روزى پيروان دينهاى پنجگانه : يهود ، مسيحيّت ، دهريّه «مادّىگرايان» ، دوگانه پرستان و مشركان عرب ، با رسول خدا نشستى داشتند .
هوديان گفتند : ما مى گوييم عُزَير ، پسر خداست . آمده ايم ببينيم تو چه مى گويى؟
مناظره پيامبر صلى اللَّه عليه وآله و مادّىگرايان
آنگاه پيامبر صلى اللَّه عليه وآله روى به مادّىگرايان كرد و فرمود : «چه چيز موجب شده است به اين باور فرا خوانيد كه چيزها بايد باشند و آنها همواره هستند ، از بين نرفته و نخواهند رفت؟» .
آنان گفتند : ما جز طبق آنچهكه مىبينيم ، حكم نمىكنيم و ما نديديم كه اشيا پديد آمده باشند . بنابراين ، مىگوييم از بين نرفتهاند و نديديم كه از بين بروند و پايان بپذيرند . پس گفتيم : از بين نخواهند رفت .
پيامبر صلى اللَّه عليه وآله : «آيا چيزها را قديم يافتهايد و يا آنها را تا ابد پايدار يافتهايد؟
اگر بگوييد آنها را چنين يافتهايم ، ادّعا كردهايد كه همواره بر همين شكل و بر همين خِرَد بودهايد و باقى خواهيد ماند .
اگر اين را بگوييد ، واقعيت خارجى را منكر شدهايد و همه مردمى كه شما را ديدهاند ، دروغگويتان مىشمارند» .
گفتند : ما همواره بودن و همواره ماندن را براى اشيا نديدهايم .
پيامبر صلى اللَّه عليه وآله : «پس چرا به بودن و ماندنِ همواره حكم مىكنيد؟ براى آنكه [چون] شما پديدار شدن و پايان يافتن چيزها را نديدهايد ، بهتر است تميز بين آن دو را به ديگران واگذاريد تا بر حدوث ، پايان پذيرى و از بين رفتن آن ، حكم كنند ؛ چون آنان نيز بودن و ماندنِ همواره اشيارا نديدهاند .
آيا شما شب و روز را نديدهايد كه يكى پس از ديگرى است؟» .
گفتند : آرى .
فرمود : «آيا بر اين باور هستيد كه آن دو بودهاند و خواهند بود؟» .
گفتند : آرى .
فرمود : «به نظر شما شب و روز قابل جمع هستند؟» .
گفتند : نه .
رسول خدا فرمود : «بنابراين ، يكى ديگرى را قطع مىكند ؛ يكى پيشى مىگيرد و ديگرى در پى آن مىرود» .
گفتند : همين طور است .
فرمود : «شما به پيش گيرنده از شب و روز ، حكم پديدار شدن كرديد ، در حالى كه پيدا شدن آن دو را نديده بوديد . قدرت خدا را منكر نشويد» .
آنگاه فرمود : «شب و روزهاى پيش از شما پاياندار بودند يا بىپايان؟ اگر بگوييد بىپايان بودند ، چگونه پيش از آنكه يكى از شب و يا روز پايان پذيرد ، ديگرى به شما رسيده است؟ و اگر بگوييد پاياندار بودند ، معنايش اين است كه زمانى وجود داشت كه هيچ كدام نبودند» .
گفتند : درست است .
فرمود : «شما مىگوييد كه هستى قديم است و پديدار نيست . آيا شما به مفهومى كه بدان اقرار مىكنيد ، آگاه هستيد و آنچه را كه منكر مىشويد ، مىدانيد؟» .
گفتند : آرى .
فرمود : «چيزهايى را كه مىبينيد ، بعضى از آنها به بعضى ديگر ، نيازمند هستند ؛ زيرا پارهاى جز به اتّصال به پارهاى ديگر ، پايدار نمىماند . آيا ساختمان را نمىبينيد كه بخشى از اجزاى آن ، نيازمند بخش ديگر است و بدون آن ، استوار نمىگردد و پايدار نمىشود؟ ديگر اشيا نيز چنين هستند» .
آنگاه افزود : «اگر اين نيازمندى بخشى از آن به بخش ديگر ، در استحكام و تكميل قديم است ، به من بگوييد اگر پديدار مىبود ، چگونه مىبود و ويژگىاش چهسان مىبود؟» .
