مسئله حدوث و قدم قرآن ، از نخستين تأملات كلامى مسلمانان در باره متن مقدّس قرآن است كه زمينه ساز مجادلات فراوان بين مذاهب و مكاتب كلامى گشته و مسائل متعدد كلامى ديگر را هم در پى داشته است ، از اين رو از آن به عنوان سرچشمه پيدايش دانش كلام و وجه نام گذارى آن به علم كلام ياد شده است .
مسئله[۱]حدوث و قدم قرآن ، از نخستين تأملات كلامى مسلمانان در باره متن مقدّس قرآن است كه زمينه ساز مجادلات فراوان بين مذاهب و مكاتب كلامى گشته و مسائل متعدد كلامى ديگر را هم در پى داشته است ، از اين رو از آن به عنوان سرچشمه پيدايش دانش كلام و وجه نام گذارى آن به علم كلام ياد شده است .[۲]
پيشينه تاريخى
در باره زمان آغاز اين مجادلات ، اطلاع چندانى در دست نيست ؛ اما طرح اين نوع تأملات ، پس از آشنايى مسلمانان با عقايد اقوام ديگر و نيز پختگى و نضوج انديشه هاى دينى در جهان اسلام بوده است .[۳]در بررسى زمينه ها و سرچشمه هاى طرح اين انديشه ، از اختلاط مسلمانان با پيروان ساير مذاهب در پى فتوحات اسلامى و به طور خاص اعتقادات يهوديان[۴]و مسيحيان[۵]ياد شده است . برخى نيز ريشه اين انديشه را در مكاتب فلسفى يونان كاويده اند .[۶]اعتقاد به مخلوق نبودن قرآن ، احتمالاً تحت تأثير آموزه تجسّد در مسيحيت با مقارنت ميان «كلمة اللّه» و «كلام الهى» و بنا بر اين تصور كه هر پديده آسمانى و برآمده از لوح محفوظ لزوماً قديم و نامخلوق نيز هست ، از ميانه دوم قرن اوّل در ميان برخى صحابه و تابعان مطرح شد[۷]و از آغاز قرن دوم به مسئله اى كلامى و جنجال برانگيز بدل گشت . معتزليان و پاره اى ديگر از اصحاب علم كلام در برابر اين ديدگاه - كه از نظر آنان عقيده اى غير معقول و مخالف با توحيد شمرده مى شد - ، ديدگاه حدوث قرآن را مطرح كردند .[۸]نظريه مزبور با نفى قدمت قرآن ، اعتقاد به فوق بشرى بودن آن را در معرض تهديد قرار داده ، به گونه اى متن مقدس را متنى تاريخى ، به سان ديگر متن ها جلوه مى داد و در مقابل ، باور به قدم قرآن نيز شائبه شرك از طريق اعتقاد به بيش از يك موجود ازلى را پديد مى آورد .[۹]
در باره اين كه نخستين بار ، اين بحث را چه كسى مطرح كرد ، در نوشته هاى تاريخى ، اختلاف نظر وجود دارد . منابع تاريخى معمولاً از جعد بن درهَم[۱۰]- كه سال هاى آخر حكومت هشام بن عبد الملك(م ۱۲۵ق) به سبب اعتقاداتش به دست عبد اللَّه قسرى اعدام شد -[۱۱]و از جهم بن صفوان[۱۲]- كه در سال ۱۲۸قمرى به سبب شركت در قيام حارث بن سريج در خراسان كشته شد -[۱۳]و نيز از غيلان بن يونس عدوى دمشقى[۱۴]- كه پدرش از موالى عثمان بن عفان بود - ، به عنوان نخستين مدّعيان مخلوق بودن قرآن نام مى برند . طالوت زنديق نيز نخستين كسى شمرده شده كه در باب خلق قرآن ، كتاب نوشت .[۱۵]
