آزادى اظهار عقيده در نگاه اسلام

پرسش :

آیا اسلام اظهار عقیده را آزاد می داند؟



پاسخ :

بررسى قرآن و احاديث اسلامى و نيز تاريخ اسلام ، نشان مى دهد كه اسلام ، آزادى بيان و اظهار عقيده را به رسميّت مى شناسد و هيچ آيينى به اندازه اسلام براى اين آزادى ، احترام قايل نيست.

در اسلام ، نه تنها اظهار عقيده آزاد است ، بلكه قرآن كريم رهنمود مى دهد كه انسان بايد سخن هاى مختلف و آرا و عقايد گوناگون را بشنود و آنها را با انديشه آزاد ، مورد نقد و بررسى قرار دهد و وقتى در تحقيق به بهترين سخن و متين ترينِ آرا رسيد ، همان را انتخاب كند و ملاك عمل قرار دهد . به عبارت ديگر ، رهنمود قرآن ، اين است كه انسان بايد آزادى بيان را راهى براى رشد عقايد صحيح و انتخاب بهترين ها قرار دهد.

«فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أحْسَنَهُ.[۱]پس بشارت بده به آن بندگان من كه به سخن ، گوش فرا مى دهند و از بهترينِ آن ، پيروى مى كنند»  .

در اسلام ، نه تنها اظهار عقيده آزاد است ، بلكه انسان آزاد است حتى بر خلاف باورهاى خود ، اظهار نظر كند. البته اسلام ، اين عمل را قبيح و موجب كيفر اخروى مى داند ، ولى هيچ گاه او را به زور ، وادار به اعتراف به آنچه حق مى داند ، نمى كند.

قرآن در آيات متعددى تصريح مى كند كه ايمان ، اجبارى نيست و پيامبر خدا وظيفه ندارد كه با زور ، مردم را به ايمان آوردن مجبور كند.

ايمان چيست؟

ايمان ، عبارت است از باورى كه توأم با اقرار و عمل به مقتضاى آن باشد.[۲]اقرار به عقايد اسلامى بدون باور قلبى ، ايمان نيست. باور قلبى نيز بدون اقرار عملى ، ايمان نيست. به همين جهت ، با اين كه فرعون يقين داشت كه آنچه موسى عليه السلام مى گويد ، حق است و رسالت موسى را قلبا باور كرده بود ، ولى به او مؤمن گفته نمى شود ؛ چون از روى لجاجت و تكبّر ، به يگانگى خدا و نبوّت موسى عليه السلام اقرار نكرد.[۳]البته او در حال غرق شدن ، اضطرارا به توحيد و رسالت موسى عليه السلام اقرار نمود و گفت :

«ءَامَنتُ أنَّهُ لاَ إلَـهَ إلاَّ الَّذِى ءَامَنَتْ بِهِ بَنُواْ إسْرَ ءِيلَ وَ أنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ.[۴]ايمان آوردم كه خدايى ، جز آن خدا كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند ، وجود ندارد و من يكى از مسلمانانم»  .

او پيش تر باور قلبى داشت ؛ امّا آنچه او را وادار به اقرار زبانى كرد ، ترس از غرق شدن و مردن بود. پس ، او مؤمن شد ، ولى به صورت اضطرارى و از روى اجبار.

بنا بر اين ، ايمان ، دو ركن دارد : اعتقاد قلبى و اقرار عملى. ركن اوّل ، در اختيار انسان نيست ، يعنى انسان نمى تواند به دلخواه خود ، هر چه را بخواهد ، باور كند يا باور نكند ؛ ولى ركن دوم ، در اختيار انسان است ، يعنى انسان مى تواند به آنچه باور دارد ، اعتراف كند و به مقتضاى آن عمل نمايد و نيز مى تواند عملاً به اعتقادات خود اعتراف نداشته باشد.

اعتقاد قلبى (ركن اوّل ايمان) چون در اختيار انسان نيست ، اجباربردار هم نيست ، يعنى به زور نمى شود اعتقاد كسى را عوض كرد ؛ ولى اقرار عملى (ركن دوم ايمان) چون در اختيار انسان است ، اجباربردار است ، يعنى مى شود جبرا كسى را وادار كرد كه به عقايد خود ، عملاً اعتراف كند يا بر خلاف عقيده خود ، عمل نمايد.