در اين جا مادّىگرايان ، درمانده شدند و فهميدند كه نمىتوانند براى پديدار ، ويژگى پيدا كنند و به آن توصيف كنند ، جز آنچه در همين امورى كه فكر مىكردند قديم است ، وجود دارد . از اين روى ، زبانشان بند آمد[۱]و گفتند درباره خويش خواهيم انديشيد .
مناظره پيامبر صلى اللَّه عليه وآله و دوگانهپرستان
آنگاه پيامبر صلى اللَّه عليه وآله روى به دوگانهپرستان كرد ؛ آنانى كه مىگفتند نور و تاريكى تدبير كنندگان جهان هستند ، و فرمود : «چه انگيزهاى موجب شده كه شما چنين بگوييد؟» .
گفتند : ما دنيا را به دو شكل خير و شر ديديم و ديديم كه خير ، ضدّ شر است . از اين روى ، انكار كرديم كه كننده يكى از آنها ، كارى و ضدّ آن را انجام دهد ؛ بلكه هر كدام ، كنندهاى مستقل دارند . نمىبينى كه برف ، محال است بسوزد ، چنانكه آتش ، محال است سرد باشد . بنا بر اين ، دو آفريننده قديم : نور و ظلمت را پذيرا شديم .
پيامبر صلى اللَّه عليه وآله : «آيا سياهى و سفيدى ، قرمزى و زردى ، و سبزى و آبى را نديدهايد كه هر كدام ، ضدّ ديگرى است ؛ چون دو تاى از آنها در يكجا جمع نمىشوند ؛ همان گونه كه سردى و گرمى دو ضد هستند ؛ چون هر دو در يك جا جمع نمىشوند؟» .
گفتند : آرى .
فرمود : «چرا به تعداد هر رنگ ، آفرينندهاى قديمى اثبات نمىكنيد تا كننده هر ضدّى از اين رنگها غير از كننده ضدّ ديگر باشد؟» .
در اين جا همه ساكت شدند .
آنگاه رسول خدا فرمود : «چگونه نور و ظلمت در هم آميزند كه سرشت يكى بالارونده و ديگرى پايينرونده است؟ اگر دو نفر ، يكى به سوى شرق و ديگرى به سوى غرب همواره در رفتن باشند ، آيا به نظر شما همديگر را خواهند ديد؟» .
گفتند : نه .
فرمود : «بنا بر اين ، لازم است كه نور و ظلمت ، با هم درنياميزند ؛ چون هر كدام در غيرِ جهت ديگرى حركت مىكنند . بنا بر اين ، چگونه اين جهان ، از در همآميزى دو چيزى كه محال است در هم آميزند ، به وجود آمده است؟ بلكه آن دو تدبير شده و آفريده شدهاند» .
آنان گفتند : درباره خويش ، خواهيم انديشيد .
مناظره پيامبر صلى اللَّه عليه وآله و مشركان
آنگاه پيامبر صلى اللَّه عليه وآله رو به سوى مشركان عرب كرد و گفت : «شما چرا بتان را به جاى خدا مىپرستيد؟» .
گفتند : با اين پرستش ، به خداوند نزديكى مىجوييم .
فرمود : «آيا اين بتان به پروردگارشان گوش كرده ، از او پيروى مىكنند؟ خدا را عبادت مىكنند تا با بزرگداشت آنها به خدا نزديك شويد؟» .
گفتند : نه .
فرمود : «آيا شما به دست خود آنها را تراشيدهايد؟» .
گفتند : آرى ! فرمود : سزاوار بود به جاى آنكه شما آنها را بپرستيد ، آنها شما را مىپرستيدند [چنانچه آنها مىتوانستند پرستش كنند] ، اگر دستور تعظيم آنها را كسى كه نسبت به مصلحت و فرجام شما آگاه است و در آنچهكه شما را بدان تكليف مىكند ، حكيم است ، صادر نكرده باشد .
در اين باره آنان با هم اختلاف پيدا كردند .
گروهى گفتند : خداوند ، در هيكل مردمانى كه به اين شكلها بودند ، حلول كرده و ما اين شكلها را ساختهايم و به خاطر اينكه چهره هايى را كه پروردگارمان در آنها حلول كرده تعظيم كنيم ، اين شكلها را بزرگ مىداريم .