مسئله حدوث و قدم قرآن ، زمينه ساز وقوع نزاع شديد و ديرپايى ميان فرق اسلامى شد كه در كتب تاريخ به «مِحْنَة القرآن» مشهور است . گرايش مأمون عباسى به ديدگاه حدوث قرآن و اعلام آن در سال ۲۱۲ قمرى ، سبب تقويت معتزليان شد و از اين طريق ، مخالفان سنّتى آنان - كه به اهل حديث معروف بودند - زير فشار سنگين سياسى و دينى قرار گرفتند .[۱۶]معتزليان توانستند مأمون را قانع كنند كه عقيده به قدم قرآن ، همانند اعتقاد مسيحيان در باره حضرت مسيح عليه السلام است .[۱۷]مأمون ، ابتدا با بحث و مناظره به ترويج باورهاى معتزله پرداخت ؛ اما از آن جا كه اهل حديث بر عقيده خود پافشارى مى كردند ، آرام آرام ، قوّه قهريه گام به عرصه نهاد و فشارها و آزارها بر منكران خلق قرآن افزايش يافت . مأمون ، سپس در سال ۲۱۸ قمرى در دستورالعملى تمامى مردم را به پذيرش حدوث قرآن وادار كرد . او ابتدا نامه اى به اسحاق بن ابراهيم ، والى بغداد نوشت و پس از تبيين آياتى كه بر حدوث قرآن دلالت دارد ، عزل تمامى قضات معتقد به قدم قرآن را خواستار شد و از اسحاق بن ابراهيم خواست تا قضات را از ميان معتقدان به حدوث قرآن برگزيند و شهادت معتقدان به قدم قرآن را نيز نپذيرد . دستورالعمل مأمون با مخالفت گروهى از بزرگان سياسى و فرهنگى و ادارى رو به رو شد ؛ ولى احضار آنان به دربار و مشاهده خشم خليفه ، به مخالفت آنان پايان داد . با اين همه ، احمد بن حنبل و بشر بن وليد و تنى چند از بزرگان بغداد به مخالفت با خواسته هاى مأمون برخاستند .
مأمون در واكنش به اين مخالفت ها ، مجازات شديدترى براى مخالفان در نظر گرفت و دستور داد كه همه علما را در خصوص باور به حدوث قرآن بيازمايند و از فعاليت علماى معتقد به قدم قرآن جلوگيرى كنند .[۱۸]
ديدگاه امامان در باره حدوث قرآن
به رغم وجود برخى رواياتِ مؤيّد حدوث قرآن در بين سخنان امامان نخستينِ اهل بيت ،[۱۹]رواياتى كه به طور صريح در باره خلق قرآن در كتب حديثى آمده اند ، همه به امامانى تعلّق دارند كه به گونه اى با زمان طرح مسئله حدوث يا قدم قرآن ، مقارن بوده اند . زمان امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام با تولّد مسئله ، مقارن است و امام رضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام و تا حدودى امام هادى عليه السلام با اوج نزاع - يعنى هنگامى كه فشارها و اذيت و آزارها گسترش يافت و در فاجعه بارترين شكل آن به صورت تفتيش عقايد در باره قرآن (محنة القرآن) بروز كرد - هم زمان بوده اند و اواخر امامت امام هادى عليه السلام هنگامى كه متوكّل بر سر كار آمد ، با دوره فروكش كردن تدريجى بحران به نفع اهل حديث و اشاعره مقارن است .[۲۰]بر اين اساس ، برخورد امامان با اين مسئله در چند مقام ، قابل طرح است :
اهل بيت عليهم السلام در مقام نخست ، از وارد شدن در اين بحث و داورى صريح پرهيز كرده اند . امام رضا عليه السلام در پاسخ پرسش رَيّان بن صَلت در باره قرآن ، مى فرمايد : «كلام خداوند است . از آن تجاوز نكنيد و از غير آن ، هدايت مجوييد» .[۲۱]
همچنين امام هادى عليه السلام در پاسخ يكى از شيعيان بغداد چنين نوشت : «خداوند ، ما و تو را از دچار شدن به اين فتنه نگه دارد كه به نظر ما بحث و جدال در باره [حدوث و قدم ] قرآن ، بدعتى است كه سؤال كننده و پاسخ دهنده ، در آن شريك اند ؛ زيرا پرسش كننده در پى چيزى است كه سزاوار او نيست و پاسخ دهنده نيز براى موضوعى بى جهت ، خود را به زحمت و مشقّت مى افكند كه در توان او نيست . خالق ، جز خدا نيست و بجز او همه مخلوق اند . قرآن نيز كلام خداست . از پيش خود ، اسمى براى آن قرار مده كه از گم راهان خواهى شد» .[۲۲]