پس ، اين كه مى گوييم : ايمان ، اجبارى نيست ، منظور ، تنها اجبار در مورد ركن دوم ايمان است ؛ زيرا ركن اوّل ايمان ، اجباربردار نيست. به عبارت ديگر ، مقصود اين است كه اسلام ، انسان را وادار نمى كند بدون اين كه عقايد اسلامى را باور كرده باشد ، جبرا به آنها اعتراف كند.

پس اگر كسى مى گويد كه معتقد است خدا آفريدگار جهان است و يكتاست ، بايد بداند به چه دليل ؛ و اگر مى گويد كه معتقد است محمّد صلى الله عليه و آلهپيامبر خداست ، بايد بداند كه چرا ؛ و اگر مى گويد كه معتقد است انسان پس از مرگ ، در قيامت ، براى رسيدگى به اعمالش زنده مى شود ، بايد دليل آن را بداند. اگر نداند كه به چه دليل ، يا بگويد : چون پدر و مادر و يا معلّمش چنين گفته اند ، اسلام ، اين پاسخ ها را نمى پذيرد. در يك جمله ، اسلام مى گويد : اصول عقايد ، بايد تحقيقى باشد و نه تقليدى ، و هر كس بايد مسائل اصلى عقيدتى خويش را خود، حل كند و تحليل ديگرى به درد او نمى خورد.

از اين بالاتر ، اسلام ، انسان را مجبور نمى كند كه حتّى به باورهاى خود ، اعتراف كند.

بنا بر اين ، اين كه مى گوييم : از منظر اسلام ، ايمانْ اجبارى نيست ، منظور ، اين است كه اسلام ، نه تنها انسان را وادار نمى كند كه بدون باور داشتن به عقايد اسلامى ، جبرا به آن اعتراف كند و نه تنها اعتراف تقليدى و بدون تحقيق و انديشه و علم را نمى پذيرد ، بلكه حتى كسانى را كه به عقايد اسلامى باور دارند ، ولى با انگيزه هاى مختلف ، عملاً به آن اعتراف نمى كنند ، آزاد گذاشته است و مسلمانان حق ندارند آنان را به زور به اعتراف مجبور كنند. قرآن كريم ، صريحا اعلام مى دارد كه :

«لاَ إكْرَاهَ فِى الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ.[۵]اجبارى در پذيرفتن دين نيست، كه راه درست از راه نادرست، مشخّص شد»  .

اين آيه ، علاوه بر اين كه تحميل عملى عقايد دينى را ، با صراحت نفى كرده و انسان را حتى در اعتراف عملى به آنچه حق مى داند ، آزاد گذاشته است ، دليل اين آزادى را نيز بيان نموده است. ابتدا مى فرمايد پذيرفتن عقايد اسلامى و اعتراف عملى به آنها اجبارى نيست و مردم در پذيرفتن اسلام ، آزادند  «لاَ إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ»  و بلافاصله توضيح مى دهد كه دليل اين آزادى ، آن است كه راه درست و راه نادرست ، مشخّص شده است  «قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ»  .

دين ، برنامه و راه تكامل انسان است و انسان براى اجراى اين برنامه و پيمودن اين راه ، يا بايد راه را بداند تا بتواند آن را با اراده و آزادى طى كند و يا بايد به اجبار از اين راه برده شود.

از منظر قرآن كريم ، وقتى راه تكامل انسان مشخّص شد ، دليلى ندارد كه دين ، اجبارى باشد ؛ بلكه مقتضاى دليل ، اين است كه انسان در انتخاب راه تكامل خود ، آزاد باشد ؛ زيرا تكامل انسان ، اختيارى است و انسان در صورتى به فلسفه آفرينش خود دست مى يابد كه آزادانه و با اختيار خود ، راه درست را انتخاب كند. بنا بر اين ، وقتى راه درست مشخّص شده است ، ولى او از آزادى ، سوء استفاده مى كند و از راهى كه درستىِ آن را مى داند ، منحرف مى شود و راهى را انتخاب مى نمايد كه مى داند درست نيست ، اجبار ، بى معناست ؛ بگذار تا بيفتد و ببيند جزاى خويش.

