگر خلیفه درباره‌ی من از شما پرسید، بگویید او را نمی‌شناسیم و نمی‌دانیم کجاست؟

❖ چرا هارون در سفر حجی، آن حضرت را در حدّ اعلی تجلیل می‌کند و در سفر دیگری دستور حبس و تبعید او را می‌دهد و چرا آن حضرت در اوایل خلافت هارون که وی روش ملایمت و گذشت در پیش گرفته و علویان را از حبسها آزاد کرده بود، تعریفی از فدک می‌کند که بر همه‌ی کشور وسیع اسلامی منطبق است؛ تا آن‌جا که خلیفه به آن حضرت به تعریض می‌گوید: پس برخیز و در جای من بنشین؟ و چرا رفتار همان خلیفه‌ی ملایم، پس از چند سال، چندان خشن می‌شود که آن حضرت را به زندانی سخت می‌افکند و پس از سالها حبس، حتّی تحمل وجود زندانی او را نیز بر خود دشوار می‌یابد و او را جنایتکارانه مسموم و شهید می‌کند؟

❖ اینها و صدها حادثه‌ی توجه برانگیز و پرمعنی و در عین‌ حال ظاهراً بی‌ارتباط و گاه متناقض با یکدیگر در زندگی موسی‌بن‌جعفر(علیهم‌السّلام) هنگامی معنی می‌شود و ربط می‌یابد که ما آن رشته‌ی مستمری را که از آغاز امامت آن بزرگوار تا لحظه‌ی شهادتش ادامه داشته، مشاهده کنیم . این رشته، همان خط جهاد و مبارزه‌ی ائمه(علیهم‌السّلام) است که در تمام دوران دویست‌وپنجاه ساله و در شکلهای گوناگون استمرار داشته و هدف از آن، اولاً تبیین اسلام ناب و تفسیر صحیح قرآن و ارایه‌ی تصویری روشن از معرفت اسلامی است و ثانیاً، تبیین مسأله‌ی امامت و حاکمیت سیاسی در جامعه‌ی اسلامی و ثالثاً، تلاش و کوشش برای تشکیل آن جامعه و تحقق بخشیدن به هدف پیامبر معظّم اسلام(صلّی‌اللَّه‌علیه‌واله) و همه‌ی پیامبران؛ یعنی اقامه‌ی قسط و عدل و زدودن انداداللَّه از صحنه‌ی حکومت و سپردن زمام اداره‌ی زندگی به خلفاءاللَّه و بندگان صالح خداوند.


[۱])كُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَدَخَلَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع وَ هُوَ غُلَامٌ فَقَالَ اسْتَوْصِ بِهِ وَ ضَعْ أَمْرَهُ عِنْدَ مِنْ تَثِقُ بِهِ مِنْ أَصْحَابِك‏»

« مفضل بن عمر گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه ابو ابراهيم (موسى بن جعفر) عليه السلام وارد شد و او جوانى بود. امام فرمود وصيت او را بپذیر (و بدان كه او امام است) و امر امامت را با هر كدام از اصحابت كه مورد اطمينانست در ميان گذار»

كافی ،ثقة الاسلام كلینی ج ۱ ص ۳۰۸ ح۴ ارشاد ، شیخ مفید :ج ۲ ، ص ۲۱۶ كشف الغمه ،محدث اربلی : ج ۲ ، ص ۲۱۹ بحارالانوار : علامه مجلسی :ج ۴۸ ، ص ۱۷،ح۱۳
-------------

