تبيين شيوه داورى داوود و سليمان عليهما السلام‏

تبيين شيوه داورى داوود و سليمان عليهما السلام‏

برخی احاديث، روش قضاوت امام مهدى عليه السلام پس از ظهور را به روش قضاوت داوود و سليمان و يا آل داوود تشبيه كرده است. لذا این تحلیل به شثوه قضاوت داوود و سلیمان(ع) پرداخته است.

برخی احاديث، روش قضاوت امام مهدى عليه السلام پس از ظهور را به روش قضاوت داوود و سليمان و يا آل داوود تشبيه كرده است . در اين احاديث ، مشخّصه اين گونه قضاوت را : عدم مطالبه بيّنه، داورى بر اساس علم، حق را به ذى حق رساندن، الهام الهى و امور پنهان را آشكار ساختن، دانسته است.

در برخى احاديث ، امير مؤمنان عليه السلام نيز برخى قضاوت هاى خود را به قضاوت داوود تشبيه كرده است. درباره روش قضاوت داوود و سليمان ، آگاهى هاى روشنى در اختيار ما نيست.

آيات قرآن، دانستن زبان پرندگان،[۱]برخوردارى از دانش ويژه[۲]و نيز داشتن نوعى قدرت غيبى[۳]را براى داوود اثبات مى كند . همچنين نمونه اى از داورى داوود را براى متخاصمان نقل مى كند كه ظاهراً مورد تأييد قرآن نيست.[۴]

احاديث اسلامى نيز اطّلاع دقيق و روشنى در اختيار ما قرار نمى دهند. از اين رو ، فهم اين تشبيه در احاديث مهدوى ، دشوار است و تنها طريق ما براى فهم و تبيين اين احاديث، يافتن قراين و شواهد است.

در احاديث ، نمونه هايى از قضاوت داوود بيان شده كه مى توان آنها را به دو گروه تقسيم كرد و مى تواند در فهم احاديث مهدويت ، سودمند باشد.

۱. استفاده از علم غيب الهى و قضاوت بر پايه آن كه در اين حديث بازگو شده است.

ابو حمزه از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه ايشان فرمود: داوود عليه السلام از خداوند تقاضا كرد كه يكى از داورى هاى جهان آخرت را به وى نشان دهد. خطاب آمد: اى داوود! اين موضوع را من به احدى از بندگانم نشان نمى دهم و نبايد كسى غير از من به آنها آگاه باشد. اين ، باعث انصراف داوود نشد و [بار ديگر] از خداوند تقاضا كرد يكى از قضاوت هاى جهان آخرت را به وى نشان دهد .

جبرئيل نازل شد و به داوود گفت:

اى داوود! تو از خداوند چيزى را خواسته اى كه تاكنون هيچ پيامبرى درخواست نكرده. اى داوود ! آنچه تو خواسته اى احدى از بندگان خدا بر آن آگاهى ندارد . و نبايد كسى غير از خداوند بر اساس آنان حكم كند . ولى خداوند خواسته تو را اجابت كرد و آنچه را كه خواسته بودى ، به تو عنايت كرده است. اى داوود! فردا صبح دو نفر به نزد تو مى آيند . داورى در بين آن به سان داورى آخرت خواهد بود .

گفت: هنگامى كه صبح شد و داوود در مجلس قضاوت نشست، پيرمردى از در وارد شد و جوانى را مى كشيد و در دست آن جوان ، يك خوشه انگور بود. پيرمرد به داوود گفت: اى پيامبر خدا! اين جوان ، داخل تاكستان من شده و انگورهاى مرا خراب كرده و بدون اجازه من از آن خورده واين خوشه انگور را بدون اجازه من برداشته است.

داوود عليه السلام رو به جوان كرد و گفت: در مقابل ادّعاى اين پيرمرد چه مى گويى؟ جوان اقرار كرد كه اين كار را كرده است.

در همان هنگام ، خداوند به داوود وحى فرمود: اى داوود! اگر من يكى از داورى هاى آخرت را براى تو كشف كنم و تو به واسطه آن ، ميان پيرمرد و جوان داورى كنى، هم خودت نمى توانى آن داورى را تحمّل كنى و هم قومت آن را قبول نمى كنند.

اى داوود! اين پيرمرد شاكى، مدّتى قبل به بستان پدر اين جوان تجاوز كرد و پدرش را در همان باغ كشت و بستان پدر او را غصب كرد و چهل هزار درهم پول از او برداشت و او را در كنار همان بستان دفن نمود. پس شمشير به دست اين جوان بده و به او امر كن گردن اين پيرمرد را بزند و بعد برود فلان محل ، باغ را بكند و مالش را هم از آن جا در بياورد.