نكته قابل توجّهى كه نگارنده تاكنون نديده كه در نوشته اى به آن توجّه شده باشد ، اين است كه از دليلى كه در اين آيه شريف براى آزادى مردم در پذيرفتن اسلام مطرح شده است  «قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ»  معلوم مى شود كه در اين آيه ، بلكه در همه آياتى كه مسئله اِكراه (اجبار) در آنها مطرح شده است ، سخن درباره كسانى است كه رشد و غَىّ ، براى آنان مشخّص است و آنان حقانيّت اسلام را فهميده و درستى عقايد اسلامى را درك كرده اند ، ولى به انگيزه هاى مختلف حاضر نيستند به آنچه باور دارند ، اعتراف كنند. با اين توصيف ، قرآن تصريح مى كند كه كسى حق ندارد آنان را جبرا وادار به اعتراف كند.

يكى ديگر از آياتى كه در آن با صراحت ، اِكراه عملى بر عقايد اسلامى نفى شده ، اين سخن خداى متعال است :

«وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَأَمَنَ مَن فِى الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ.[۶]اگر پروردگار تو مى خواست ، همه مردم جهان ، جملگى [از روى اجبار ، ]ايمان آورده بودند. آيا تو ايمان را بر مردم تحميل مى كنى؟!»  .

در شأن نزول اين آيه ، امام رضا عليه السلام ، از پدرانش ، از امير مؤمنان عليه السلام نقل فرموده است كه : مسلمانان به پيامبر اسلام پيشنهاد كردند اگر افرادى را كه تحت سيطره دارد ، مجبور كند كه به زورْ اسلام را بپذيرند ، تعداد مسلمانان زياد مى شود و قدرت نظامى آنان عليه دشمنان افزوده مى گردد. پيامبر اسلام فرمود :

مَا كُنتُ لِأَلقَى اللّهَ عز و جل بِبِدعَةٍ لَم يُحدِث إِلَيَّ فيها شَيئًا ومَا أنَا مِنَ المُتَكَلِّفينَ .  من نمى توانم خداوند را با بدعتى كه درباره آن ، دستورى برايم نيامده است ، ملاقات كنم و من اهل تكلّف و از كسانى نيستم كه چيزى از خود بسازم [و به خدا نسبت دهم] .

در اين جا خداوند متعال ، فرمود :

اى محمّد!  «وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَأَمَنَ مَن فِى الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا؛[۷]اگر پروردگار تو مى خواست ، همه مردم جهان ، جملگى ايمان مى آوردند»  [ و البته اين ايمان آوردن،] از روى اجبار و اضطرار [ مى بود] ، همان طور كه در جهان پس از مرگ ، وقتى دچار سختى مى شوند ، ايمان مى آورند ، و اگر با آنان چنين كنم ، شايسته پاداش و ستايش من نخواهند بود ؛ ولى من مى خواهم به طور آزاد و بدون اجبار ، ايمان بياورند.[۸]

خلاصه كلام در تبيين اين آيه شريف ، با عنايت به شأن نزول آن ، اين است كه : در نظام آفرينش ، انسان ، آزاد آفريده شده است تا تكامل و انحطاط او با انتخاب خودِ او باشد و در نتيجه ، ثواب و عقاب اخروى ، معنا داشته باشد. از اين رو ، تحميل ايمان بر انسان ، چون بر خلاف فلسفه خلقت اوست ، مُجاز نيست و پيامبران الهى نيز حق ندارند بر خلاف سنّت آفرينش و مشيّت الهى كارى انجام دهند ، هر چند آن عمل ، موجب تقويت حكومت اسلامى و تضعيف دشمنان اسلام شود.

سومين مورد از آياتى كه در آنها ، تحميل ايمان بر انسان ، با صراحت نفى شده است ، آن جاست كه خداوند خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد :

«فَذَكِّرْ إنَّمَا أنتَ مُذَكِّرٌ * لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ.[۹]پس ، ياد آور كه فقط تو يادآورى [و] مسلّط بر آنان نيستى»  .

يعنى وظيفه پيامبر صلى الله عليه و آله يادآورى ، روشنگرى ، ابلاغ پيام هاى الهى و نشان دادن راه است و اين مردم اند كه خود بايد تصميم بگيرند و راه راست را انتخاب كنند. پيامبر صلى الله عليه و آله از جانب خدا بر مردم مسلّط نشده تا با زور ، ايمان را بر آنان تحميل كند ، و در يك كلام ، مأموريت پيامبران الهى ، تبيين عقيده است ، نه تحميل عقيده.

چهارمين آيه اى كه صريحا تحميل عملى عقايد اسلامى در آن نفى شده ، آن جاست كه خداوند خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد :

«وَ مَا أنتَ عَلَيْهِم بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْءَانِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ.[۱۰]تو نمى توانى مردم را به آنچه مى خواهى ، مجبور كنى. پس ، با قرآن ، كسانى را كه از تهديد من مى ترسند ، يادآورى كن»  .