[۲])سَأَلْتُ عَبْدَ الرَّحْمَنِ فِی السَّنَةِ الَّتِی أُخِذَ فِيهَا أَبُو الْحَسَنِ الْمَاضِی ع فَقُلْتُ لَهُ إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ قَدْ صَارَ فِی يَدِ هَذَا وَ مَا نَدْرِی إِلَى مَا يَصِيرُ فَهَلْ بَلَغَكَ عَنْهُ فِی أَحَدٍ مِنْ وُلْدِهِ شَيْ‏ءٌ فَقَالَ لِی مَا ظَنَنْتُ أَنَّ أَحَداً يَسْأَلُنِی عَنْ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ دَخَلْتُ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ فِی مَنْزِلِهِ فَإِذَا هُوَ فِی بَيْتٍ كَذَا فِی دَارِهِ فِی مَسْجِدٍ لَهُ وَ هُوَ يَدْعُو وَ عَلَى يَمِينِهِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع يُؤَمِّنُ عَلَى دُعَائِهِ فَقُلْتُ لَهُ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ قَدْ عَرَفْتَ انْقِطَاعِی إِلَيْكَ وَ خِدْمَتِی لَكَ فَمَنْ وَلِيُّ النَّاسِ بَعْدَكَ فَقَالَ إِنَّ مُوسَى قَدْ لَبِسَ الدِّرْعَ وَ سَاوَى عَلَيْهِ فَقُلْتُ لَهُ لَا أَحْتَاجُ بَعْدَ هَذَا إِلَى شَيْ‏ء»

ابن حجاج گويد: در سالى كه ابو الحسن ماضى (امام هفتم) عليه السلام دستگیر شد از عبدالرحمن پرسیدم: اين مرد (امام هفتم عليه السلام) بدست اين مرد (هارون) افتاد و نميدانم عاقبت كارش بكجا انجامد آيا نسبت بيكى از اولادش بتو خبرى رسيده است؟ بمن گفت: من گمان نميكردم كسى اين مسأله را از من بپرسد، من بمنزل جعفر بن محمد رفتم، او در فلان اتاق خانه در محل نمازش بود و دعا ميكرد و موسى بن جعفر طرف راستش بود و آمين ميگفت، بحضرت عرضكردم: خدا مرا قربانت كند: ميدانيد كه من تنها بشما گرويده‏ام و در خدمت شما بوده‏ام، بفرمائيد صاحب اختيار مردم بعد از شما كيست؟ فرمود: موسى آن زره را پوشيد و بقامتش راست آمد، بحضرت عرض كردم: بعد از اين ديگر بچيزى احتياج ندارم (همين سخن مرا كافيست)»

كافی ،ثقة الاسلام كلینی ج ۱ ص ۳۰۸ح۳ كشف الغمه ،محدث اربلی :ج ۲،ص ۲۲۰ بحارالانوار، علامه مجلسی : ج ۴۸، ص ۱۷،ح ۱۷
-------------

[۳])قَالَ لَهُ مَنْصُورُ بْنُ حَازِمٍ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی إِنَّ الْأَنْفُسَ يُغْدَى عَلَيْهَا وَ يُرَاحُ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَمَنْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا كَانَ ذَلِكَ فَهُوَ صَاحِبُكُمْ وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى مَنْكِبِ أَبِی الْحَسَنِ ع الْأَيْمَنِ فِی مَا أَعْلَمُ وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ خُمَاسِيٌّ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ جَالِسٌ مَعَنَا»

صفوان ساربان گويد: منصور بن حازم به امام صادق عليه السلام عرض كرد: پدر و مادرم بقربانت مرگ در هر صبح و شام بسراغ جانها مى‏آيد، اگر چنين شد، امام كيست؟ حضرت صادق عليه السلام فرمود اگر چنين است اينست امام شما و با دست بشانه ابو الحسن عليه السلام زد- كه فكر ميكنم شانه راست بود- و او در آن وقت مردی كامل بود و عبد اللَّه بن جعفر (أفطح امام طايفه فطحيه) با ما در آن‏مجلس نشسته بود (با وجود آنكه از پدرش چنين سخنى شنيد، بعد از وفات پدر مخالفت كرد و دعوى امامت نمود.

الكافی،ثقة الاسلام كلینی ج‏۱ ص ۳۰۹ ح۶ ارشاد ، شیخ مفید :ج ۲ ، ص ۲۱۸ كشف الغمه ،محدث اربلی : ج ۲ ، ص ۲۲۰ بحارالانوار : علامه مجلسی :ج ۴۸ ، ص ۱۸،ح۲۰
-------------

