مناظره پيامبر و پيروان پنج دين‏ - بخش دوم

مناظره پيامبر و پيروان پنج دين‏ - بخش دوم

روزى پيروان دين‏هاى پنجگانه : يهود ، مسيحيّت ، دهريّه «مادّى‏گرايان» ، دوگانه پرستان و مشركان عرب ، با رسول خدا نشستى داشتند .
هوديان گفتند : ما مى‏ گوييم عُزَير ، پسر خداست . آمده ‏ايم ببينيم تو چه مى‏ گويى؟

مناظره پيامبر صلى اللَّه عليه وآله و مادّى‏گرايان‏

آن‏گاه پيامبر صلى اللَّه عليه وآله روى به مادّى‏گرايان كرد و فرمود : «چه چيز موجب شده است به اين باور فرا خوانيد كه چيزها بايد باشند و آنها همواره هستند ، از بين نرفته و نخواهند رفت؟» .

آنان گفتند : ما جز طبق آنچه‏كه مى‏بينيم ، حكم نمى‏كنيم و ما نديديم كه اشيا پديد آمده باشند . بنابراين ، مى‏گوييم از بين نرفته‏اند و نديديم كه از بين بروند و پايان بپذيرند . پس گفتيم : از بين نخواهند رفت .

پيامبر صلى اللَّه عليه وآله : «آيا چيزها را قديم يافته‏ايد و يا آنها را تا ابد پايدار يافته‏ايد؟

اگر بگوييد آنها را چنين يافته‏ايم ، ادّعا كرده‏ايد كه همواره بر همين شكل و بر همين خِرَد بوده‏ايد و باقى خواهيد ماند .

اگر اين را بگوييد ، واقعيت خارجى را منكر شده‏ايد و همه مردمى كه شما را ديده‏اند ، دروغگويتان مى‏شمارند» .

گفتند : ما همواره بودن و همواره ماندن را براى اشيا نديده‏ايم .

پيامبر صلى اللَّه عليه وآله : «پس چرا به بودن و ماندنِ همواره حكم مى‏كنيد؟ براى آن‏كه [چون‏] شما پديدار شدن و پايان يافتن چيزها را نديده‏ايد ، بهتر است تميز بين آن دو را به ديگران واگذاريد تا بر حدوث ، پايان پذيرى و از بين رفتن آن ، حكم كنند ؛ چون آنان نيز بودن و ماندنِ همواره اشيارا نديده‏اند .

آيا شما شب و روز را نديده‏ايد كه يكى پس از ديگرى است؟» .

گفتند : آرى .

فرمود : «آيا بر اين باور هستيد كه آن دو بوده‏اند و خواهند بود؟» .

گفتند : آرى .

فرمود : «به نظر شما شب و روز قابل جمع هستند؟» .

گفتند : نه .

رسول خدا فرمود : «بنابراين ، يكى ديگرى را قطع مى‏كند ؛ يكى پيشى مى‏گيرد و ديگرى در پى آن مى‏رود» .

گفتند : همين طور است .

فرمود : «شما به پيش گيرنده از شب و روز ، حكم پديدار شدن كرديد ، در حالى كه پيدا شدن آن دو را نديده بوديد . قدرت خدا را منكر نشويد» .

آن‏گاه فرمود : «شب و روزهاى پيش از شما پاياندار بودند يا بى‏پايان؟ اگر بگوييد بى‏پايان بودند ، چگونه پيش از آن‏كه يكى از شب و يا روز پايان پذيرد ، ديگرى به شما رسيده است؟ و اگر بگوييد پاياندار بودند ، معنايش اين است كه زمانى وجود داشت كه هيچ كدام نبودند» .

گفتند : درست است .

فرمود : «شما مى‏گوييد كه هستى قديم است و پديدار نيست . آيا شما به مفهومى كه بدان اقرار مى‏كنيد ، آگاه هستيد و آنچه را كه منكر مى‏شويد ، مى‏دانيد؟» .

گفتند : آرى .

فرمود : «چيزهايى را كه مى‏بينيد ، بعضى از آنها به بعضى ديگر ، نيازمند هستند ؛ زيرا پاره‏اى جز به اتّصال به پاره‏اى ديگر ، پايدار نمى‏ماند . آيا ساختمان را نمى‏بينيد كه بخشى از اجزاى آن ، نيازمند بخش ديگر است و بدون آن ، استوار نمى‏گردد و پايدار نمى‏شود؟ ديگر اشيا نيز چنين هستند» .

