فضيلت اقرار به نادانى

فضيلت اقرار به نادانى

چند حدیث در باره فضیلیت اقرار به نادانی

ابن قُتَيبه از افلاطون نقل مى كند كه گفته است : اگر گفتن «نمى دانم» ادّعاى دانايى نبود ، هر آينه مى گفتم : من نمى دانم .[۱]

شهيد ثانى، در مُنية المريد ، در باب آداب آموزگارى ، در ادب بيست و سوم مى گويد :

هر گاه [ آموزگار] از چيزى كه نمى داند ، پرسيده شود يا در درس خود با چيزى مواجه گردد كه بدان شناخت ندارد ، بر او واجب است كه بگويد : «نمى شناسم» يا «تحقيق نكرده ام» يا «نمى دانم» يا «بايد دوباره مراجعه كنم» و شايسته نيست كه از اين كار ، سر باز زند و از دانايىِ عالم است كه در آنچه نمى داند ، بگويد : «نمى دانم» و «خدا ، داناترست» .

امام على عليه السلام فرمود : «هر گاه از چيزى پرسيده شديد كه نمى دانيد ، پس بگريزيد» .

گفتند : گريختن چگونه است؟

فرمود : «مى گوييد : خدا ، داناتر است» .[۲]

امام باقر عليه السلام نيز فرموده است : «آنچه را مى دانيد ، بگوييد و آنچه را نمى دانيد ، بگوييد : خدا ، داناتر است . گاه شده است كه شخصى با بيرون كشيدن آيه اى از قرآن [براى استشهاد به آن] ، به اندازه فاصله زمين تا آسمان از [ حقيقت] دور مى افتد» .[۳]

زرارة بن اعين مى گويد : از امام باقر عليه السلام پرسيدم : حقّ خدا بر بندگان چيست؟

فرمود : «آنچه را مى دانند ، بگويند و در مورد آنچه نمى دانند ، باز ايستند» .[۴]

از امام صادق عليه السلام نقل شده است : «خداوند ، بندگان خويش را به دو آيه از كتاب خود ويژه گردانيده است : نگويند تا بدانند و آنچه را نمى دانند ، رد نكنند . خداى عز و جل فرمود :  «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَـقُ الْكِتَـبِ أَن لاَّيَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ؛[۵]

آيا در كتاب [ آسمانى ]از آنها پيمان گرفته نشد كه درباره خدا جز حق نگويند؟»  . همچنين مى فرمايد :  «بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِى وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ ؛[۶]بلكه چيزى را تكذيب كردند كه از آن آگاه نبودند و هنوز واقعيت آن براى ايشان روشن نشده بود»  .[۷]

از ابن عبّاس نقل شده است : هرگاه دانشمند «لا أدرى» را ترك گويد ، به هلاكتگاه خود درآمده است» .[۸]

همچنين از ابن مسعود نقل شده است : اگر يكى از شما از آنچه نداند پرسش شود ، بايد بگويد : «نمى دانم»؛ كه [ اين پاسخ] يك سوم علم است .[۹]

نيز ديگرى گفته است : «نمى دانم» يك سومِ دانش است .[۱۰]

يكى از فضلا گفته است : دانشمند را سزاست كه براى ياران خويش «نمى دانم»[۱۱]را به ميراث نهد؛ يعنى آن قدر تكرارش كند تا بر آنها آسان شود و بدان خو بگيرند ، تا آن را هنگام نياز به كار برند . همچنين برخى ديگر گفته اند : «نمى دانم» را بياموز؛ زيرا چون گفتى : «نمى دانم» ، به تو مى آموزند تا بدانى و اگر گفتى : «مى دانم» ، از تو مى پرسند تا به جهل خويش آگاه شوى .[۱۲]

بدان كه سخن دانشمند [ در گفتن ] «نمى دانم» ، منزلت وى را پايين نمى آورد؛ بلكه مايه رفعت و مزيد منزلتِ و عظمت وى در قلوب مردم مى گردد . اين ، تفضّلى از خداى متعال و پاداشى در برابر گردن گزاردن به حق و دليلى روشن بر بزرگى گوينده اش و تقوا و كمال شناخت اوست . و بى اطّلاعى وى نسبت به برخى مسائل نيز ، ضررى به اين شناخت نمى زند .

«نمى دانم» گفتن وى نيز حاكى از تقوا و اجتناب از گزافه گويى در فتوا و نشان از اين است كه آنچه پرسش شده ، از مسائل مشكل است .