[۴])« بَعَثَ إِلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ فِی جَوْفِ اللَّيْلِ فَأَتَيْتُهُ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ هُوَ جَالِسٌ عَلَى كُرْسِيٍّ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ شَمْعَةٌ وَ فِی يَدِهِ كِتَابٌ قَالَ فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَيْهِ رَمَى بِالْكِتَابِ إِلَيَّ وَ هُوَ يَبْكِی فَقَالَ لِی هَذَا كِتَابُ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ يُخْبِرُنَا أَنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ قَدْ مَاتَ فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ثَلَاثاً وَ أَيْنَ مِثْلُ جَعْفَرٍ ثُمَّ قَالَ لِيَ اكْتُبْ قَالَ فَكَتَبْتُ صَدْرَ الْكِتَابِ ثُمَّ قَالَ اكْتُبْ إِنْ كَانَ أَوْصَى إِلَى رَجُلٍ وَاحِدٍ بِعَيْنِهِ فَقَدِّمْهُ وَ اضْرِبْ عُنُقَهُ قَالَ فَرَجَعَ إِلَيْهِ الْجَوَابُ أَنَّهُ قَدْ أَوْصَى إِلَى خَمْسَةٍ وَاحِدُهُمْ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ سُلَيْمَانَ وَ عَبْدُ اللَّهِ وَ مُوسَى وَ حَمِيدَة»

ابو ايوب نحوى گويد: نيمه شبى ابو جعفر منصور دنبال من فرستاد، من نزدش رفتم، او روى كرسى نشسته بود و شمعى در برابر و نامه‏اى در دست داشت، چون سلامش گفتم، نامه را بطرف من انداخت و ميگريست، سپس گفت: اين نامه از محمد بن سليمان است كه گزارش ميدهد، جعفر بن محمد وفات يافته است،- و سه مرتبه گفت-: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، كجا مانند جعفر يافت می شود؟. سپس بمن گفت بنويس، من مقدمه نامه را نوشتم، آنگاه گفت: بنويس، اگر او بشخص معينى وصيت كرده است او را پيش آر و گردنش را بزن، جواب آمد كه او به پنج نفر وصيت كرده است كه يكى از آنها ابو جعفر منصور است و ديگران محمد بن سليمان و عبد اللَّه و موسى و حميده بودند.

كافی ،ثقة الاسلام كلینی ج‏۱ ص ۳۱۰ ح ۱۳ اعلام الوری ،شیخ طبرسی: ص۲۹۹ بحار الأنوار،علامه مجلسی : ج‏۴۷ ،ص۳،ح ۸
-------------

[۵])لَمَّا أُدْخِلْتُ عَلَى الرَّشِيدِ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَرَدَّ عَلَيَّ السَّلَامَ ثُمَّ قَالَ يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ خَلِيفَتَانِ يَجِي‏ءُ إِلَيْهِمَا الْخَرَاجُ فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أُعِيذُكَ بِاللَّهِ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِكَ فَتَقْبَلَ الْبَاطِلَ مِنْ أَعْدَائِنَا عَلَيْنَا فَقَدْ عَلِمْتَ بِأَنَّهُ قَدْ كُذِبَ عَلَيْنَا مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَ مَا عِلْمُ ذَلِكَ عِنْدَك...‏»

از أبو أحمد هانى بن محمّد در حديثى مرفوع نقل شده كه امام كاظم عليه السّلام فرمود: زمانى كه بر هارون وارد شدم سلام كردم، و او جوابم را داد سپس گفت: اى موسى ‏ابن جعفر؛ آيا اين مملكت دو خليفه دارد كه نزد هر كدام مالياتى جداگانه گرد آيد؟ گفتم: يا أمير المؤمنين، از تو به خدا پناه می برم كه گناه من و خودت را بر دوش كشى و سخنان ياوه ‏اى كه عليه ما گفته مى‌‏شود را از دشمنان قبول كنى، شما خوب مى‌‏دانى كه از زمان وفات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تا حال، بر ما دروغ بسته و به ما افتراء زده‌‏اند مگر آگاه نیستی (علم آن در تو نیست).

عیون اخبارالرضا، شیخ صدوق ج۱ ص ۸۱ ح ۹ إحتجاج،شیخ طبرسی: ج‏۲ ، ص ۳۸۹ ،ح۲۷۱ بحارالانوار،علامه مجلسی : ج ۴۸ ، ص ۱۲۵ ،ح ۲