امام عليه السلام فرمود: داوود از اين وحى به وحشت افتاد. علما و ياران خود را دور هم جمع كرد و وحى خداوند را به آنان گفت و قضاوت را هم طبق دستور خداوند ، انجام داد.[۵]

اين مضمون ، به صورت هاى ديگرى نيز نقل شده است كه در برخى از آنها داوود از خداوند مى خواهد كه اين حكم برداشته شود. مانند اين حديث:

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: داوود عليه السلام گفت : خداوندا! حق را آن طورى كه در نزد خودت است ، به من نشان بده تا من روى همان حقيقت ، ميان مردم حكم كنم. خطاب آمد: اى داوود! تو طاقت چنين كارى را ندارى. بعد داوود التماس زيادى به خداوند كرد تا خداوند قدرت درك حقيقت را به وى عطا كرد.

فردايش شخصى آمد و شخصى ديگرى را هم همراه خود آورد و گفت: اين شخص ، مال مرا برده است. خداوند به داوود وحى فرمود: كه اين شخص مدّعى ، پدر آن شخص مدّعى عليه را كشته. پس داوود به آن دومى دستور داد كه به قصاص قتل پدرش ، او را بكشد و مالش را هم ببرد.

بعد امام عليه السلام فرمود: مردم بنى اسرائيل از اين قضاوت داوود تعجّب كردند و با يكديگر سخن گفتند، تا به گوش داوود هم رسيد. لذا داوود از خداوند درخواست نمود كه اين تكليف را از وى بردارد.

خداوند به داوود وحى فرمود كه: فقط در ميان مردم با اتكاى به دلايل و شواهد قضاوت كن. اگر دليلى نبود ، آنها را موظّف كن براى اثبات حقّانيت خويش به نام من سوگند بخورند.[۶]

در برخى احاديث نيز خداوند مى فرمايد : مردم طاقت چنين حكمى را ندارند ، مانند اين حديث:

امام صادق عليه السلام فرمود : داوود عليه السلام دعا مى كرد كه خداوند علم قضاوت ميان مردم را آن طور كه به حقيقت در نزد خداى تعالى وجود دارد ، به او تعليم دهد. خداوند متعال به او وحى كرد: اى داوود! مردم تحمّل اين حكم را نخواهند داشت و من به زودى چنين خواهم كرد. دو مرد براى دادخواهى به نزد او آمدند و يكى از ديگرى شكايت داشت . دستور داد كه شاكى ، گردن متّهم را بزند! اين امر بر مردم دشوار آمد و گفتند : مردى از ظلم كسى شكايت مى كند و او دستور مى دهد ظالم ، گردن مظلوم را بزند . داوود عرضه داشت: پروردگارا ! مرا از اين ورطه هلاكت نجات بده . آن گاه خداى متعال به او وحى كرد: اى داوود! خودت از من خواستى كه مطابق نفس الأمر و حقيقتى كه نزد من است ، ميان مردم قضاوت كنى و مدّعى ، پدر مدعى عليه را كشته ، تو هم فرمان قتل مدّعى را صادر كردى. پدر مدّعى عليه در فلان باغ و زير تخته سنگى[۷]مدفون است. به آن محل برو و او را به نام صدا كن، جواب تو را خواهد داد .

داوود با خوش حالىِ بى سابقه اى خارج شد و به بنى اسرائيل گفت گشايش حاصل شد و به همراه آنان به آن مكان رفت و به درخت رسيد . صدا زد فلانى! او هم گفت : لبيك اى نبى خدا ! پرسيد : چه كسى تو را كشته ؟ گفت : فلانى .

بنى اسرائيل گفتند: شنيديم و ما هم همان را مى گوييم (نپذيرفتند) . خداوند وحى كرد : اى داوود ! مردم طاقت داورى بر اساس واقع را ندارند . از مدعى بيّنه بخواه و مدّعى عليه را قسم بده .[۸]۲. نمونه دوم از قضاوت هاى داوود ، استفاده از فنون تجربى، روان شناسانه و عقلايى بازجويى، براى اقرار و كشف حقيقت است كه در اين روايت ، منعكس شده است:

امام باقر عليه السلام فرمود: امير مؤمنان وارد مسجد شد . جوانى گريان كه جمعى در اطرافش بودند و وى راآرام كردند با ايشان مواجه شد . على عليه السلام فرمود : «چه چيزى تو را به گريه انداخته است؟».