در رواياتى ديگر ، از اظهار نظر در اين موضوع پرهيز شده يا با ذكر لوازم موضوع ، امامان اهل بيت ، به طور غير مستقيم ، از ديدگاه خود پرده برداشته اند . براى نمونه ، امام كاظم عليه السلام مى فرمايند : «من آنچه را ديگران در اين باره مى گويند ، نمى گويم ؛ فقط مى گويم : قرآن ، كلام خداست» .[۲۳]در روايات ديگرى ، امام صادق عليه السلام در پاسخ پرسشى در باره عقيده اش نسبت به قرآن ، بدون اشاره اى به حدوث يا قدم قرآن و صرفاً به صورت غير مستقيم ، به نزول آن اشاره مى كند[۲۴]كه نشان دهنده حدوث آن است ؛ زيرا نزول ، تدريجى است و امر تدريجى نمى تواند قديم باشد . مضمون اين قبيل احاديث ، در كلمات ائمه بعدى نيز مشاهده مى شود .[۲۵]
در مقام ديگرى ، گاه امامان اهل بيت ، در رواياتى به صورت مستقيم ، به بيان نظر خويش پرداخته اند . در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه ايشان فرموده اند :
قرآن ، كلام خداست كه حادثِ غير مخلوق است و در ازل با خداوند نبوده است . خداوند ، برتر و بالاتر از اين است كه در ازل ، چيزى با او باشد . خداوند عزّ و جلّ بود ، در حالى كه هيچ چيزِ شناخته و ناشناخته اى وجود نداشت . خداوند وجود داشت در حالى كه او متكلّم و مريد و متحرّك و فاعل نبود . بلندمرتبه و عزيز است خداوند ما . همه اين صفات ، مقارن حدوث فعل از خداوند ، حادث مى شوند . قرآن ، كلام خدا و غير مخلوق است و در آن ، خبر كسانى آمده است كه پيش از شما بودند و پس از شما خواهند بود . از خداوند بر محمّد ، رسول او ، نازل شده است .[۲۶]
شيخ مفيد نيز در اين باره مى گويد كه قرآن ، كلام خدا و وحى اوست و همان گونه كه خداوند متعالْ آن را وصف كرده ، مُحْدَث است ؛ اما با اين حال از آن خوددارى مى كنم كه بگويم مخلوق است و همه اماميه جز اندكى از ايشان بر همين رأى اند .[۲۷]
در اندكى از روايات نيز بر خلاف مشهور ، قرآن ظاهراً غيرِ مخلوق معرفى شده است . شيخ صدوق مى فرمايد : «آنچه در قرآن آمده اين است كه قرآن ، كلام وحى و كتاب خداست و هيچ گاه اشاره نشده كه مخلوق است ؛ زيرا مخلوق در لغت ، گاه به معناى مكذوب است ، چنان كه در كتاب الهى آمده : «إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَنًا وَتَخْلُقُونَ إِفْكًا ؛[۲۸]آنچه شما ، غير از خدا ، مى پرستيد ، بتانى بيش نيستند ، و دروغى بر مى سازيد»» .[۲۹]
ديدگاه فرق و مذاهب
اهل سنّت بويژه مذاهب مالكى ، شافعى و حنبلى ، بر اثر گرايش اهل حديثىِ حاكم بر آنها ، معتقدند كه كلام خداوند ، عبارت از علم اوست كه قديم و غير مخلوق است .[۳۰]
در باره نظر ابوحنيفه در اين مسئله ، اختلاف است . منشأ اين اختلاف ، تحوّلات بعدى در مذهب كلامى اوست كه توسط شاگردانش بويژه قاضى ابو يوسف رخ داد . با اين حال ، نظر مشهور بويژه با توجه به رويكرد عقل گرايانه وى آن است كه وى قائل به مخلوق بودن قرآن بوده است ؛[۳۱]امّا برخى منابع ديگر ، آن را سخت مردود دانسته و نه تنها نظر مخالف را به وى نسبت داده اند ، بلكه قائلان به مخلوق بودن را از نظر وى كافر شمرده اند .[۳۲]
از شافعى نيز نقل شده كه بر سر اين مسئله با چند تن از معتزله از جمله بِشْر مريسى از معتزليان بغداد و نيز حفض الفرد ، مناظراتى داشته و حتى ايشان را تكفير كرده است .[۳۳]