تنها آن كس كه كم دانش و در دين بى تقواست ، «نمى دانم» را نمى گويد؛ زيرا مى ترسد كه [با گفتنِ آن ]از ديده مردم بيفتد و اين خود ، نادانىِ ديگرى است . مبادرت به پاسخ دادن در آنچه نمى داند ، او را دچار گناهى بزرگ مى سازد و نه تنها مانع پى بردن مردم به جهلش نمى شود ، بلكه نقطه ضعف وى را آشكار مى سازد و به موجب حديث قدسى «مَن أفسَد جوّانيّه أفسد اللّه عليه برّانيّه؛[۱۳]هركس درونش فاسد و تباه شود ، خداوند برونش را فاسد و تباه مى گردانَد» ، خداوند متعال ، گستاخى وى را در سخن گفتن [ نابه جا] در امر دين ، بر ملا خواهد ساخت .

پر واضح است كه چون ديده شود پژوهشگران ، در مواقع فراوانى مى گويند : «نمى دانم» و اين نگون بخت ، هرگز اين كلمه را بر زبان جارى نمى كند ، دانسته مى شود آنان بر دين و تقواى خود ، انديشناك اند ؛ امّا وى به جهت جهل و كمى بضاعت دينى خود ، گزافه مى بافد و سرانجام ، در همان جا فرو مى افتد كه از آن مى هراسد و سرانجام نيز متّصف به فساد نيّت و كج روشى مى شود . پيامبر ۹ مى فرمايد : «گرسنه سير نما ، مانند كسى است كه جامه باطل بر خود پوشيده است» .[۱۴]خداوند متعال ، در داستان موسى و خضر عليهماالسلام دانشمندان را ادب آموخته است ، بويژه آن جا كه موسى عليه السلام دانش را به خداى متعال احاله نداد ، آن جا كه از وى پرسيده شده : آيا كسى از تو داناتر پيدا مى شود؟[۱۵]و آنچه از آيات اشاره كننده به تواضع موسى عليه السلام[۱۶]و عظمت خضر عليه السلام فهميده مى شود .[۱۷]

شهيد ثانى ، در جايى ديگر مى گويد :

چهل و هشت مسئله از مالك بن انس سؤال شد . وى در ۳۲ مورد گفت «نمى دانم» .[۱۸]

در روايت ديگرى آمده كه وى در پنجاه مسئله ، مورد پرسش قرار گرفت و حتّى به يكى از آنها پاسخ نداد[۱۹]و همواره مى گفت : هر كس از مسئله اى پرسيده مى شود ، شايسته است كه پيش از پاسخ دادن ، خود را به بهشت و جهنّم عرضه كند و ببيند كه آيا راه رهايى دارد و آن گاه به پاسخ گفتن بپردازد .[۲۰]

روزى وى از مسئله اى مورد سؤال قرار گرفت و گفت : «نمى دانم» .

به او گفتند : اين مسئله آسانى است .

وى به خشم درآمد و گفت : هيچ چيز در دانش ، آسان نيست . آيا سخن خداى متعال را نشنيده ايد كه فرمود :  «إِنَّا سَنُلْقِى عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً ؛[۲۱]ما سخنى گران سنگ بر تو القا مى كنيم»  ؟ دانش ، سراسر گران سنگ است .[۲۲]

همچنين از قاسم بن محمّد بن ابى بكر[۲۳]ـ كه مسلمانان بر علم و فقاهت وى اتّفاق داشتند ـ مطلبى را پرسيدند و او پاسخ داد : بلد نيستم .

پرسشگر گفت : من به سوى تو آمده ام و غير از تو كسى را نمى شناسم .

قاسم پاسخ داد : به ريش بلند و فراوانىِ مردم پيرامون من نگاه مكن . به خدا سوگند كه پاسخ تو را نمى دانم .

در اين هنگام ، شيخى از خاندان قريش كه در كنار وى نشسته بود ، گفت : اى برادر زاده! همواره اين گونه باش . به خدا سوگند ، مجلسى بزرگوارتر از مجلس امروز تو نديدم .

قاسم گفت : به خدا اگر زبانم را ببُرند ، بيشتر دوست دارم تا آن كه درباره چيزى كه نمى دانم ، سخن بگويم .[۲۴]

همچنين از محمّد بن شرف شاه استرآبادى، روايت شده است كه روزى زنى به خانه او داخل شد و از مسائل دشوار حيض سؤال كرد . وى در پاسخ ، عاجز ماند . زن گفت : دنباله دستارت تا وسط كمرت مى رسد و از پاسخ دادن به زنى عاجزى؟!

او پاسخ داد : خاله جان! اگر من پاسخ هر سؤالى را مى دانستم ، دستارم به شاخ گاو فلك (صورت فلكى گاو در آسمان) مى رسيد[۲۵].[۲۶]


[۱]عيون الأخبار : ج ۲ ص ۱۲۶ .

[۲]سنن الدارمى : ج ۱ ص ۶۷ ح ۱۸۱ .