گفت : اى امير مؤمنان! شُرَيح قاضى درباره من داورى اى انجام داده كه نمى فهمم چگونه است !

اين گروه ، همراه پدرم به سفر رفتند . اينان برگشتند و پدرم برنگشت . از آنان در باره وى پرسيدم .

گفتند : مُرد . از اموالش پرسيدم . گفتند : مالى به جا نگذاشت . آنان را پيش شريح آوردم و شريح ، سوگندشان داد [و آنان را تبرئه كرد] و من مى دانم اى امير مؤمنان ! كه پدرم با ثروت فراوان به سفر ، عازم شد .

امير مؤمنان عليه السلام ، به آنان فرمود : «برگرديد» . همگى به همراه جوان به نزد شريح برگشتند .

امير مؤمنان عليه السلام ، به شريح فرمود : «شريح! چگونه بين اينان داورى كردى؟».

شريح گفت: اى امير مؤمنان! اين جوان، عليه اين افراد، ادّعا كردكه آنان، عازم سفرى شده اند و پدر او نيز همراهشان بوده است . آنان برگشته اند و پدر او برنگشته است . من از آنان در باره پدر وى پرسيدم . گفتند : مرده است . از آنان در باره اموال او پرسيدم . گفتند : مالى به جا نگذاشته است . به جوان گفتم : آيا براى ادّعايت شاهدى دارى؟ گفت : نه . بنا بر اين ، آنان را سوگند دادم و آنان ، سوگند خوردند[كه حقيقت را گفته اند] .

امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «هيهات ، اى شريح! در اين نوع پيشامدها ، چنين داورى مى كنى؟!» .

گفت : اى امير مؤمنان! پس چگونه [بايد داورى كرد]؟!

امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ، در باره آنان داورى اى خواهم نمود كه پيش از من ، كسى جز داوود پيامبر ، چنين داورى نكرده است ! اى قنبر! شُرطة الخَميس[۹]را برايم فرا بخوان» .

قنبر ، آنان را فرا خواند. على عليه السلام بر هر كدامِ آنان ، يكى از افراد شُرطه را مأمور ساخت و آن گاه به آنان نگريست و فرمود : «چه گمان مى كنيد؟ آيا گمان مى كنيد كه من نمى دانم با پدر اين جوان چه كرده ايد؟ اگر چنين باشد كه من نادان خواهم بود!» . آن گاه فرمود : «اينان را از هم جدا كنيد و سرهايشان را بپوشانيد» .

آنها را جدا كردند و در حالى كه سرهايشان با لباس هايشان پوشانده شده بود ، هر يك را در كنار يكى از ستون هاى مسجد ، سر پا نگه داشتند .

آن گاه [امير مؤمنان عليه السلام ] كاتبش (عبيد اللَّه بن ابى رافع) را فرا خواند و فرمود : «كاغذ و دواتى بياور» .

امير مؤمنان عليه السلام ، در جايگاه داورى نشست و مردم در اطرافش نشستند . آن گاه به مردم فرمود : «هر گاه من تكبير گفتم ، شما هم تكبير بگوييد» و افزود : «راه را باز كنيد» .

سپس يكى از آنان را فرا خواند و در مقابل خود نشاند و صورت وى را باز كرد .آن گاه به عبيد اللَّه بن ابى رافع فرمود : «اقرار وى و هر آنچه را مى گويد ، بنويس» .

سپس [على عليه السلام ] به بازجويىِ او پرداخت و از وى پرسيد : «در چه روزى با پدر اين جوان از خانه هايتان بيرون رفتيد؟» .

مرد گفت : در فلان روز .

[على عليه السلام ] پرسيد : «در كدام ماه؟». گفت : در فلان ماه .

[على عليه السلام ] پرسيد : «در كدام سال؟». گفت : در فلان سال .

[على عليه السلام ] پرسيد : «به كجا رسيده بوديد كه پدر اين جوان درگذشت؟». گفت : به فلان جا .

[على عليه السلام ] پرسيد : «در خانه چه كسى درگذشت؟» . گفت : در خانه فلانى فرزندفلانى .

[على عليه السلام ] پرسيد : «بيمارى اش چه بود؟». گفت : فلان بيمارى را داشت .

[على عليه السلام ] پرسيد : «چند روز بيمار بود؟». گفت : چند روزى .

[على عليه السلام ] پرسيد : «چه روزى درگذشت؟ چه كسى وى را غسل داد؟ چه كسى كفنش كرد؟ با چه چيزى كفنش كرديد؟ چه كسى بر وى نماز گزارد؟ و چه كسى [براى دفنِ او] در گورش رفت؟» .