احمد بن حنبل نيز در اوج مجادلات كلامى در اين باره مى گويد : قرآن ، كلام خداست و كلام خدا ، علم اوست . پس علم خدا نمى تواند حادث باشد . قرآن چيزى است كه خداوند به آن تكلم كرده و چيزى كه خدا با آن تكلم كند ، مخلوق و حادث نيست . هر كس بگويد كه قرآن ، مخلوق است كافر است و هر كس منكر قديم بودن آن را كافر نداند ، او هم كافر است .[۳۴]از بين فرق كلامى ، حشويه ،[۳۵]كلابيه ، اشاعره و برخى از مرجئه ، كلام خدا را قديم به شمار آورده و معتزله ، برخى از مرجئه و خوارج ، آن را حادث و مخلوق دانسته اند . ايشان معتقد[۳۶]بودند كلام خداوند كه قرآن از آن جمله است ، صفت فعل و مخلوق خداوند است . آنان در اين بحث معتقد بودند كه اعتقاد به قرآنِ قديمِ غير مخلوق ، با مفهوم يگانگى خدا سازگار نيست .[۳۷]مخلوق بودن قرآن به نظر آنان بدين معناست كه خداوند با الفاظ سخن نمى گويد ؛ بلكه براى برقرار كردن ارتباط با مخاطب ، آوا و اصوات كلام را كه به صورتى قابل شنيدن باشد مى آفريند و اين آوا ، مجازاً كلام ناميده مى شود[۳۸]و معتقد بودند كه قرآن ، كلام خدا و حادث است و همه صفات حدوث در آن جمع است . قرآن ، از سوره ها ، آيات ، كلمات و حروف تركيب يافته كه خوانده و شنيده مى شوند و داراى آغاز و انجام است ، بنا بر اين نمى تواند ازلى باشد . از اين گذشته ، در قرآن ، ناسخ و منسوخ هست و ناسخ ، منسوخ را نسخ مى كند و جايز نيست كه قديم ، در معرض نسخ واقع شود ، يا ازلى ، به حدوث متصف گردد . بنا بر اين ، قرآن ، مخلوق است . كلام خدا نيز مخلوق است و خداوند هنگام حاجت آن را خلق مى كند و اين كلام قائم به او نيست ؛ بلكه خارج از ذات اوست و آن را در محلى مى آفريند و در آن محل شنيده مى شود .[۳۹]
در مقابل اين نظر ، ابوالحسن اشعرى ، بنيان گذار مكتب كلامى اشعرى ، عقيده داشت كه كلام خدا نه مخلوق است و نه علم او ؛ بلكه صفت ذات اوست[۴۰]. . . . قرآن كلام خدا و غير مخلوق است و هر كس سخن از خلق آن بگويد كافر است .[۴۱]
تحليل ديدگاه ها
بخش وسيعى از اختلافات در اين بحث ناشى از ابهام و عدم وضوح در موضوع اين بحث است و مراد هر يك از طرف هاى درگير ، از حدوث و قدم و نيز كلام الهى به طور دقيق روشن نيست .[۴۲]
۱. حدوث و قدم : حدوث يعنى مسبوق بودن چيزى به عدم[۴۳]و قدم نيز بر خلاف آن عبارت است از مسبوق نبودن چيزى به عدم . حدوث و قدم ، اقسامى دارند كه عبارت اند از : زمانى ، ذاتى ، دهرى ، بالحق . از اين ميان ، دو نوع ذاتى و زمانى ، با اين بحث ارتباط دارند . قدم ذاتى عبارت است از اين كه وجود شى ء ، به ذات خودش مستند باشد و هيچ علتى براى آن نباشد و حدوث ذاتى آن است كه وجود شى ء ، مستند به ذات خود نباشد ، بلكه مستند به غير باشد .[۴۴]قدم زمانى نيز به اين معناست كه وجود يك شى ء از نظر زمانى ، مسبوق به زمان قبلى نباشد و حدوث زمانى يعنى حاصل شدن چيزى بعد از اين كه نبوده است . طرفداران حدوث قرآن مى پنداشتند كه قول به قدم قرآن ، به معناى قدم ذاتى آن است و چون آنان فقط خداى متعالى را ازلى و قديم و جز او را حادث و مخلوق مى شمردند ، قرآن را حادث مى دانستند . در مقابل ، طرفداران قدم قرآن ، آن را قديم و ازلى زمانى پنداشته و عهد و زمانى را براى آن تصور نمى كردند كه قرآن نبوده باشد .