27
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج9

7 / 9

زيد بن صُوحان

۳۸۹۶.امام صادق عليه السلام :هنگامى كه در جنگ جمل، زيد بن صوحان بر زمين افتاد، اميرمؤمنان، بالاى سرش آمد و نشست و فرمود : «خدا رحمتت كنند ، اى زيد! تو سبك بار و پُر بهره بودى».
زيد، سرش را بلند كرد و گفت : خدا تو را خير بدهد، اى اميرمؤمنان! به خدا سوگند، تو را جز اين نشناختم كه به خدا دانايى و در اُمّ الكتاب، بلندمنزلت و حكيم هستى، و خداوند، در درون جانت، بزرگ است. سوگند به خدا، از روى ناآگاهى در كنارت نجنگيدم ؛ بلكه از امّ سلمه ، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى گفت : از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : «هر كس كه من مولاى اويم، على مولاى اوست . خداوندا! دوستدار على را دوست بدار و دشمن على را دشمن بدار. يارى كننده على را يارى كن و تنها گذارنده على را تنها بگذار». سوگند به خدا، بد داشتم كه تو را بى ياور بگذارم و خدا، مرا بى ياور بگذارد.

7 / 10

سوده هَمْدانى

۳۸۹۷.بلاغات النساءـ به نقل از محمّد بن عبيد اللّه ـ: سوده، دختر عمارة بن اَسك هَمْدانى، اجازه ورود به نزد معاويه خواست و معاويه، اجازه داد. وقتى وارد شد، معاويه گفت : اى دختر اسك! آيا تو گوينده اين شعر در جنگ صفّين نبودى :


«اى ابن عماره! چون پدرت آستين بالا بزن
در روز جنگ و ديدار هم قطاران.

و على و حسين و گروه آنان را يارى ده
و هند و پسرش را نابود ساز.

اين امام، برادر پيامبر، محمّد صلى الله عليه و آله
و پرچم هدايت و مشعل ايمان است .

جان پناه او باش و در جلوى پرچمش
با شمشير برنده و نيزه، گامى به پيش رو»؟

زن گفت : آرى. انسانى چون من، از حق، روى گردان نمى شود و به دروغ، عذر نمى طلبد.
معاويه گفت : چه باعث شد كه چنين كردى؟
زن گفت : دوستى على و پيروى از حق .
گفت : سوگند به خدا، در تو اثرى از على نمى بينم.
زن گفت : تو را به خدا ـ اى امير مؤمنان ـ از بازگو كردن گذشته و يادآورى آنچه فراموش شده ، درگذر.
معاويه گفت : مُحال است آنچه برادر تو انجام داد، فراموش شود! آنچه كه از برادر و خويشان تو ديدم، از هيچ كس نديدم.
زن گفت : دهانت راست گفت. برادرم نه پَستْ جايگاه بود و نه موقعيتش مخفى بود. سوگند به خدا، او مصداق سخن خِنّساء شاعر بود كه گفت :


راهجويان از صَخر پيروى مى كنند
گويى پرچمى است كه در نوك آن، آتشى افروخته شده است.

معاويه گفت : آرى، چنين بود.
زن گفت : سر رفت و دُم، بريده شد . سوگند به خدا ـ اى امير مؤمنان ـ كه از من و آنچه كه به خاطرش درخواست گذشت مى كنم، درگذر.
معاويه گفت : درگذشتم . نيازت چيست؟
زن گفت : تو اكنون، سَرور مردم شده اى و كارهاى آنان را به دست گرفته اى و خداوند، از كارهاى ما و از آنچه كه حقوق ما برگردن توست، از تو بازخواست خواهد كرد. همواره كسى به سوى ما مى آيد كه به عزّت تو، عليه ما اقدام مى كند و به سلطنت تو بر ما يورش مى بَرَد، و ما را چون خوشه مى چيند، و همچون گاو، ما را لگدكوب مى كند، خساست را بر ما تحميل مى كند و عزّت ما را مى گيرد. اين بُسْر بن اَرطات ، از سوى تو براى ما آمده است. مردان مرا كشته، اموال مرا گرفته و به من مى گويد از آنچه كه خدا از آن باز داشته دهان ببند، و خود، همان را انجام مى دهد، و اگر [ اصل ]فرمانبرى نبود، در بين ما عزّت و بازدارندگى [ براى مقابله با وى] وجود دارد. بنابراين، يا او را عزل كن كه در اين صورت، سپاس گزارت خواهيم بود ؛ و يا نكن كه به تو خواهيم فهماند.
معاويه گفت : آيا به پشتوانه خويشانت مرا تهديد مى كنى؟ تصميم گرفتم تو را بر شترى چموش سوار كنم تا تو را به نزد او برگردانَد و فرمانش را درباره تو به اجرا گذارَد.
زن، سربه زير انداخت و گريست و آن گاه گفت :


درود خدا بر پيكرى كه گور، او را
در خود گرفت و دادگرى هم با او مدفون شد.

هم پيمان حق بود و هيچ چيزى را همسان آن نمى ديد
و همواره با حق و ايمان، مقرون بود.

معاويه گفت : آن، كه بود؟
زن گفت : على بن ابى طالب.
معاويه پرسيد : با تو چه كرده كه چنين مقامى در نزدت يافته است؟
زن گفت : درباره شخصى كه وى او را براى صدقات (ماليات) ما گمارده بود ـ و از سوى او نزد ما آمده بود و در بين من و او اختلافى وجود داشت ـ ، نزد على رفتم تا به او شكايت كنم. وى در نماز بود. وقتى نگاهش به من افتاد، نمازش را تمام كرد و آن گاه، با مهربانى و عطوفت فرمود : «آيا نيازى دارى؟». داستان را به او گفتم. گريست و آن گاه فرمود : «خداوندا! تو بر من و بر آنان گواهى. من به ستمگرى بر خلق و يا ترك حقّ تو فرمان نداده ام». آن گاه تكّه چرمى از جيب خود درآورد و بر آن نوشت :
«به نام خداوند بخشنده مهربان. از سوى خدايتان دليل روشنى براى شما رسيده است. پيمانه كردن و وزن كردن را به قسط انجام دهيد. ۱«و از ارزش اموال مردم، مكاهيد و در زمين، سر به فساد برمداريد» . «باقى مانده [ حلال] خدا براى شما بهتر است، و من بر شما نگهبانم» . وقتى نامه ام را خواندى، آنچه از كارهاى ما به دست تو بود ، نگه دار تا كسى بيايد و آن را از تو تحويل بگيرد. والسلام!».
نامه را از او گرفتم. سوگند به خدا، آن را با گِلى مهر نكرد و در چيزى نپيچيد و من، آن را خواندم.
معاويه گفت : على بن ابى طالب، جسارت بر پادشاه را به شما چشانده و آنچه به شير در جانتان رفته، به كُندى خارج خواهد شد.
آن گاه گفت : فرمان برگشت اموال و اجراى عدالت در حقّش را برايش بنويسيد.
زن گفت : آيا تنها درباره من و يا همه خويشان من؟
معاويه گفت : چه كار به خويشانت دارى؟
زن گفت : سوگند به خدا، اين، بد و موجب پستى است، اگر عدالت، فراگير نباشد ؛ وگرنه من هم يكى از خاندانم هستم.
معاويه گفت : در حقّ اين و خويشانش بنويسيد.

1.مضمون آيه ۸۵ سوره اعراف .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج9
26

7 / 9

زَيدُ بنُ صوحانَ

۳۸۹۶.الإمام الصادق عليه السلام :لَمّا صُرِعَ زَيدُ بنُ صوحانَ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِ يَومَ الجَمَلِ ، جاءَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام حَتّى جَلَسَ عِندَ رَأسِهِ فَقالَ : رَحِمَكَ اللّهُ يا زَيدُ ، قَد كُنتَ خَفيفَ المَؤونَةِ عَظيمَ المَعونَةِ .
قالَ : فَرَفَعَ زَيدٌ رَأسَهُ إلَيهِ وقالَ : وأنتَ فَجَزاكَ اللّهُ خَيرا يا أميرَ المُؤمِنينَ ، فَوَاللّهِ ما عَلِمتُكَ إلّا بِاللّهِ عَليما ، وفي اُمِّ الِكتابِ عَلِيّا حَكيما ، وأنَّ اللّهَ في صَدرِكَ لَعَظيمٌ .
وَاللّهِ ما قاتَلتُ مَعَكَ عَلى جَهالَةٍ ، ولكِنّي سَمِعتُ اُمَّ سَلَمَةَ زَوجَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله تَقولُ : سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، وعادِ مَن عاداهُ ، وَانصُر مَن نَصَرَهُ ، وَاخذُل مَن خَذَلَهُ» فَكَرِهتُ وَاللّهِ أن أخذُلَكَ فَيَخذُلَنِيَ اللّهُ . ۱

7 / 10

سَودَةُ الهَمدانِيَّةُ

۳۸۹۷.بلاغات النساء عن محمّد بن عبيد اللّه :اِستَأذَنَت سَودَةُ بِنتُ عُمارَةَ بنِ الأَسكِ ۲ الهَمدانِيَّةُ عَلى مُعاوِيَةَ بنِ أبي سُفيانَ فَأَذِنَ لَها ، فَلَمّا دَخَلَت عَلَيهِ قالَ : هِي يا بِنتَ الأَسكِ ! أ لَستِ القائِلَةَ يَومَ صِفّينَ :


شَمِّر كَفِعلِ أبيكَ يَابنَ عُمارَةَ
يَومَ الطِّعانِ ومُلتَقَى الأَقرانِ

وَانصُر عَلِيّا وَالحُسَينَ ورَهطَهُ
وَاقصِد لِهِندٍ وَابنِها بِهَوانِ

إنَّ الإِمامَ أخُو النَّبِيِّ مُحَمَّدِ
عَلَمُ الهُدى ومَنارَةُ الإيمانِ

فَقِهِ الحُتوفَ وَسِر أمامَ لِوائِهِ
قُدُما بِأَبيضَ صارِمٍ وسِنانِ

قالَت : إي وَاللّهِ ، ما مِثلي مَن رَغِبَ عَنِ الحَقِّ أوِ اعتَذَرَ بِالكَذِبِ .
قالَ لَها : فَما حَمَلَكِ عَلى ذلِكَ ؟ قالَت : حُبُّ عَلِيٍّ عليه السلام وَاتِّباعُ الحَقِّ .
قالَ : فَوَاللّهِ ما أرى عَلَيكِ مِن أثَرِ عَلِيٍّ شَيئا . قالَت : أنشُدُكَ اللّهَ يا أميرَ المُؤمِنينَ وإعادَةَ ما مَضى وتَذكارَ ما قَد نُسِيَ !
قالَ : هَيهاتَ ما مِثلُ مَقامِ أخيكِ يُنسى ، وما لَقيتُ مِن أحَدٍ ما لَقيتُ مِن قَومِكِ وأخيكِ قالَت : صَدَقَ فوكَ ، لَم يَكُن أخي ذَميمَ المَقامِ ، ولا خَفِيَّ المَكانِ ، كانَ وَاللّهِ كَقَولِ الخَنَساءِ :


وإنَّ صَخرا لَتَأتَمُّ الهُداةُ بِهِ
كَأَنَّهُ علَمٌ في رَأسِهِ نارُ

قالَ : صَدَقتِ ، لَقَد كانَ كَذلِكِ ، فَقالَت : ماتَ الرَّأسُ وبُتِرَ الذَّنَبُ ، وبِاللّهِ أسأَلُ أميرَ المُؤمِنينَ إعفائي مِمَّا استَعفَيتُ مِنهُ . قالَ : قَد فَعَلتُ ، فَما حاجَتُكِ ؟
قالَت : إنَّكَ أصبَحتَ لِلنّاسِ سَيِّدا ، ولِأَمرِهِم مُتَقَلِّدا ، وَاللّهُ سَائِلُكَ مِن أمرِنا ومَا افتَرَضَ عَلَيكَ مِن حَقِّنا ، ولا يَزالُ يَقدُمُ عَلَينا مَن يَنوءُ بِعِزِّكَ ، ويَبطِشُ بِسُلطانِكَ ، فَيَحصِدُنا حَصدَ السُّنبُلِ ، ويَدوسُنا دَوسَ البَقَرِ ، ويَسومُنَا الخَسيسَةَ ، ويَسلُبُنَا الجَليلَةَ ، هذا بُسرُ بنُ أرطاةَ قَدِمَ عَلَينا مِن قِبَلِكَ ، فَقَتَلَ رِجالي ، وأخَذَ مالي ، يَقولُ لي : فوهي بِمَا أستَعصمُ اللّهَ مِنهُ وَألجَأُ إلَيهِ فيهِ ، ولَولَا الطّاعَةُ لَكانَ فينا عِزٌّ ومَنَعَةٌ ، فَإِمّا عَزَلتَهُ عَنّا فَشَكَرناكَ ، وإمّا لا فَعَرَّفناكَ .
فَقالَ مُعاوِيَةُ : أ تُهَدِّديني بِقَومِكِ ؟ ! لَقَد هَمَمتُ أن أحمِلَكِ عَلى قَتَبٍ ۳ أشرَسَ ، فَأَرُدَّكِ إلَيهِ ، يُنفِذُ فيكِ حُكمَهُ ، فَأَطرَقَت تَبكي ثُمَّ أنشَأَت تَقولُ :


صَلَّى الإِلهُ عَلى جِسمٍ تَضَمَّنَهُ
قَبرٌ فَأَصبَحَ فيهِ العَدلُ مَدفونا

قَد حالَفَ الحَقَّ لا يَبغي بِهِ بَدَلا
فَصارَ بِالحَقِّ وَالإيمانِ مَقرونا

قالَ لَها : ومَن ذلِكِ ؟
قالَت : عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام .
قالَ : وما صَنَعَ بكِ حَتّى صارَ عِندَكِ كَذلِكِ ؟
قالَت : قَدِمتُ عَلَيهِ في رَجُلٍ وَلّاهُ صَدَقَتَنا قَدِمَ عَلَينا مِن قِبَلِهِ ، فَكانَ بَيني وبَينَهُ ما بَينَ الغَثِّ وَالسَّمينِ ، فَأَتيتُ عَلِيّا عليه السلام لِأَشكُوَ إلَيهِ ما صَنَعَ فَوَجَدتُهُ قائِما يُصَلّي ، فَلَمّا نَظَرَ إلَيَّ انفَتَلَ مِن صَلاتِهِ ، ثُمَّ قالَ لي بِرَأفَةٍ وتَعَطُّفٍ : أ لَكِ حاجَةٌ ؟ فَأَخبَرتُهُ الخَبَرَ ، فَبَكى ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ إنَّكَ أنتَ الشّاهِدُ عَلَيَّ وعَلَيهِم ، أنّي لَم آمُرهُم بِظُلمِ خَلقِكَ ولا بِتَركِ حَقِّكَ ، ثُمَّ أخرَجَ مِن جَيبِهِ قِطعَةَ جِلدٍ كَهَيئَةِ طَرَفِ الجَواب ۴ فَكَتَبَ فيها : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ قَد جاءَتكُم بَيِّنَةٌ مِن رَبِّكُم ، فَأَوفُوا الكَيلَ وَالميزانَ بِالقِسطِ ۵ ، «وَ لَا تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَآءَهُمْ وَ لَا تَعْثَوْاْ فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ»۶ ، «بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ وَ مَآ أَنَا عَلَيْكُم بِحَفِيظٍ»۷ . إذا قَرَأتَ كِتابي فَاحتَفِظ بِما في يَدَيكَ مِن عَمَلِنا حَتّى يَقدُمَ عَلَيكَ مَن يَقبِضُهُ مِنكَ ، وَالسَّلامُ .
فَأَخَذتُهُ مِنهُ ، وَاللّهِ ما خَتَمَهُ بِطينٍ ولا خَزَمَهُ بِخِزامٍ ، فَقَرَأتُهُ ، فَقالَ لَها مُعاوِيَةُ : لَقَد لَمَّظَكُمُ ۸ ابنُ أبي طالِبٍ الجُرأَةَ عَلَى السُّلطانِ فَبَطيئا ما تُفطَمونَ .
ثُمَّ قالَ : اُكتُبوا لَها بِرَدِّ مالِها وَالعدلِ عَلَيها . قالَت : ألي خاصٌّ أم لِقَومي عامٌّ ؟ قالَ : ما أنتِ وقَومُكِ ؟
قالَت : هِيَ وَاللّهِ إذَنِ الفَحشاءُ وَاللُّؤمُ ، إن لَم يَكُن عَدلاً شامِلاً وإلّا فَأَنَا كَسائِرِ قَومي . قالَ : اُكتُبوا لَها ولِقَومِها . ۹

1.رجال الكشّي : ج ۱ ص ۲۸۴ الرقم ۱۱۹ ، الاختصاص : ص ۷۹ كلاهما عن عبد اللّه بن سنان .

2.كذا في المصدر ، وفي العقد الفريد : «الأشتر» بدل «الأسك» .

3.القَتَب : رَحل صغير على قَدر السنام (الصحاح : ج ۱ ص ۱۹۸ «قتب») .

4.كذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصحيح : «الجراب» كما في المصادر الاُخرى . والجِراب : وعاءٌ من إهاب [جلد ]الشاء (لسان العرب : ج ۱ ص ۲۶۱ «جرب») .

5.مضمون الآية ۸۵ من سورة الأعراف .

6.الشعراء : ۱۸۳ .

7.هود : ۸۶ .

8.التَّلَمُّظ : التذوّق ، ولَمَظَ الماءَ : ذاقَه بطرف لسانه ، ولمَّظ فلانا لُماظَةً : أي شيئا يتلمّظه (لسان العرب : ج ۷ ص ۴۶۱ و۴۶۲ «لمظ») .

9.بلاغات النساء : ص ۴۷ ، العقد الفريد : ج ۱ ص ۳۳۵ ، الفتوح : ج ۳ ص ۵۹ وراجع الفصول المهمّة : ص ۱۲۷ وتاريخ دمشق : ج ۴۲ ص ۵۸۷ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج9
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: سلطانی، محمدعلی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 43784
صفحه از 551
پرینت  ارسال به