احادیث داستانی درجات ایمان

درجات ایمان انسان ها در این حدیث تبیین شده است.

الخصال عن عمّار بن أبی الأحوص:

قُلتُ لِأَبی عَبدِ اللّهِ(ع): إنَّ عِندَنا أقواما یقولونَ بِأَمیرِ المُؤمِنینَ(ع) ویفَضِّلونَهُ عَلَی النّاسِ کلِّهِم، ولَیسَ یصِفونَ ما نَصِفُ مِن فَضلِکم، أنَتَوَلّاهُم؟ فَقالَ لی: نَعَم فِی الجُملَةِ، ألَیسَ عِندَ اللّهِ ما لَم یکن عِندَ رَسولِ اللّهِ، ولِرَسولِ اللّهِ عِندَ اللّهِ ما لَیسَ لَنا، وعِندَنا ما لَیسَ عِندَکم، وعِندَکم ما لَیسَ عِندَ غَیرِکم؟ إنَّ اللّهَ تَبارَک وتَعالی وَضَعَ الإِسلامَ عَلی سَبعَةِ أسهُمٍ: عَلَی الصَّبرِ وَالصِّدقِ وَالیقینِ وَالرِّضا وَالوَفاءِ وَالعِلمِ وَالحِلمِ، ثُمَّ قَسَّمَ ذلِک بَینَ النّاسِ، فَمَن جَعَلَ فیهِ هذِهِ السَّبعَةَ الأَسهُمِ فَهُوَ کامِلُ الإِیمانِ مُحتَمِلٌ، ثُمَّ قَسَّمَ لِبَعضِ النّاسِ السَّهمَ ولِبَعضٍ السَّهمَینِ ولِبَعضٍ الثَّلاثَةَ الأَسهُمِ ولِبَعضٍ الأَربَعَةَ الأَسهُمِ ولِبَعضٍ الخَمسَةَ الأَسهُمِ ولِبَعضٍ السِّتَّةَ الأَسهُمِ ولِبَعضٍ السَّبعَةَ الأَسهُمِ، فَلا تَحمِلوا عَلی صاحِبِ السَّهمِ سَهمَینِ، ولا عَلی صاحِبِ السَّهمَینِ ثَلاثَةَ أسهُمٍ، ولا عَلی صاحِبِ الثَّلاثَةِ أربَعَةَ أسهُمٍ، ولا عَلی صاحِبِ الأَربَعَةِ خَمسَةَ أسهُمٍ، ولا عَلی صاحِبِ الخَمسَةِ سِتَّةَ أسهُمٍ، ولا عَلی صاحِبِ السِّتَّةِ سَبعَةَ أسهُمٍ، فَتُثقِلوهُم وتُنَفِّروهُم، ولکن تَرَفَّقوا بِهِم وسَهِّلوا لَهُمُ المَدخَلَ، وسَأَضرِبُ لَک مَثَلاً تَعتَبِرُ بِهِ:

إنَّهُ کانَ رَجُلٌ مُسلِمٌ وکانَ لَهُ جارٌ کافِرٌ، وکانَ الکافِرُ یرافِقُ المُؤمِنَ، فَأَحَبَّ المُؤمِنُ لِلکافِرِ الإِسلامَ ولَم یزَل یزَینُ الإِسلامَ ویحَبِّبُهُ إلَی الکافِرِ حَتّی أسلَمَ، فَغَدا عَلَیهِ المُؤمِنُ فَاستَخرَجَهُ مِن مَنزِلِهِ فَذَهَبَ بِهِ إلَی المَسجِدِ لِیصَلِّی مَعَهُ الفَجرَ فی جَماعَةٍ، فَلَمّا صَلّی قالَ لَهُ: لَو قَعَدنا نَذکرُ اللّهَ عز و جل حَتّی تَطلُعَ الشَّمسُ، فَقَعَدَ مَعَهُ فَقالَ لَهُ: لَو تَعَلَّمتَ القُرآنَ إلی أن تَزولَ الشَّمسُ وصُمتَ الیومَ کانَ أفضَلَ، فَقَعَدَ مَعَهُ وصامَ حَتّی صَلَّی الظُّهرَ وَالعَصرَ، فَقالَ: لَو صَبَرتَ حَتّی تُصَلِّی المَغرِبَ وَالعِشاءَ الآخِرَةَ کانَ أفضَلَ، فَقَعَدَ مَعَهُ حَتّی صَلَّی المَغرِبَ وَالعِشاءَ الآخِرَةَ، ثُمَّ نَهَضا وقَد بَلَغَ مَجهودَهُ وحُمِلَ عَلَیهِ ما لا یطیقُ، فَلَمّا کانَ مِنَ الغَدِ غَدا عَلَیهِ وهُوَ یریدُ بِهِ مِثلَ ما صَنَعَ بِالأَمسِ فَدَقَّ عَلَیهِ بابَهُ ثُمَّ قالَ لَهُ: اُخرُج حَتّی نَذهَبَ إلَی المَسجِدِ، فَأَجابَهُ أنِ انصَرِف عَنّی فَإِنَّ هذا دینٌ شَدیدٌ لا اُطیقُهُ.