آن‏گاه افزود : «اگر اين نيازمندى بخشى از آن به بخش ديگر ، در استحكام و تكميل قديم است ، به من بگوييد اگر پديدار مى‏بود ، چگونه مى‏بود و ويژگى‏اش چه‏سان مى‏بود؟» .

در اين جا مادّى‏گرايان ، درمانده شدند و فهميدند كه نمى‏توانند براى پديدار ، ويژگى پيدا كنند و به آن توصيف كنند ، جز آنچه در همين امورى كه فكر مى‏كردند قديم است ، وجود دارد . از اين روى ، زبانشان بند آمد[۱]و گفتند درباره خويش خواهيم انديشيد .

مناظره پيامبر صلى اللَّه عليه وآله و دوگانه‏پرستان‏

آن‏گاه پيامبر صلى اللَّه عليه وآله روى به دوگانه‏پرستان كرد ؛ آنانى كه مى‏گفتند نور و تاريكى تدبير كنندگان جهان هستند ، و فرمود : «چه انگيزه‏اى موجب شده كه شما چنين بگوييد؟» .

گفتند : ما دنيا را به دو شكل خير و شر ديديم و ديديم كه خير ، ضدّ شر است . از اين روى ، انكار كرديم كه كننده يكى از آنها ، كارى و ضدّ آن را انجام دهد ؛ بلكه هر كدام ، كننده‏اى مستقل دارند . نمى‏بينى كه برف ، محال است بسوزد ، چنان‏كه آتش ، محال است سرد باشد . بنا بر اين ، دو آفريننده قديم : نور و ظلمت را پذيرا شديم .

پيامبر صلى اللَّه عليه وآله : «آيا سياهى و سفيدى ، قرمزى و زردى ، و سبزى و آبى را نديده‏ايد كه هر كدام ، ضدّ ديگرى است ؛ چون دو تاى از آنها در يك‏جا جمع نمى‏شوند ؛ همان گونه كه سردى و گرمى دو ضد هستند ؛ چون هر دو در يك جا جمع نمى‏شوند؟» .

گفتند : آرى .

فرمود : «چرا به تعداد هر رنگ ، آفريننده‏اى قديمى اثبات نمى‏كنيد تا كننده هر ضدّى از اين رنگ‏ها غير از كننده ضدّ ديگر باشد؟» .

در اين جا همه ساكت شدند .

آن‏گاه رسول خدا فرمود : «چگونه نور و ظلمت در هم آميزند كه سرشت يكى بالارونده و ديگرى پايين‏رونده است؟ اگر دو نفر ، يكى به سوى شرق و ديگرى به سوى غرب همواره در رفتن باشند ، آيا به نظر شما همديگر را خواهند ديد؟» .

گفتند : نه .

فرمود : «بنا بر اين ، لازم است كه نور و ظلمت ، با هم درنياميزند ؛ چون هر كدام در غيرِ جهت ديگرى حركت مى‏كنند . بنا بر اين ، چگونه اين جهان ، از در هم‏آميزى دو چيزى كه محال است در هم آميزند ، به وجود آمده است؟ بلكه آن دو تدبير شده و آفريده شده‏اند» .

آنان گفتند : درباره خويش ، خواهيم انديشيد .

مناظره پيامبر صلى اللَّه عليه وآله و مشركان‏

آن‏گاه پيامبر صلى اللَّه عليه وآله رو به سوى مشركان عرب كرد و گفت : «شما چرا بتان را به جاى خدا مى‏پرستيد؟» .

گفتند : با اين پرستش ، به خداوند نزديكى مى‏جوييم .

فرمود : «آيا اين بتان به پروردگارشان گوش كرده ، از او پيروى مى‏كنند؟ خدا را عبادت مى‏كنند تا با بزرگداشت آنها به خدا نزديك شويد؟» .

گفتند : نه .

فرمود : «آيا شما به دست خود آنها را تراشيده‏ايد؟» .

گفتند : آرى ! فرمود : سزاوار بود به جاى آن‏كه شما آنها را بپرستيد ، آنها شما را مى‏پرستيدند [چنانچه آنها مى‏توانستند پرستش كنند] ، اگر دستور تعظيم آنها را كسى كه نسبت به مصلحت و فرجام شما آگاه است و در آنچه‏كه شما را بدان تكليف مى‏كند ، حكيم است ، صادر نكرده باشد .

در اين باره آنان با هم اختلاف پيدا كردند .

گروهى گفتند : خداوند ، در هيكل مردمانى كه به اين شكل‏ها بودند ، حلول كرده و ما اين شكل‏ها را ساخته‏ايم و به خاطر اين‏كه چهره هايى را كه پروردگارمان در آنها حلول كرده تعظيم كنيم ، اين شكل‏ها را بزرگ مى‏داريم .