[۴۵]۲. رابطه كلام و متكلم : متكلمان در باره نقش كلام به عنوان صفت فعلى يا ذاتى براى متكلم، اختلاف نظر دارند .[۴۶]معتزله معتقدند كه كلام الهى ، صفت فعل خداوند است[۴۷]و اشاعره بر خلاف آنان معتقدند كه كلام الهى ، صفت ذاتى بارى تعالى است .[۴۸]علامه طباطبايى بر اين باور است كه كلام و سخن ، فعل يا صفت گوينده آن نيست ؛ زيرا آن امرى اعتبارى است كه فقط در ظرف ادعا و وضع الفاظ محقق مى شود و از اين رو ، فعل حقيقى صادر شده از كسى ، و يا صفت يك موصوف ، خارجى نيست ، اگر چه به اعتبار صدا و آوايى كه در توليد آن نقش دارد ، به فاعل ايجاد صوت ، يعنى متكلّم منتسب مى شود . و اين نيز از باب توسعه در اطلاق است بدين گونه كه از همان نسبت مجازى كه به فاعل مى دهند ، مى توان وصفى نيز براى او انتزاع كرده ، او را متكلم ناميد ؛ چنان كه در ساير امور اعتبارى مانند خضوع ، تعظيم ، اهانت ، خريد و فروش و امثال آن چنين اطلاقى روى مى دهد .[۴۹]
۳. حقيقت كلام الهى : معتزله در تبيين حقيقت كلام معتقدند كه كلام خداوند عبارت از اصوات و حروفى است كه قائم به ذات او نيستند ، بلكه خداوند آنها را در غير خودش مانند لوح محفوظ يا جبرائيل يا نبى ، خلق كرده است .[۵۰]
حنابله معتقدند كه كلام خداوند عبارت است از حروف و اصواتى كه قائم به ذات الهى اند و قديم .[۵۱]اشاعره با طرح نظريه كلام نفسى ، در صدد بازسازى نظريه حنابله بر آمده ، كوشيدند از سستى و ضعف آن بكاهند .
در اين نظريه هم قدم قرآن حفظ شده و هم منافات آن با برخى آيات و روايات دال بر حدوث قرآن بر طرف شده است . آنان معتقدند كه كلام بر دو قسم نفسى و لفظى است و كلام نفسى نه خبر است و نه امر و نه نهى ، و زمان حال و گذشته و آينده در آن داخل نيست و هيچ يك از احكام كلام لفظى و خيالى را ندارد .[۵۲]قرآن بر طبق معناى اول ، قديم و بر طبق معناى دوم ، حادث است . شهرستانى در نقل قولى از اشعرى گفته است : كلام ، معنايى دارد كه قائم به نفس انسانى و ذات متكلم است و آن از مقوله حروف و اصوات نيست و هر گوينده اى آن را در درون خود مى يابد .[۵۳]
در ميان بيان هاى گوناگون در تفسير كلام نفسى ، بيان فاضل قوشجى ، روشن تر و گوياتر است : كسى كه مى خواهد امر و نهى يا ندا كند يا از چيزى خبر دهد يا بپرسد ، در درون خود مجموعه اى از معانى احساس مى كند كه از آنها با كلام لفظى تعبير مى كند . آنچه در دل مى يابد و با اختلاف زبان ها و مكان ها عوض نمى شود و متكلم مى خواهد از طريق كلام حسى (لفظى) در ذهن مستمع قرار بگيرد ، همان كلام نفسى است .[۵۴]
علامه طباطبايى در نقدى بر اين تحليل اشاعره مى گويد كه اگر مقصود اشاعره از كلام نفسى ، همان معناى كلام لفظى يا صورت علمى آن است كه بر لفظ منطبق شده ، در اين صورت بازگشت معناى اين كلام ، به همان علم خواهد بود ، نه چيزى زايد بر علم و صفتى مغاير آن ؛ در حالى كه اشاعره در صددند تا وراى علم و اراده ، صفتى ديگر براى متكلم به نام تكلم ثابت كنند و اگر معناى ديگرى مقصود است ، در نفس انسان ، قابل فهم و شناسايى نيست .