امير مؤمنان عليه السلام ، هنگامى كه از وى هر چه مى خواست ، پرسيد ، تكبير گفت و مردم ، همه تكبير گفتند . باقى مانده متّهمان به دودلى افتادند و ترديد نكردند كه دوستشان عليه آنان و عليه خودش اقرار كرده است .

على عليه السلام دستور داد كه سرِ وى را بپوشانند و او را به زندان ببرند . آن گاه ديگرى را فرا خواند و در پيش خود نشاند و صورتش را باز كرد فرمود : «هرگز! پنداشته ايد من نمى دانم چه كار كرده ايد؟» .

او گفت : اى امير مؤمنان! من يكى از اين افراد بودم و از كشتنش ناخشنود بودم . و به اين شيوه ، اقرار كرد .

آن گاه، على عليه السلام [همه آنان را يكى پس از ديگرى فرا خواند. همه آنان به قتل وتصرّف اموال ]پدر آن جوان اقرار كردند . آن گاه آن را كه به زندان فرستاده بود ، باز گرداند و او نيز اقرار كرد . على عليه السلام آنان را به پرداخت مال و قصاص ، ملزم ساخت .

شُرَيح گفت : اى امير مؤمنان! جريان داورى داوود پيامبر ، چگونه است؟

على عليه السلام فرمود : «داوود پيامبر ، گذرش به گروهى از كودكان افتاد كه با هم بازى مى كردند و يكى [از هم بازى هاى خود ]را ماتَ الدين (دَين مُرده) صدا مى زدند . كودكى هم [از ميان آنان ] جواب مى داد .

داوود عليه السلام آنان را صدا كرد و [به آن كودك ] گفت : اى پسر! نامت چيست؟ او پاسخ داد : ماتَ الدين .

داوود عليه السلام پرسيد : چه كسى تو را به اين نام ، ناميده است؟ گفت : مادرم .

داوود عليه السلام نزد مادر وى رفت و به وى گفت : اى زن! نام اين پسرت چيست؟ پاسخ داد : مات الدين .

[داوود عليه السلام ] از وى پرسيد : چه كسى اين نام را بر او نهاده است؟ پاسخ داد : پدرش .

داوود عليه السلام پرسيد : جريان ، از چه قرار بوده است؟ زن گفت : پدرش همراه گروهى به سفر رفت و اين بچّه در شكم من بود . آنان برگشتند و شوهر من برنگشت . از آنان در باره وى پرسيدم . گفتند : مُرد .

به آنان گفتم : اموالش كجاست؟ گفتند : چيزى به جا نگذاشته است .

گفتم : آيا وصيّتى هم به شما كرد؟ گفتند : آرى . احتمال مى داد كه تو باردارى . [از اين رو ، وصيّت كرد :] دختر يا پسرى را كه به دنيا مى آورى ، مات الدين (دين مُرده) نام گذارى كن . من نيز همين نام را بر او گذاشتم .

داوود عليه السلام گفت : گروهى را كه با شوهرت به سفر رفته بودند ، مى شناسى؟ گفت : آرى .

[داوود عليه السلام ] پرسيد : آنان مرده اند ، يا زنده اند؟ گفت : زنده اند .

داوود عليه السلام گفت : پيش آنان برويم .

سپس با زن ، نزد آنان رفت و آنان را از خانه هايشان بيرون كشيد و در بين آنان به همين گونه داورى كرد و پرداخت مال و خون بها را بر گردن آنان گذاشت و به زن گفت : نام پسرت را "عاشَ الدَين (دين زنده)" بگذار» .[۱۰]

با توجّه به نمونه هايى كه از قضاوت و داورى داوود عليه السلام نقل شد ، مى توان گفت آنچه قضاوت داوودى محسوب مى شد - كه ويژه ايشان بود و وى را از ديگران ممتاز مى كرد - قضاوت بر پايه علم غيب الهى و ديگرى قضاوت بر پايه فنون بازجويى علم آور است. البته قضاوت بر اساس بيّنه و قسم ، وظيفه عمومى و متداول داوود عليه السلام بوده ، چنان كه دستور پيامبران پيش از او و بعد از او نيز بوده است و در ذيل چند روايت نيز بدان اشاره شد. حال مى توان گفت قضاوت مهدوى كه تشبيه به قضاوت داوود شده نيز به يكى از اين دو صورت خواهد بود:

۱ . اين كه خداوند به مهدى عليه السلام توانايى هاى ماورايى و غيبى اِعطا مى كند كه واقعيت ها از منظرى فراتر از عالم ماده برايش مكشوف مى شود و اين اجازه را مى يابد كه بر اساس همان كشف واقعيت ها داورى كند.