و گروه ديگر گفتند : اين چهره‏ها چهره اقوام پيشين است ؛ اقوامى كه مطيع خدا بودند . چهره آنان را درست كرده‏ايم و آنها را براى تعظيم خداوند ، پرستش مى‏كنيم .

گروه ديگر گفتند : آن‏گاه كه خدا آدم را آفريد ، به فرشتگانْ فرمان سجده به وى داد . آنان ، آدم را براى نزديكى به خدا سجده كردند . ما به سجده بر آدم ، از فرشتگانْ سزاوارتر بوديم و چون آن وقت نبوديم ، سيماى او را ساخته‏ايم و بدان ، براى نزديكى به خدا سجده مى‏كنيم ، همان گونه كه فرشتگان با سجده به آدم ، به خدا تقرّب جستند . همان گونه كه شما به پندار خودتان دستور يافته‏ايد كه به سوى كعبه سجده كنيد و چنين كرديد وآن‏گاه، در ديگر شهرها بادست خود، محراب‏هايى ساخته‏ايد كه به سوى آنها سجده مى‏كنيد و قصد كعبه مى‏كنيد،نه محراب‏هاى خودتان، و قصد كعبه هم‏براى خداى - عزّوجلّ - است نه خود كعبه .

پيامبر صلى اللَّه عليه وآله فرمود : «راه را گم كرده‏ايد و گمراه شده‏ايد» . وى خطاب به آنانى كه مى‏گفتند : خداوند ، در هيكل مردمانى به شكل‏هايى كه تصوير كرده‏ايم ، حلول كرده و ما اين چهره‏ها را ساخته‏ايم و بزرگداشتِ صورت‏ها از جانب ما ، در واقع ، تعظيم صورت‏هايى است كه پروردگارمان در آنها حلول كرده است ، فرمود : «شما پروردگارتان را با ويژگى مخلوقات توصيف كرده‏ايد . آيا پروردگار شما در چيزى حلول مى‏كند ، به گونه‏اى كه آن شى‏ء فراگير خدا باشد؟ در اين صورت ، چه فرقى بين آن چيز و امور ديگرى چون رنگ، طعم، بو، نرمى ، خشنى ، سنگينى و سبكى كه خداوند در آن حلول مى‏كند ، وجود دارد؟ چرا رنگ ، طعم ، مزه و ... ، حادث و آن ديگرى قديم باشد و چرا عكس آن نباشد؟ چگونه آن‏كه پيش از حلول شده (محلّ حلول) وجود داشت ، نيازمند حلول است ، در حالى كه خدا همواره بوده و خواهد بود؟ وقتى خدا را به ويژگى پديده‏ها در خصوص حلول‏پذيرى توصيف كرديد، لازم است به ويژگى زوال‏پذيرى هم توصيفش كنيد و اگر او را به ويژگى زوال و حدوث توصيف كرديد ، در واقع ، به صفت پايان‏پذيرى توصيف كرده‏ايد ؛ زيرا اين صفت ، ويژگى حلول كننده و حلول شونده است و اينها ذات شى‏ء را تغيير مى‏دهند . اگر ذات خداوند با حلول در چيزى تغيير نكند ، بايد با حركت ، سكون ، سفيد و سياه و سرخ و زرد شدن هم تغيير نكند و همه ويژگى‏هايى كه بر اشياى متّصف به اين صفت‏ها وجود دارد ، بر خداوند هم كه در آنها حلول كرده وجود داشته باشد تا همه ويژگى‏هاى پديده‏ها در آن باشد و در اين صورت ، خداوند متعال هم حادث باشد !» .

رسول خدا آن‏گاه فرمود : «وقتى گمانتان در اين‏كه خدا در چيزى حلول كرده باطل شد ، زيربناى سخنتان از بين رفت» .

در اين جا آنان ساكت شدند و گفتند : در كارمان خواهيم انديشيد .

آن‏گاه رسول خدا رو به سوى گروه دوم كرد و به آنها فرمود : «به من بگوييد هنگامى كه شما صورت كسانى را كه خداوند را عبادت كرده‏اند ، مى‏پرستيد و براى آنها سجده مى‏كنيد و نماز مى‏گزاريد و براى سجده به آنها پيشانى‏هاى ارزشمند را بر خاك مى‏نهيد ، چه چيزى براى خداى جهانيان نگه مى‏داريد؟ آيا نمى‏دانيد حقّ كسى كه لازم است عبادت شود و بزرگ داشته شود ، اين است كه بنده‏اش هم‏رديف وى قرار نگيرد؟ آيا فكر مى‏كنيد درست است شهروندان ، پادشاه يا رئيسى را در بزرگداشت ، كُرنش و فروتنى ، همپاى وى قرار دهيد؟ آيا اين كار ، كوچك كردن حق بزرگ‏تر و بزرگ كردن حقّ كوچك‏تر نيست؟» .