[۵۵]علامه طباطبايى خود در تحليل ماهيت و حقيقت كلام بر اين باور است كه انسان در نقش موجود مدنى بالطبع در صدد ايجاد راه هاى ارتباط بين خود و ديگران است كه زبان و سخن نيز از جمله اين راه ها هستند . اين ارتباط به اين صورت رخ مى دهد كه صدايى در دهان ايجاد مى شود و از حلقوم بيرون مى آيد و از تركيب آن جزءها ، علامت هايى به نام كلمه درست مى شود كه هر يك از آنها معنايى دارد و از اين راه ، گوينده ، نياز خود را به انتقال مقاصدش بر طرف مى كند . با توجه به اين مباحث روشن مى شود كه كلام براى خداى متعال ، به معنايى كه براى انسان متصور است و صدايى از حنجره اش خارج مى شود ، معنا ندارد و او منزه تر از آن است كه بخواهد به تجهيزات جسمانى مجهز باشد و قرآن نيز او را بى شباهت به هر موجود ديگر شمرده است : «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ ؛[۵۶]هيچ چيزى همانند خدا نيست» . پس كلام از آن جهت كه كلام است ، امرى وضعى و قراردادى و اعتبارى است كه جز در ظرف اعتبار ، واقعيتى ندارد و آنچه در خارج رخ مى دهد عبارت است از صوت هاى گوناگون كه در ظرف اعتبار و قرارداد ، هر يك ، علامت چيزى قرارداد شده است و اهل هر زبان بر اساس قراردادى كه قبلاً ميان خود داشته اند از آن صوت به معنايى منتقل مى شوند .[۵۷]
با اين حال در قرآن ، صفت تكلّم بر خداوند اطلاق شده است :
بنا بر اين ، جمع بين دو مطلب پيش گفته آن است كه تكلم در خصوص خدا منزه از حدود اعتبارىِ معهود در بين بشر است ؛ يعنى اثر كلام كه تفهيم مقاصد به مخاطب است ، در كلام الهى هست ، ولى نه از طريق دهان و حنجره .[۵۸]
ايشان در ادامه تبين كلام الهى ، به زمانى بودن اين فعل الهى مانند ساير افعال خداوند مى پردازد : كلام خداى تعالى ، مانند زنده كردن ، ميراندن ، رزق ، هدايت ، توبه و ساير عناوين ، فعلى از افعال خداى متعال است و در نتيجه ، صفات «متكلم» ، «محيى» ، «مميت» ، «رازق» ، «هادى» ، «تواب» و غيره ، صفات فعل خدا هستند و بعد از اين كه خدا موجودى شنوا آفريد ، و با او سخن گفت ، «محيى» و «متكلم» بر او اطلاق مى شود و چون حيات را از او گرفت «مميت» به شمار مى آيد و وقتى او را هدايت و از گناهش صرف نظر كرد ، «هادى» و «تواب» ناميده مى شود ؛ بر خلاف علم و قدرت و حيات كه صفات ذات اند و بدون آنها ذات ، تماميت ندارد . از اين رو خداوند نيز در آيات زير اين گونه صفات و افعال خود را زمانى دانسته است :
و نيز فرمود :
و :
بنا بر اين ، كلام خدا همانند ديگر صفات فعلى او از افعال زمانى به شمار مى روند و اطلاق قدم بر آنها درست نيست .[۵۹]
علامه طباطبايى در تعريف ديگرى از كلام و در تلاش براى تعميم گستره آن ، كلام را قابل اطلاق بر هر معلولى نسبت به علتش مى شمرد و در نتيجه ، كلام در اين تعريف ، امرى حقيقى و نه اعتبارى است . از اين منظر ، هر صفت ذاتى براى هر چيزى ، كلام اوست ؛ چون از مكنون ذات او كشف و پرده بردارى مى كند ، و اين همان معنايى است كه فلاسفه از صفت ذاتى اراده مى كنند .[۶۰]با اين بيان ها روشن شد كه واژه «كلام» ، داراى دو اطلاق لفظى و فعلى است و به دو فعل الهى اشاره دارد و جامع آنها اين است كه اين افعال از منبع جمال الهى نشئت گرفته و نشان دهنده كمال الهى اند .