و گروه ديگر گفتند : اين چهرهها چهره اقوام پيشين است ؛ اقوامى كه مطيع خدا بودند . چهره آنان را درست كردهايم و آنها را براى تعظيم خداوند ، پرستش مىكنيم .
گروه ديگر گفتند : آنگاه كه خدا آدم را آفريد ، به فرشتگانْ فرمان سجده به وى داد . آنان ، آدم را براى نزديكى به خدا سجده كردند . ما به سجده بر آدم ، از فرشتگانْ سزاوارتر بوديم و چون آن وقت نبوديم ، سيماى او را ساختهايم و بدان ، براى نزديكى به خدا سجده مىكنيم ، همان گونه كه فرشتگان با سجده به آدم ، به خدا تقرّب جستند . همان گونه كه شما به پندار خودتان دستور يافتهايد كه به سوى كعبه سجده كنيد و چنين كرديد وآنگاه، در ديگر شهرها بادست خود، محرابهايى ساختهايد كه به سوى آنها سجده مىكنيد و قصد كعبه مىكنيد،نه محرابهاى خودتان، و قصد كعبه همبراى خداى - عزّوجلّ - است نه خود كعبه .
پيامبر صلى اللَّه عليه وآله فرمود : «راه را گم كردهايد و گمراه شدهايد» . وى خطاب به آنانى كه مىگفتند : خداوند ، در هيكل مردمانى به شكلهايى كه تصوير كردهايم ، حلول كرده و ما اين چهرهها را ساختهايم و بزرگداشتِ صورتها از جانب ما ، در واقع ، تعظيم صورتهايى است كه پروردگارمان در آنها حلول كرده است ، فرمود : «شما پروردگارتان را با ويژگى مخلوقات توصيف كردهايد . آيا پروردگار شما در چيزى حلول مىكند ، به گونهاى كه آن شىء فراگير خدا باشد؟ در اين صورت ، چه فرقى بين آن چيز و امور ديگرى چون رنگ، طعم، بو، نرمى ، خشنى ، سنگينى و سبكى كه خداوند در آن حلول مىكند ، وجود دارد؟ چرا رنگ ، طعم ، مزه و ... ، حادث و آن ديگرى قديم باشد و چرا عكس آن نباشد؟ چگونه آنكه پيش از حلول شده (محلّ حلول) وجود داشت ، نيازمند حلول است ، در حالى كه خدا همواره بوده و خواهد بود؟ وقتى خدا را به ويژگى پديدهها در خصوص حلولپذيرى توصيف كرديد، لازم است به ويژگى زوالپذيرى هم توصيفش كنيد و اگر او را به ويژگى زوال و حدوث توصيف كرديد ، در واقع ، به صفت پايانپذيرى توصيف كردهايد ؛ زيرا اين صفت ، ويژگى حلول كننده و حلول شونده است و اينها ذات شىء را تغيير مىدهند . اگر ذات خداوند با حلول در چيزى تغيير نكند ، بايد با حركت ، سكون ، سفيد و سياه و سرخ و زرد شدن هم تغيير نكند و همه ويژگىهايى كه بر اشياى متّصف به اين صفتها وجود دارد ، بر خداوند هم كه در آنها حلول كرده وجود داشته باشد تا همه ويژگىهاى پديدهها در آن باشد و در اين صورت ، خداوند متعال هم حادث باشد !» .
رسول خدا آنگاه فرمود : «وقتى گمانتان در اينكه خدا در چيزى حلول كرده باطل شد ، زيربناى سخنتان از بين رفت» .
در اين جا آنان ساكت شدند و گفتند : در كارمان خواهيم انديشيد .
آنگاه رسول خدا رو به سوى گروه دوم كرد و به آنها فرمود : «به من بگوييد هنگامى كه شما صورت كسانى را كه خداوند را عبادت كردهاند ، مىپرستيد و براى آنها سجده مىكنيد و نماز مىگزاريد و براى سجده به آنها پيشانىهاى ارزشمند را بر خاك مىنهيد ، چه چيزى براى خداى جهانيان نگه مىداريد؟ آيا نمىدانيد حقّ كسى كه لازم است عبادت شود و بزرگ داشته شود ، اين است كه بندهاش همرديف وى قرار نگيرد؟ آيا فكر مىكنيد درست است شهروندان ، پادشاه يا رئيسى را در بزرگداشت ، كُرنش و فروتنى ، همپاى وى قرار دهيد؟ آيا اين كار ، كوچك كردن حق بزرگتر و بزرگ كردن حقّ كوچكتر نيست؟» .