گفتند : آرى .

فرمود : «آيا نمى‏دانيد شما با تعظيم خداوند از راه تعظيم صورتِ بندگانِ مطيع خدا ، خداى جهانيان را كوچك مى‏كنيد؟» .

در اين جا گروه دوم نيز گفتند : در كار خويش خواهيم انديشيد ، و سكوت كردند .

سپس رسول خدا به گروه سوم فرمود : «براى ما نمونه‏اى ذكر كرديد و ما را شبيه خود شمرديد ، در حالى كه ما مثل هم نيستيم ؛ چون ما بندگان خدا ، مخلوق و تربيت شده هستيم . در هر چه كه امر كند ، امرپذيريم و از هر چه منع كند ، منع‏پذيريم و آن‏گونه كه از ما مى‏خواهد ، پرستشش مى‏كنيم . اگر ما را به گونه‏اى از گونه‏ها دستور دهد ، پيروى‏اش مى‏كنيم و از گونه‏اى كه بدان دستور و اجازه نداده ، تجاوز نمى‏كنيم ؛ چون نمى‏دانيم : شايد وى اوّلى را خواسته و از دومى راضى نيست ، و ما را نهى كرد كه بر او پيشى بگيريم . هنگامى كه به ما دستور داد روى به كعبه كنيم ، پيروى‏اش كرده‏ايم . آن‏گاه به ما دستور داد در ديگر شهرها به سوى كعبه روى كنيم و ما هم اطاعت كرده‏ايم و در هيچ كدام از اين كارها از دستور وى خارج نشده‏ايم و خداوند ، هنگامى كه دستور به سجده براى حضرت آدم كرد ، دستور به سجده براى چهره‏اش كه غير اوست ، نداد . بنا بر اين ، نبايد شما اين را به آن قياس كنيد ؛ چون شما نمى‏دانيد . شايد وى چون امر نكرده ، از كارهاى شما ناراضى است» .

آن‏گاه رسول خدا افزود : «به نظر شما اگر كسى اجازه ورود به خانه‏اش را در يك روز خاص داد ، آيا مى‏توانيد بعداً بدون دستور وى داخل خانه‏اش شويد؟ آيا مى‏توانيد بدون فرمان وى به خانه ديگر او داخل شويد؟ اگر كسى لباسى از لباس‏هايش ، بنده‏اى از بندگانش يا چارپايى از چارپايانش را به شما داد ، آيا مى‏توانيد آن‏را از وى بگيريد؟» .

گفتند : آرى .

فرمود : «اگر آن‏را نگرفتيد ، مى‏توانيد يكى ديگر مثل آن‏را برداريد؟» .

گفتند : خير ؛ چون وى آن گونه كه در اوّلى اجازه داه بود ، براى دومى اجازه نداده است .

آن‏گاه فرمود : «به من بگوييد آيا خداوند ، سزاوارتر است كه بدون فرمانش در مِلكش تصرّف نشود ، يا بعضى از بندگان؟» .

گفتند : خدا سزاوارتر است كه در مِلكش بدون اجازه او تصرّف نشود .

فرمود : «پس چرا چنين كرديد و او كِى به شما فرمان داده كه اين صورت‏ها را پرستش كنيد؟» .

[على عليه السلام‏] فرمود : آنان گفتند كه درباره كارهايمان خواهيم انديشيد و ساكت شدند .

امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد : قسم به آن‏كه محمّد را به پيامبرى برانگيخت ، سه روز از اين گردهمايى نگذشته بود كه همه خدمت رسول خدا رسيدند و اسلام آوردند . آنان بيست و پنج نفر و از هر گروهى پنج نفر بودند و گفتند : اى محمّد ! ما دليلى چون دلائل تو نديديم . گواهى مى‏دهيم كه تو رسول خدايى .[۲]


[۱]الوجوم در متن عربى حديث ، به معناى سكوت با غيظ است (لسان العرب ، ج ۱۲ ، ص ۶۳۰) .

[۲]اين روايت در كتاب الاحتجاج (ج ۱، ص ۲۷ - ۴۴) از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرانش از امير مؤمنان عليهم السلام نقل شده است ، و ترجمه آن از كتاب گفتگوى تمدّن‏ها نوشته نگارنده و ترجمه محمد على سلطانى اخذ شده است، البته با اصلاحاتى اندك .