علامه طباطبايى در ضمن نتيجه گيرى از مجموع مطالب گذشته ، معتقد است كه اين بحث ، همان گونه كه در روايات بدان اشاره شده ، امرى لغو و بيهوده است و قرآن كريم بدان جهت كه عبارت است از آياتى خواندنى ، و بر معانى ذهنى دلالت مى كند ، مانند ساير كلمات ، امرى است صرفاً اعتبارى و در اين صورت ، قرآن نه حادث است و نه قديم ؛ زيرا حدوث و قدم ، وصف امور حقيقى است نه امور اعتبارى ؛ اما به لحاظ حدوث اصوات كه معنون به عنوان كلام و قرآن اند ، حادث است ؛ و بدان جهت كه معارفى است حقيقى ، در علم خدا ، مانند علم خدا به ساير موجودات ، قديم خواهد بود ؛ چون خود خدا قديم است . بنا بر اين ، معناى قديم بودن قرآن اين مى شود كه علم خدا ، قديم است . بر اين اساس ، كسى كه قائل به قدم قرآن است ، چنانچه مرادش از قرآن ، حروفى باشد كه خواندنى است و صوت هايى كه تركيب يافته و دال بر معانى خويش است و مى خواهد بگويد چنين قرآنى مسبوق به عدم نبوده ، اين كلامش بر خلاف وجدان خودش است ؛ اما اگر مقصودش اين است كه خدا عالِم به آن بوده و به عبارت ديگر علم خدا به قرآن قديم است ، ايرادش اين است كه اولاً اين اختصاص به قرآن ندارد ؛ بلكه علم خدا به تمامى موجودات قديم است ؛ چون ذاتش قديم است و علمش هم كه در اين بحث ، علم ذاتى اوست ، عين ذات اوست .[۶۱]
[۱]اين پژوهش ، به وسيله فاضل گرامى جناب آقاى حسن رضايى ، انجام شده است .
[۲]الملل و النحل ، شهرستانى : ج۱ ص۳۰ ؛ المواقف : ج۱ ص۴۶ .
[۳]فصلنامه كلام اسلامى : ش۵۳ ص۱۱۶ .
[۴]العلل ، احمد بن حنبل : ج۱ ص۶۹ ؛ تاريخ بغداد : ج۷ ص۶۵ ؛ السلفية بين اهل السنّة و الامامية : ص۴۹ .
[۵]خلق افعال العباد : ص۲۱ ؛ تاريخ الطبرى : ج۷ ص۱۹۸ .
[۶]البيان : ص۴۰۵ ؛ سير اعلام النبلاء : ج۱۹ ص۳۴۱ ؛ تاريخ ابن خلدون : ج۱ ص۴۶۶ - ۴۹۵ .
[۷]فلسفه علم كلام : ص۶۸ و ۲۵۴ - ۲۶۸ .
[۸]تاريخ الطبرى : ج۷ ص۱۹۵ - ۱۹۶ و ۱۹۸ .
[۹]ر . ك : الحاشية على الكشاف : ص۵ - ۸ ؛ اعجاز القرآن بين المعتزلة و الاشاعرة : ص۲۵ - ۳۰ و ۲۱۰ - ۲۱۳ .
[۱۲]العلل ، احمد بن حنبل : ج۱ ص۶۸ ؛ تاريخ العباسيين : ص۵۵۹ - ۵۶۰ .
[۱۳]الأعلام : ج۲ ص۱۴۱ .
[۱۴]تاريخ العباسيين : ص۵۵۹ - ۵۶۰ .
[۱۶]تاريخ تمدّن اسلامى : ج۳ ص۱۵۶ .
[۱۷]بحوث فى الملل و النحل : ج۳ ص۴۴۸ . نيز ، ر . ك : محاضرات فى الالهيات : ص۱۲۴ .
[۱۸]تاريخ اليعقوبى : ج۲ ص۴۶۷ - ۴۶۸ ؛ تاريخ الطبرى : ج۷ ص۱۹۶ - ۲۰۹ ؛ سير اعلام النبلاء : ج۱۰ ص۲۳۲ و ج۱۱ ص ۱۷۱ .
[۱۹]از ابوهريرة نقل است كه مىگويد : پيش عمر بن خطّاب بوديم . مردى پيش او آمد و در باره قرآن پرسيد كه : آيا آفريده است يا ناآفريده ؟ عمر ، از جا برخاست و لباسش را تنگ گرفت و او را كشان كشان تا پيش على بن ابى طالب عليه السلام برد و گفت : ابو الحسن! نشنيدى اين مرد ، چه مىگويد ؟
فرمود : «چه مىگويد؟» .
گفت : آمده و از من در باره مخلوق بودن و يا نبودن قرآن مىپرسد .