گفتند : آرى .
فرمود : «آيا نمىدانيد شما با تعظيم خداوند از راه تعظيم صورتِ بندگانِ مطيع خدا ، خداى جهانيان را كوچك مىكنيد؟» .
در اين جا گروه دوم نيز گفتند : در كار خويش خواهيم انديشيد ، و سكوت كردند .
سپس رسول خدا به گروه سوم فرمود : «براى ما نمونهاى ذكر كرديد و ما را شبيه خود شمرديد ، در حالى كه ما مثل هم نيستيم ؛ چون ما بندگان خدا ، مخلوق و تربيت شده هستيم . در هر چه كه امر كند ، امرپذيريم و از هر چه منع كند ، منعپذيريم و آنگونه كه از ما مىخواهد ، پرستشش مىكنيم . اگر ما را به گونهاى از گونهها دستور دهد ، پيروىاش مىكنيم و از گونهاى كه بدان دستور و اجازه نداده ، تجاوز نمىكنيم ؛ چون نمىدانيم : شايد وى اوّلى را خواسته و از دومى راضى نيست ، و ما را نهى كرد كه بر او پيشى بگيريم . هنگامى كه به ما دستور داد روى به كعبه كنيم ، پيروىاش كردهايم . آنگاه به ما دستور داد در ديگر شهرها به سوى كعبه روى كنيم و ما هم اطاعت كردهايم و در هيچ كدام از اين كارها از دستور وى خارج نشدهايم و خداوند ، هنگامى كه دستور به سجده براى حضرت آدم كرد ، دستور به سجده براى چهرهاش كه غير اوست ، نداد . بنا بر اين ، نبايد شما اين را به آن قياس كنيد ؛ چون شما نمىدانيد . شايد وى چون امر نكرده ، از كارهاى شما ناراضى است» .
آنگاه رسول خدا افزود : «به نظر شما اگر كسى اجازه ورود به خانهاش را در يك روز خاص داد ، آيا مىتوانيد بعداً بدون دستور وى داخل خانهاش شويد؟ آيا مىتوانيد بدون فرمان وى به خانه ديگر او داخل شويد؟ اگر كسى لباسى از لباسهايش ، بندهاى از بندگانش يا چارپايى از چارپايانش را به شما داد ، آيا مىتوانيد آنرا از وى بگيريد؟» .
گفتند : آرى .
فرمود : «اگر آنرا نگرفتيد ، مىتوانيد يكى ديگر مثل آنرا برداريد؟» .
گفتند : خير ؛ چون وى آن گونه كه در اوّلى اجازه داه بود ، براى دومى اجازه نداده است .
آنگاه فرمود : «به من بگوييد آيا خداوند ، سزاوارتر است كه بدون فرمانش در مِلكش تصرّف نشود ، يا بعضى از بندگان؟» .
گفتند : خدا سزاوارتر است كه در مِلكش بدون اجازه او تصرّف نشود .
فرمود : «پس چرا چنين كرديد و او كِى به شما فرمان داده كه اين صورتها را پرستش كنيد؟» .
[على عليه السلام] فرمود : آنان گفتند كه درباره كارهايمان خواهيم انديشيد و ساكت شدند .
امام صادق عليه السلام مىفرمايد : قسم به آنكه محمّد را به پيامبرى برانگيخت ، سه روز از اين گردهمايى نگذشته بود كه همه خدمت رسول خدا رسيدند و اسلام آوردند . آنان بيست و پنج نفر و از هر گروهى پنج نفر بودند و گفتند : اى محمّد ! ما دليلى چون دلائل تو نديديم . گواهى مىدهيم كه تو رسول خدايى .[۲]
[۱]الوجوم در متن عربى حديث ، به معناى سكوت با غيظ است (لسان العرب ، ج ۱۲ ، ص ۶۳۰) .
[۲]اين روايت در كتاب الاحتجاج (ج ۱، ص ۲۷ - ۴۴) از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرانش از امير مؤمنان عليهم السلام نقل شده است ، و ترجمه آن از كتاب گفتگوى تمدّنها نوشته نگارنده و ترجمه محمد على سلطانى اخذ شده است، البته با اصلاحاتى اندك .