فَلا تَخرَقوا بِهِم، أما عَلِمتَ أنَّ إمارَةَ بَنی اُمَیةَ کانَت بِالسَّیفِ وَالعَسفِ وَالجَورِ، وأنَّ إمارَتَنا بِالرِّفقِ وَالتَّأَلُّفِ وَالوَقارِ وَالتَّقِیةِ وحُسنِ الخُلطَةِ وَالوَرَعِ وَالاِجتِهادِ، فَرَغِّبُوا النّاسَ فی دینِکم وفیما أنتُم فیهِ.[۱]

الخصال ـ به نقل از عمّار بن ابی احوص ـ:

به امام صادق(ع) گفتم: نزد ما گروه هایی هستند که به امیر مؤمنان معتقدند و او را از همه مردم، برتر می دانند؛ ولی به فضیلتی که ما برای شما قائلیم، معتقد نیستند. آیا آنان را از خود بدانیم؟

فرمود: «اجمالاً آری. مگر نه این است که خداوند، اوصافی دارد که پیامبر خدا نداشت، و پیامبر خدا در نزد خداوند، درجاتی داشت که ما نداریم، و ما درجاتی داریم که شما ندارید، و شما نیز درجاتی دارید که غیر شما ندارند؟!

خداوند ـ تبارک و تعالی ـ اسلام را هفت بهره قرار داد: شکیبایی و راستی و یقین و خرسندی و وفاداری و دانش و بردباری. سپس آنها را میان مردم قسمت کرد. پس کسی که همه این هفت بهره را به او داد، او مؤمن کامل است و تحمّل دارد. همچنین به برخی از مردم، یک بهره داد، به برخی دو بهره، به برخی سه بهره، به برخی چهار بهره، به برخی پنج بهره، به برخی شش بهره، و به برخی هفت بهره. پس بر کسی که یک بهره دارد، دو بهره بار نکنید و بر آن که دو بهره دارد، سه بهره، و بر آن که سه بهره دارد، چهار بهره، و بر آن که چهار بهره دارد، پنج بهره، و بر آن که پنج بهره دارد، شش بهره، و بر آن که شش بهره دارد، هفت بهره بار نکنید ـ زیرا در این صورت، آنان را گران بار می کنید و می رمانید ـ؛ بلکه با آنان، نرمی [و مدارا] کنید و راه های ورود را برایشان هموار سازید.

برایت مثالی بزنم تا از آن، درس بگیری: مرد مسلمانی بود که همسایه ای کافر داشت و آن کافر، با مؤمن رفاقت می کرد. مرد مؤمن از خوبی های اسلام، برای کافر می گفت و پیوسته از آن تعریف و تمجید می کرد، تا آن که علاقه او را به اسلام جلب کرد و مرد کافر، مسلمان شد. صبح فردا مؤمن رفت و او را از خانه اش بیرون آورد و به مسجد برد تا نماز صبح را با جماعت بخوانند. نماز را که خواند، به او گفت: بهتر است بنشینیم و به ذکر خدا مشغول شویم، تا آفتاب طلوع کند. او هم نشست. بعد گفت: اگر تا زوال خورشید، به آموختن قرآن بپردازی و امروز را روزه بداری، بهتر است. او هم نشست و روزه گرفت، تا آن که نماز ظهر و عصر را خواند. باز آن مؤمن گفت: اگر شکیبایی کنی تا نماز مغرب و عشا را نیز بخوانی، بهتر است. او نشست، تا آن که نماز مغرب و عشا را هم خواند. آن گاه، در حالی برخاستند که برای آن تازه مسلمان، دیگر رمقی نمانده و بیش از توانش، بر او بار شده بود. فردای آن روز، دوباره مرد مؤمن نزد او رفت تا با وی چنان کند که دیروز کرده بود. درِ خانه اش را کوبید و گفت: بیرون بیا تا به مسجد رویم. آن مرد پاسخ داد: از نزد من برو؛ زیرا این دین، دین سختی است و من تحمّل آن را ندارم.

بنا بر این، بر آنان [که همه عقاید شما را باور ندارند،] سخت مگیرید و خشونت نورزید. مگر نمی دانی که امارت بنی امیه، با شمشیر و زور و ستم بود؛ ولی امارت ما با ملایمت و دوستی و وقار و تقیه و حسن رفتار و پارسایی و کوشش است؟ پس مردم را به دین خود و عقیده ای که دارید، مشتاق سازید».


[۱]. الخصال: ص ۳۵۴ ح ۳۵، دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۸، ص ۲۶۰.