پيامبران و امامان ديگر گرچه به اذن خدا ، آن بُعد كشف واقعيت را مى توانستند دارا باشند ، ولى مجاز به اِعمال آن در اين عالَم نبوده اند.

۲ . دومين احتمال ، آن است كه مضمون و محتواى اين احاديث را تعبير و نشانه اى از رشد دانش انسانى در آن برهه از تاريخ بدانيم. چنان كه انسان امروزى، براى كشف جرم به راه هايى دست يافته كه در گذشته نبود . مانند انگشت نگارى، چهره نگارى، تجزيه و تحليل ژن (DNA) و ديگر اجزاى بدن كه به واسطه آن ، به سهولت و دقّت، نتايجى بهتر و دقيق تر از سوگند و بيّنه در مقام قضا و داورى به دست مى آيد. اين رشد علمى در زمان حكومت امام مهدى عليه السلام به بالاترين حد مى رسد و راه هايى دقيق تر و سريع براى بشر مكشوف مى شود و امام زمان عليه السلام و يارانش از آنها استفاده مى كنند.

با توجّه به اين كه احتمال اوّل براى داوود عليه السلام نيز به صورت نادر اتفاق افتاد و امرى فراگير و همگانى نشد و خداوند به داوود تأكيد كرد كه خودش و جامعه اش طاقت و تحمّل آن را ندارند و داوود هم درخواست كرد آن حكم برداشته شود، در باره قضاوت هاى امام مهدى عليه السلام نيز احتمال دوم ، طبيعى تر و سازگارتر است؛ زيرا احتمال دوم، دو امتياز به همراه دارد : يكى جنبه اقناعى آن براى انسان ها و مخاطبان و ديگرى قابليت تعميم و توسعه به ديگر قاضيان و داوران منصوب از طرف امام مهدى عليه السلام . براى هر دو امتياز مى توان از احاديث اسلامى نيز شاهد آورد.

براى جنبه اقناعى مى توان به احاديثى استناد كرد كه در مورد داوود عليه السلام گزارش شد؛ زيرا پس از درخواست داوود از خداوند كه بتواند بر اساس علم غيب قضاوت كند، خداوند به وى فرمود: «مردم توان و ظرفيت تحمّل آن را ندارند و يا تو توان تحمّل آن را ندارى!».[۱۱]

براى امتياز دوم نيز به احاديث همين نوشتار مى توان استناد جست ؛[۱۲]چرا كه مفهوم اين احاديث ، آن است كه قاضيانِ منصوب از طرف امام مهدى عليه السلام نيز مانند ايشان قضاوت مى كنند. از اين رو مى توان گفت عمده قضاوت هاى مهدى عليه السلام با استفاده از روش هاى فنّى و نوين است[۱۳]كه ضمن كشف حقيقت، براى مخاطبان نيز قابل هضم است. گرچه قضاوت بر پايه علم غيب الهى، به صورت نادر و اندك ، بُعدى ندارد و قابل انكار نيست.


[۱]نمل: آيه ۱۶.

[۲]نمل: آيه ۱۵.

[۳]انبيا: آيه ۷۹، سبأ: آيه ۱۰ ، ص : آيه ۱۷ - ۱۹.

[۴]ص : آيه ۲۱ - ۲۴.

[۵]الكافى: ج ۷ ص ۴۲۱ ح ۱.

[۶]الكافى: ج ۷ ص ۴۱۴ - ۴۱۵ ح ۳.

[۷]در بحار الأنوار «زير درختى» آمده .

[۸]قصص الأنبياء: ص ۲۰۰ ص ۲۵۷، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۵.

[۹]نيروهاى ويژه نظامى ؛ گروهى شجاع و مخلص از شيعيان على عليه السلام كه با او بر سر بهشت ، پيمان بسته بودند .

[۱۰]الكافى: ج ۷ ص ۳۷۱ - ۳۷۳ ح ۸ .

[۱۱]. ر . ك : ص ۴ - ۳۹۵ .

[۱۲]. ر . ك : ص ۳۹۶ - ۳۹۹ .

[۱۳]اكثر قضاوت هاى شگفت نقل شده از امير مؤمنان عليه السلام نيز از همين گونه است (ر. ك: الكافى: ج ۷ ص ۴۲۲ ح ۴ و ص ۴۲۳ - ۴۲۵ ح ۶ - ۹ .