ر . ك : ج 12 ص 411 (معاوية بن حديج) .
4 / 3
امام حسين
۳۷۱۰.تاريخ دمشقـ بـه نـقل از يـكى از آزادشـدگانِ حذيفه ـ: حسين بن على عليهماالسلامدر ايّام حجّ ، بازوى مرا گرفته بود و مى رفتيم . مردى پشت سرِ ما بود و مى گفت : «پروردگارا! او و مادرش را بيامرز». و اين كار را ادامه داد [ و مرتّب مى گفت].
حسين عليه السلام بازوى مرا رها كرد و رو به آن مرد كرد و فرمود : «امروز ما را بسيار اذيّت كردى. براى من و مادرم طلب بخشش مى كنى و پدرم را رها مى كنى ، در حالى كه پدرم از من و مادرم بهتر بود؟!».
۳۷۱۱.اُسد الغابةـ به نقل از اسماعيل بن رجاء ، از پدرش ـ: من در مسجد پيامبر خدا با جمعى ، از جمله ابو سعيد خُدْرى و عبد اللّه بن عمرو [ بن عاص] ، بوديم كه حسين بن على عليهماالسلام از پيش ما گذشت و سلام كرد و جمع ، پاسخ سلام وى را دادند؛ ولى عبد اللّه سكوت كرد تا سلام آنان پايان پذيرد و آن گاه ، با صداى بلند گفت : و عليك السلام و رحمة اللّه و بركاته!
آن گاه رو به جمع كرد و گفت : آيا مى خواهيد محبوب ترين فرد زمينى در نزد آسمانيان را به شما معرّفى كنم؟
گفتند : آرى.
گفت : او همين رونده است. از شب هاى صفّين تاكنون ، يك كلمه با من حرف نزده است و اگر از من راضى شود ، برايم دوست داشتنى تر از آن است كه شتران سرخ موى را مالك گردم.
ابو سعيد گفت : نمى خواهى از وى عذرخواهى كنى؟
گفت : چرا ، مى خواهم.
[ راوى گفت :] آن دو وعده گذاشتند كه فردا نزدش بروند. فردا من هم با آنان رفتم. ابو سعيد ، اجازه خواست و امام عليه السلام اجازه داد و وارد شد . آن گاه ، عبد اللّه ، اجازه خواست و آن قدر پافشارى كرد تا اجازه داد. وقتى وارد شد ، ابو سعيد گفت : اى فرزند پيامبر خدا! ديروز كه از پيش ما گذشتى .
و سخن عبد اللّه پسر عمرو عاص را برايش نقل كرد. امام حسين عليه السلام فرمود : «اى عبد اللّه ! آيا قبول دارى كه من محبوب ترينِ زمينيان در نزد آسمانيانم؟» .
گفت : آرى ، سوگند به كعبه!
فرمود : «پس چه چيزى موجب شد كه در روز صفّين ، با من و پدرم جنگيدى ؟ سوگند به خدا، پدرم بهتر از من بود».
عبد اللّه گفت : آرى.