4 / 7 ـ 2
كتك زدن عمّار ياسر
۱۱۶۰.أنساب الأشرافـ به نقل از ابو مخنف ـدر بيت المال مدينه جعبه اى بود كه زيورآلات و جواهر در آن قرار داشت . عثمان ، زيورآلاتى را براى يكى از اعضاى خانواده اش از آن برداشت . مردم ، زبان به اعتراض گشودند و به تندى با او سخن گفتند ، تا [ اين كه ]وى را خشمگين ساختند .
عثمان ، خطبه خواند و گفت : ما نيازمان را از بيت المال برمى گيريم ، هر چند برخى را خوش نيايد.
على عليه السلام به او فرمود : «در اين صورت ، جلويت گرفته مى شود و ميان تو و آن ، جدايى انداخته مى شود» .
عمّار بن ياسر گفت : من خدا را گواه مى گيرم كه نخستين كسى هستم كه آن را ناپسند مى دارد .
عثمان گفت : اى پسر زن ختنه نشده! بر من گستاخى مى كنى؟ او را بگيريد .
او را گرفتند . عثمان ، داخل شد و او را فرا خواند و [ آن قدر] كتكش زد تا بيهوش شد . سپس وى را بيرون آوردند و به منزل اُمّ سلمه ، همسر پيامبر خدا ، بردند و او [ در اثر بيهوشى ]نماز ظهر و عصر و مغرب را نخواند . آن گاه كه به هوش آمد ، وضو گرفت و نماز خواند و گفت : الحمد للّه ! اين ، نخستين روزى نيست كه به خاطر خدا اذيّت مى شويم ... .
خبر آنچه با عمّار شده بود ، به عايشه رسيد . او خشمگين شد و مويى از موهاى پيامبر خدا و جامه اى از جامه هاى او و كفشى از كفش هاى او را بيرون آورد و گفت : چه زود سنّت پيامبرتان را وا نهاديد ، در حالى كه مو و جامه و كفش او هنوز كهنه نشده است .
عثمان چنان خشمگين شد كه نمى دانست چه مى گويد .
۱۱۶۱.تاريخ المدينةـ به نقل از مُغيره ـ: گروهى جمع شدند و عيب هاى عثمان را نوشتند . در ميان آنان ابن مسعود نيز بود . پس بر در خانه عثمان جمع شدند تا بر او داخل شوند و با او سخن بگويند . چون به در خانه رسيدند ، همه بجز عمّار بن ياسر ترسيدند و عقب كشيدند .
عمّار بر عثمان وارد شد و او را اندرز داد . عثمان ، فرمان داد او را زدند ، تا آن جا كه دچار فتق شد و قادر به نگه داشتن ادرار خويش نبود .
به عمّار گفته شد : اين چه حالت است؟
گفت : من از قريش ، مصيبت مى كشم . به خاطر اسلام آوردنم ، آن گونه از آنها [ شكنجه ]ديدم و با من چنان كردند [ كه مى دانيد] و اكنون نيز بر اين (عثمان) وارد شدم و او را امر به معروف و نهى از منكر كردم . پس با من آن كرد كه ديديد و [ ديگر ]ادرارم در اختيارم نيست .