51
مباني شناخت

قرآن كريم ، به اين پرسش پاسخ مى گويد كه : سبب و انگيزه اين انكار ، ستمگرى و برترى جويى بود . آنان مى دانستند كه اگر به راستىِ موسى عليه السلام و حقانيت او و پروردگارى كه او را فرستاده ، اعتراف كنند ، مى بايد از ستمگرى و گنهكارى و برترى جويى و رياست طلبى ، دست بكشند و چنين رفتارى از آنان به دور بود . از اين رو ، دانش خود را پنهان كردند و حقيقت را با پرده هاى كفر پوشاندند و نشانه هاى خداوند عز و جل را انكار نمودند .
تا اين جا در صدد ترسيم كافر غير نادان بوديم و اينك ، ترسيم صورت دوم .

نادانى كه كافر نيست

آن كه حقيقت را نمى شناسد و ادّعا نمى كند كه آن را مى شناسد ، نادان است ؛ ولى كافر نيست . به سخن ديگر ، آن كه درباره چيزى كه نمى شناسد ، رأيى ابراز نمى كند و يا به نادانى خويش اعتراف مى كند ، نادان است ، ولى كافر نيست ؛ زيرا چيزى را پنهان نكرده است و كفر ، پنهان كردن است . امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد :
لَو أنَّ العِبادَ إِذا جَهِلوا وَقَفُوا و لَم يَجحَدوا لَم يَكفُروا.۱بندگان اگر وقتى نادان اند ، توقّف كنند و انكار نورزند ، كافر نيستند.
يعنى كفر ، در نتيجه انكار حقيقتى ناشناخته محقّق مى گردد و انسان هر گاه از اظهار نظر كردن در مسئله اى كه نمى شناسد ، امتناع ورزد و از انكار آن چشم بپوشد ، نسبت به اين حقيقت ، كافر نيست ؛ چرا كه وى چه به نادانى خويش اعتراف كند و چه از اظهار نظر ، چشم بپوشد ، چيزى را پنهان نكرده است . از اين رو ، چنين نادانى كافر نيست ، گرچه مؤمن هم نيست .
يكى از ياران امام صادق عليه السلام (محمّد بن مسلم) روايت مى كند كه : سمت چپ

1.الكافى : ج ۲ ص ۳۸۸ ح ۱۹ .


مباني شناخت
50

ولى نادان نيست ؛ زيرا او اين حقيقت را مى داند . مانند كسى كه با دلايل قوى ، وجود خداوند برايش به اثبات رسيده ، ولى بر اثر انگيزه هايى خاص ، انكار خداوند متعال را بر زبان مى راند . او به سان كسى است كه امام على عليه السلام در توصيفش مى فرمايد :
تَشهَدُ لَهُ أعلامُ الوُجودِ عَلى إِقرارِ قَلبِ ذِى الجُحودِ .۱نشانه هاى هستى خداوند ، بر اقرار قلب منكِر خداوند ، گواهى مى دهد.
براى نمونه ، فرعون و پيروانش ، بر اساس گزارش قرآن ، حقيقت را شناختند و به برهان هاى آشكارى كه پيامبر خدا (موسى عليه السلام ) بر وجود خداوند و پيامبرىِ خويش اقامه كرد ، يقين داشتند ؛ ولى به جهت خودبرتربينى ، تكبّر ، طغيان و گنهكارى ، از اعتراف بدان ، سر باز زدند و موسى عليه السلام را تكذيب كردند و وجود خداوند را منكر شدند . قرآن درباره آنان مى گويد :
«وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أنفُسُهُمْ ظُـلْمًا وَ عُلُوًّا .۲
و با آن كه دل هايشان بدان يقين داشت ، آن را از روى ظلم و تكبّر ، انكار كردند»
.
فرعون و پيروانش با شنيدن استدلال هاى روشن و منطق نيرومند موسى عليه السلام و ديدن معجزاتش مى دانستند و يقين داشتند كه موسى عليه السلام راست مى گويد و خدايى كه وى از او سخن مى گويد و مدّعى پيام آورى از جانب اوست و مردم را به پرستش او فرا مى خواند ، آفريدگار جهان و جهانيان است ؛ ليكن بر خلاف اين يقين و اطمينان قلبى ، آيات خدا را انكار كردند و پيامبرش را تكذيب نمودند و آن را افسانه انگاشتند .
آيا مُجاز نيستيم كه بپرسيم : چرا چنين شد؟

1.نهج البلاغة : خطبه ۴۹ .

2.نمل : آيه ۱۴ .

  • نام منبع :
    مباني شناخت
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388
    نوبت چاپ :
    دوم
تعداد بازدید : 482612
صفحه از 484
پرینت  ارسال به