[۳]الكافى : ج ۱ ص ۴۲ ح ۴ (كتاب «فضل العلم» ، باب «النهى عن القول بغير علمٍ») ، المحاسن : ج ۱ ص ۳۲۷ ح ۶۶۰ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۱۱۹ ح ۲۵ .

[۴]الكافى : ج ۱ ص ۴۳ ح ۷ ، الأمالى، صدوق : ص ۵۰۶ ح ۷۰۱ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۱۱۳ ح ۲ .

[۵]اعراف : آيه ۱۶۹ .

[۶]يونس : آيه ۳۹ .

[۷]الكافى : ج ۱ ص ۴۳ ح ۸ (كتاب «فضل العلم» ، باب «النهى عن القول بغير علم») .

[۸]اين سخن را در كتاب هاى غير روايى اهل سنّت مانند : البيان والتبيين ( : ص ۲۰۷) و إحياء علوم الدين ( : ج ۱ ص ۶۱) و صفة الفتوى ( : ص ۷) به ابن عبّاس و ابن مسعود و محمّد بن عجلان نسبت داده اند ؛ امّا در كتاب هاى روايى شيعه، آن را از امير مؤمنان دانسته اند (ر . ك : نهج البلاغة: حكمت ۸۵ ، غرر الحكم: ح ۸۸۳۵ ، بحار الأنوار: ج ۲ ص ۱۲۲ ح ۴۱).

[۹]تذكرة السامع : ص ۴۲ ، مجمع الزوائد : ج ۱ ص ۴۳۳ ح ۸۴۷ .

[۱۰]تذكرة السامع : ص ۴۲ .

[۱۱]تفسير القرطبى : ج ۱ ص ۲۸۶ ، الفقيه والمتفقّه : ج ۲ ص ۱۷۳ كه در آن آمده است : «عبداللّه بن يزيد ابن هرمز گفت : دانشمند را سزاست كه ...» .

[۱۲]قوت القلوب : ج ۱ ص ۹۶ ، أعلام الموقّعين : ج ۴ ص ۲۷۸ ، جامع بيان العلم : ج ۲ ص ۶۸ ، صفة الفتوى : ص ۹ . گوينده سخن ، ابو ذيّال است ، همان گونه كه در دو كتاب اخير آمده است .

[۱۳]مشكاة الأنوار : ص ۳۲۱ .

[۱۴]سنن أبى داوود : ج ۴ ص ۳۰۰ ح ۴۹۹۷ .

[۱۵]صحيح البخارى : ج ۱ ص ۴۰ ح ۷۴ ، مسند ابن حنبل : ج ۸ ص ۱۲ ح ۲۱۱۶۷ ، صحيح مسلم : ج ۴ ص ۱۸۴۷ ـ ۱۸۵۳ ؛ تفسير العيّاشى: ج ۲ ص ۳۳۴، خلاصه داستان اين است كه مردى نزد موسى عليه السلام آمد و پرسيد: آيا كسى داناتر از خود مى شناسى ؟ موسى عليه السلام گفت: «نه». پس خداوند به موسى عليه السلام وحى كرد: «بنده ما خضر از تو داناتر است». از اين رو ، موسى عليه السلام در طلب او روانه شد.

[۱۶]كهف : آيه ۶۵ ـ ۸۲ .

[۱۷]منية المريد : ۲۱۵ ـ ۲۱۸ .

[۱۸]همچنين ، ر . ك : أدب المفتى والمستفتى : ج ۱ ص ۱۳ ، صفة الفتوى : ص ۸ ، إحياء علوم الدين : ج ۱ ص ۲۴ .

[۱۹]صفة الفتوى : ص ۸ ، أدب المفتى والمستفتى : ج ۱ ص ۱۳ .

[۲۰]أعلام الموقّعين : ج ۴ ص ۲۷۷ ، صفة الفتوى : ص ۸ ، أدب المفتى والمستفتى : ج ۱ ص ۱۳ .

[۲۱]مزّمّل : آيه ۵ .

[۲۲]أعلام الموقّعين : ج ۴ ص ۲۷۷ ، صفة الفتوى : ص ۸ ، أدب المفتى والمستفتى : ج ۱ ص ۱۳ و ۱۴ .

[۲۳]او يكى از هفت فقيه بزرگ مدينه بود (ر . ك : وفَيات الأعيان : ج ۴ ص ۵۹) .

[۲۴]جامع بيان العلم : ج ۲ ص ۶۶ ، أعلام الموقّعين : ج ۴ ص ۲۷۸ و ۲۷۹ ، صفة الفتوى : ص ۷ و ۸ ، أدب المفتى والمستفتى : ج ۱ ص ۱۱ .

[۲۵]طبقات الشافعيّة : ج ۹ ص ۴۰۸ ح ۱۳۴۷ ، روضات الجنّات : ج ۳ ص ۹۶ .

[۲۶]منية المريد : ص ۲۸۵ و ۲۸۶ .