از اين آيه معلوم مى شود كه پيامبر اكرم ، از اين كه مى ديد مردم معاصر او ، سخت در بند عقايد موهوم و زيانبارند ، بسيار رنج مى برد و مى خواست به هر نحو كه شده ، آنان را از اين بند ، آزاد كند و وقتى مى ديد تلاش هاى پيگير او براى آزادسازى تعداد قابل ملاحظه اى از آنان ، بى نتيجه است ، رنج روحى اش به حدّى مى رسيد كه جسم او تاب آن همه ناراحتى را نداشت و لازم بود خداوند ، به گونه اى ، از اين رنج ها ـ كه از شفقت و مهربانى او نسبت به مردم ريشه مى گرفت ـ بكاهد.

بنا بر اين ، آياتى كه ذكر شد ، نوعى تسلّى (دلدارى) به پيامبر اسلام است ، مبنى بر اين كه وظيفه او ابلاغ پيام هاى الهى و يادآورى است ، نه اجبار و تحميل ايمان بر مردم ، و او وظيفه خود را انجام داده و كوتاهى نكرده است كه اگر خداوند مى خواست مردم به اجبار مؤمن شوند ، به گونه اى ديگر عمل مى كرد.

آنچه از آيات مذكور استنباط مى شود ، در آيات ديگر به صورت روشن تر مطرح شده است ، مانند اين سخن خداوند :

«لَعَلَّكَ بَـخِعٌ نَّفْسَكَ ألاَّ يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ * إن نَّشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَاءِ ءَايَةً فَظَـلَّتْ أعْنَـقُهُمْ لَهَا خَـضِعِينَ.[۱۱]شايد از [غصّه] خود را هلاك كنى كه چرا ايمان نمى آورند! اگر بخواهيم ، آيه اى از آسمان بر آنان مى فرستيم كه [ به اجبار] براى آن ، خاضع شوند»  .

و نيز اين سخن خداوند متعال :

«فَلَعَلَّكَ بَـخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى ءَاثَـرِهِمْ إن لَّمْ يُؤْمِنُواْ بِهَـذَا الْحَدِيثِ أسَفًا * إنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أيُّهُمْ أحْسَنُ عَمَلاً.[۱۲]شايد تو از پىِ آنان ، [از شدّت اندوه،] خود را هلاك كنى كه چرا به اين سخن تازه ، ايمان نمى آورند! امّا آنچه را روى زمين است ، زيور آن قرار داديم تا آنان را بيازماييم كه كدام يك از آنان ، بهتر عمل مى كنند»  .

اين آيات ، به روشنى نشان مى دهد كه پيامبر اسلام از گرفتارى مردم در بند عقايد موهوم و كراهت آنان از آزادى و پذيرفتن عقايد صحيح ، گاه آن قدر غصّه مى خورده كه بيم آن مى رفته از شدّت اندوه ، جان خود را از دست بدهد.

نكته جالب توجّه ، اين كه : براى دلجويى از پيامبر صلى الله عليه و آله ، در آيه اوّل (مربوط به سوره شعراء) به اجبارى نبودن ايمان ، و در آيه دوم (مربوط به سوره كهف) به فلسفه آزادى ـ كه آزمايش و تكامل انسان است ـ اشاره شده است .


[۱]زمر : آيه ۱۷ ـ ۱۸ .

[۲]ر.ك : ميزان الحكمة : باب ۲۵۵.

[۳]«وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُمْ ظُـلْمًا وَ عُلُوًّا؛ و با آن كه دل هايشان بدان يقين داشت، از روى ظلم و تكبّر، آن را انكار كردند» (نمل : آيه ۱۴).

[۴]يونس : آيه ۹۰ .

[۵]بقره : آيه ۲۵۶ .

[۶]يونس : آيه ۹۹ .

[۷]يونس : آيه ۹۹ .

[۸]التوحيد : ص ۳۴۱ ح ۱۱ ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۱ ص ۱۳۵ ح ۳۳ ، بحار الأنوار : ج ۱۰ ص ۳۴۳ .

[۹]غاشيه : آيه ۲۱ ـ ۲۲ .

[۱۰]ق : آيه ۴۵ .

[۱۱]شعراء : آيه ۳ ـ ۴ .

[۱۲]كهف : آيه ۶ ـ ۷ .



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت