آسیب شناسی عزاداری امام حسین علیه السلام - صفحه 27

3 . داستان پيرزنى كه زمان متوكّل به زيارت امام حسين عليه السلام مى رود

استاد مطهّرى مى گويد :
در ده ، پانزده سال پيش كه به اصفهان رفته بودم ، در آن جا مرد بزرگى بود ، مرحوم حاج شيخ محمّدحسن نجف آبادى ـ أعلى اللّه مقامه ـ . خدمت ايشان رفتم و روضه اى را كه تازه در جايى شنيده بودم و تا آن وقت نشنيده بودم ، براى ايشان نقل كردم . كسى كه اين روضه را مى خواند ، اتّفاقا ترياكى هم بود . اين روضه را خواند و به قدرى مردم را گريانْد كه حد نداشت . داستانِ پيرزنى را نقل مى كرد كه در زمان متوكّل ، مى خواست به زيارت امام حسين عليه السلام برود و آن وقت ، جلوگيرى مى كردند و دست ها را مى بُريدند ، تا اين كه قضيّه را به آن جا رساند كه اين زن را بُردند و در دريا انداختند . در همان حال ، اين زن فرياد كرد : يا ابا الفضل العبّاس! وقتى داشت غرق مى شد ، سوارى آمد و گفت : ركابِ اسب مرا بگير . ركابش را گرفت . گفت : چرا دستت را دراز نمى كنى ؟ گفت : من دست در بدن ندارم ، كه مردم خيلى گريه كردند .
مرحوم حاج شيخ محمّدحسن ، تاريخچه اين قضيه را اين طور نقل كرد كه : يك روز در حدود بازار ، حدود مدرسه صدر (جريان ، قبل از ايشان اتّفاق افتاده و ايشان ، از اشخاص معتبرى نقل كردند) ، مجلس روضه اى بود كه از بزرگ ترين مجالس اصفهان بود و حتّى مرحوم حاج ملّا اسماعيل خواجويى ـ كه از علماى بزرگ اصفهان بود ـ ، در آن جا شركت داشت . واعظ معروفى مى گفت كه : من ، آخرين منبرى بودم . منبرى هاى ديگر مى آمدند و هنر خودشان را براى گرياندن مردم ، اِعمال مى كردند . هر كس مى آمد ، روىِ دست ديگرى مى زد و بعد از منبر خود ، مى نشست تا هنرِ روضه خوان بعد از خود را ببيند . تا ظهر ، طول كشيد. ديدم هر كس هر هنرى داشت ، به كار بُرد ، اشك مردم را گرفت . فكر كردم: من ، چه كنم ؟ همان جا ، اين قضيّه را جعل كردم . رفتم قصّه را گفتم و از همه بالاتر زدم . عصر همان روز ، رفتم در

صفحه از 35