على عليه السلام فرمود : «اين ، يك كلمه است ؛ ولى در آيندهاى نزديك ، خطرى خواهد بود . اگر من مسئول كارى بودم كه تو اكنون مسئول آن هستى ، اين مرد را كيفر مىدادم» . (الدرّ المنثور : ج ۲ ص ۱۵۴ ، كنز العمّال : ج ۲ ص ۳۳۵ ح ۴۱۷۵) .
[۲۰]بحوث فى الملل و النحل : ج۳ ص۴۵۴ - ۴۵۵ ؛ الالهيات : ص۲۱۸ - ۲۲۰ .
[۲۱]التوحيد : ص۲۲۳ - ۲۲۴ .
[۲۵]براى نمونه ، ر .ك : تفسير العياشى : ج۱ ص۶ .
[۲۶]التوحيد : ص ۲۲۶ ح ۷ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۱۱۸ ح ۶.
[۲۷]أوائل المقالات : ص۵۲ - ۵۳ .
[۳۰]ر . ك : دَرْءُ تَعَارُضِ العَقْلِ وَالنَّقْلِ : ص ۳۵۴ - ۳۷۲ .
[۳۱]مكتبها و فرقههاى اسلامى در سدههاى ميانه : ص۱۰۳ .
[۳۲]فصلنامه كلام اسلامى : ش۵۳ ص۱۱۸ .
[۳۳]كشف الخفاء : ج۲ ص۹۶ ؛ تاريخ بغداد : ج۷ ص۶۳ .
[۳۴]تاريخ بغداد : ج۶ ص۲۶۹ .
[۳۵]تفسير القرطبى : ج۱ ص۵۵ .
[۳۶]أوائل المقالات : ص۵۲ - ۵۳ ؛ شرح الاُصول الخمسه : ص۳۵۷ .
[۳۷]فلسفه علم كلام : ص۲۸۵ .
[۳۸]مكتبها و فرقههاى اسلامى در سدههاى ميانه : ص۱۰۰ .
[۳۹]تاريخ فلسفه در جهان اسلام : ص۱۲۰ - ۱۲۱ .
[۴۰]الابانة عن اصول الديانة : ص۴۷ ؛ اعيان الشيعة : ج۱ ص۱۰۸ ؛ منتهى الاصول : ج۱ ص۱۱۵ .
[۴۱]ر . ك : شرح المقاصد : ج۲ ص۱۰۰ ؛ اعيان الشيعة : ج۱ ص۱۰۹ .
[۴۲]بحوث فى الملل و النحل : ج۳ ص۳۶۱ .
[۴۴]نهاية الحكمة : ص۲۸۶ - ۲۸۹ .
[۴۵]ر . ك : الميزان فى تفسير القرآن : ج۱۴ ص۲۴۸ .
[۴۶]ر .ك : البيان فى تفسير القرآن : ص۴۰۸ به بعد .
[۴۷]شرح الأصول الخمسة : ص۳۵۷ - ۳۶۰ .
[۴۸]شرح الأصول الخمسة : ص۳۶۰ ؛ نهاية الاصول : ص۷۷ .
[۴۹]الميزان فى تفسير القرآن : ج۱۴ ص۲۴۹ .
[۵۰]شرح الأصول الخمسة : ص۳۵۸ ؛ محاضرات فى الهيات : ص۱۱۸ .
[۵۱]ر . ك : شرح الاصول الخمسة : ص۳۶۰ و ۳۶۸ ، محاضرات فى الهيات : ص۱۲۳ .
[۵۲]تعليقات كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد : ص۳۲۴ .
[۵۳]الملل و النحل ، شهرستانى : ج۱ ص۹۶ ؛ اعيان الشيعة : ج۱ ص۱۰۸ .
[۵۴]شرح تجريد : ص۲۵۹ . نيز ، ر . ك : المحصل : ص۱۲۶ .
[۵۵]الميزان فى تفسير القرآن : ج۱۴ ص۲۵۰ .
[۵۷]الميزان فى تفسير القرآن : ج۱۴ ص۲۴۸ .
[۵۸]ر . ك : نهج البلاغة : خطبه ۱۸۶ .
[۵۹]الميزان فى تفسير القرآن : ج۱۴ ص۲۴۷ - ۲۵۰ .
[۶۰]الميزان فى تفسير القرآن : ج۱۴ ص۲۴۸ - ۲۴۹ .
[۶۱]الميزان فى تفسير القرآن : ج۱۴ ص۲۴۹ - ۲۵۰ .