غروى اصفهانى

غروى اصفهانى

عالم و شاعر قرن چهاردهم

محمّد حسين غروى اصفهانى ، فرزند حاج محمّد حسن اصفهانى و معروف به «آية اللّه كُمپانى» ، در دوم محرّم سال ۱۲۶۹ در كاظمين به دنيا آمد و در بيست سالگى به نجف مهاجرت كرد و در درس مرحوم شيخ محمّد كاظم آخوند خراسانى شركت جست. او پس از درگذشت آخوند به تدريس پرداخت. از وى حدود ۲۵ اثر باقى مانده است كه در مباحث فقه ، اصول ، فلسفه و شعر است. وى ، روز پنجم ذى حجه سال ۱۳۶۱ درگذشت .

او امام علی(ع) در قالب شعر چنین ستوده است:

باده بده ـ ساقيا ـ ولى ز خُمّ غدير

چنگ بزن ـ مطربا ـ ولى به ياد امير

تو نيز ـ اى چرخ پير ـ بيا ز بالا به زير

دادِ مسرّت بده ، ساغر عشرت بگير

بلبل نطقم چنان قافيه پرداز شد

كه زُهره در آسمان به نغمه دمساز شد

محيط كَون و مكان ، دايره ساز شد

سَرور روحانيان ، هوالعلىُّ الكبير

نسيم رحمت وزيد ، دهر كهن شد جوان

نهال حكمت دميد ، پُر ز گل ارغوان

مَسند حشمت رسيد ، به خسرو خسروان

حجاب ظلمت دريد ز آفتاب منير

وادى خُمّ غدير ، منطقه نور شد

يا ز كف عقل پير ، تجلّى طور شد

يا كه بيانى خطير ، ز سرّ مستور شد

يا شده در يك سرير ، قران شاه و وزير

شاهد بزم ازل ، شمع دل جمع شد

تا افق لم يزل ، روشن از آن شمع شد

ظلمت ديو و دَغَل ، ز پرتوش قمع شد

چو شاه كيوانْ محل ، شد به فراز سرير

چون به سر دست شاه، شير خدا شد بلند

به تارك مِهر و ماه ، ظلّ عنايت فكند

به شوكتِ فرّ و جاه ، به طالعى ارجمند

شاه ولايتْ پناه ، به امر حق ، شد امير

مژده كه شد مير عشق، وزير عقل نخست

به همّت پير عشق ، اساس وحدت درست

به آب شمشير عشق ،نقش دوئيّت بشُست

به زير زنجير عشق ، شير فلك شد اسير

فاتح اقليم جود ، به جاى خاتم نشست

يا به سپهر وجود ، نيّر اعظم نشست

يا به محيط شهود ، مركز عالم نشست

روى حسود عنود ، سياه شد همچو قير

صاحب ديوان عشق ،عرش خلافت گرفت

مسند ايوان عشق ، زيب و شرافت گرفت

گلشن خندان عشق ،حُسن ولطافت گرفت

نغمه دستان عشق ، رفت به اوج اثير

جلوه به صد ناز كرد ، ليلى حُسن قِدَم

پرده ز رُخ باز كرد ، بدر منير ظُلَم

نغمه گرى ساز كرد ، معدن كلّ حِكَم

يا سخن آغاز كرد ، عَنِ اللَّطيفِ الخَبير :

به هر كه مولا منم ، على است مولاى او

نسخه اسما منم ، على است طُغراى او

سرّ معمّا منم ، على است مَجلاى او

محيط انشا منم ، على مدار و مدير

طور تجلّى منم ، سينه سينا على است

سرّ أنا اللّه منم ، آيت كبرا على است

دُرّه بيضا منم ، لؤلؤ لا لا على است

شافع عُقبا منم ، على مُشار و مُشير

حلقه افلاك را سلسله جنبان ، على است

قاعده خاك را اساس و بنيان ، على است

دفتر ادراك را طراز و عنوان ، على است

سيّد لولاك را على وزير و ظهير

دايره كُنْ فَكان ، مركز عزم على است

عرصه كَون و مكان ، خطّه رزم على است

در حرم لا مكان ، خلوت بزم على است

روى زمين و زمان ، به نور او مُستنير

قبله اهل قبول ، غُرّه نيكوى اوست

كعبه اهل وصول ، خاك سر كوى اوست

قوس صعود و نزول، حلقه ابروى اوست

نقدِ نفوس و عقول ، به بارگاهش حقير

طلعت زيباى او ، ظهور غيبِ مصون

لعل گُهرزاى او مصدر كاف است و نون

سرّ سويداى او ، منزّه از چند و چون

صورت و معناى او ، نگنجد اندر ضمير

يوسف كنعان عشق ، بنده رخسار اوست

خضر بيابان عشق ، تشنه گفتار اوست

موسىِ عمران عشق ، طالب ديدار اوست

كيست سليمان عشق؟ بر درِ او يك فقير

اى به فروغ جمال ، آينه ذوالجلال!

«مفتقر» خوش مقال ،مانده به وصف تولال

گر چه بُراق خيال ، در تو ندارد مجال

ولى ز آب زلال ، تشنه بود ناگزير .[۱]


[۱]ديوان محمد حسين غروى اصفهانى : ص ۲۶ـ۲۸ .