مطلق و معناى مطلق، پايانى براى آنها متصوّر نيست. بنابراين، تأويلى هم كه در اينجا نوعى سيروسلوك است، تأويل بىپايان يا به تعبير بهتر، تأويل پاينده است.
حال اگر براى تفسير ظاهرى يا عرضى متن وحى (به معنايى كه در بالا گذشت)ـ همانطور كه در استدلالهاى كلامى اثبات شده است (و در اينجا مجال طرح آن استدلالها نيست)ـ به وجود معلّم و مفسّرى معصوم نياز است، وجود چنين معلّم يا راهنمايى براى تأويل طولى، به طريق اولى، ضرورت دارد. تأويل به اين معنا فقط متن قرآن را از غربت خارج نمىكند، فقط مراتب معنايى برتر قرآن را آشكار نمىسازد؛ بلكه نفس را نيز از غربت به در مىآورد و به عالم يا عوالمى فوق عالم محسوس و مادّى ما بار مىدهد. لذا كسى كه بر تأويل ولايت دارد يا همان امام معصوم، فقط معلّم و تأويلگر قرآن نيست، بلكه مربّى و دستگير مؤمنان نيز هست. از اين رو، مفهوم امام مترادف يا متناظر با همان معنايى است كه متصوفّه از «قطب» مراد مىكنند. در حقيقت، امام قطب عالم معنويّت است. هانرى كربن برخلاف تصوّر معمولـ كه امام را قطب عالم امكان يا ستون عالم هستى و واسطه فيض به طور مطلق تفسير مىكندـ احاديثى مانند «لولا الحجّة لساخط الأرض بأهلها» را در درجه نخست ناظر به عالم معنويّت مىداند.
بنابراين، بدون امام ستون معنويّت و هدايت قوام نمىگيرد. وى در جايى، نقش امام را در معنويّت با نقش اسرافيل در خلقت، همانند مىداند. وى در «معبد و مكاشفه» مىنويسد:
به همين دليل است كه قطب (امام) همانند اسرافيل مهين فرشته است كه در ميان چهار ملك مقرّب، حافظ عرش است و وظيفه حفظ حيات به طور كلّى، حيات عالم هستى، را به عهده دارد. قطب وظيفه حفظ حيات به معناى معنوى باطنى، حيات به معناى حقيقى، را براى انسان به عهده دارد. اين همان حياتى است كه از اين پس، در مقابل مهلكه مرگ دوم، آسيبناپذير (مصون) است.
(همان، ص 63 ـ 64)
بارى، قرآن (ثقل اكبر) بدون ولايت كارآيى ندارد. اگر بناست آدمى با تأمّل در