نقش گزارههاى دينى را شبيه به نقش گزارههاى اخلاقى دانستهاند. به اعتقاد اين افراد، ويژگى زبان دين اين است كه مشتمل است بر حكاياتى كه تصويرى از زندگى اخلاقى به دست مىدهند و انسانها را به آن ترغيب مىكنند. در اين صورت، اصولاً صدق و كذب گزارههاى دينى اهمّيّت ندارد؛ بلكه آنچه اهمّيّت دارد، رابطه ميان حكايات و قصص دينى با زندگى اخلاقى است. اين حكايات مىتوانند «تأثيرى عِلّى و روانشناختى» بر رفتار مردمان داشته باشند؛ زيرا اگر افراد در اعمال خويش از آن حكايت الهام بگيرند، بالطّبع اعمالشان را آسانتر انجام مىدهند. (2: ص 270)
حتّى ممكن است اين رويكرد، در شكل افراطى، سر از ناواقعگرايى الاهيّاتى (theological nonrealism) در آورد كه معتقد است همه موجوداتى كه در حوزه دين از آنها سخن مىرود، با شيوههاى مشخّص زندگى و نظامهاى فكرى ما در هم تنيدهاند و اصولاً واقعيّتى مستقل از اين شيوهها و نظامها ندارند. (13: ص 213)
بديهى است كه بر طبق چنين ديدگاهى، هر چند زبان متون وحيانى هنوز مىتواند معنادار باشد، ولى معناى آن بسيار متفاوت و حتّى متعارض با تصوّرى خواهد بود كه مؤمنان به اين متون از معناى آنها دارند. نقد و بررسى پيرامون ديدگاههاى مختلف دربارهى زبان دين، ما را از موضوع بحث دور مىكند؛ ولى اميدوارم كه تا اينجا روشن شده باشد كه اگر باب تقليلگرايى را درباره زبان وحى باز كنيم، اين جريان تا حدّ غيرواقعگو (non- factual) شدن زبان دين و حتّى بىاعتبارشدن آن در اِخبار از حقايق، پيش خواهد رفت.
هانرى كربن علىالقاعده، با اين رويكرد تقليلگرايانه يا به طور اخص، مجازباورانه به زبان وحى موافق نخواهد بود. او زبان دين را زبان رمزى يا مثالى (symbolic) مىداند و ميان دو اصطلاح رمز يا مثال (symbol) با مجاز يا تشبيه metaphor) يا (alhegory فرق مىگذارد. در مورد تفاوت رمز يا مثال با مجاز، مىتوان گفت: اوّلاً مجاز قابل تبديل و جايگزينى است. رابطه ميان بيان مجازى و مدلول آن، رابطهاى نفسالامرى نيست و بنابراين مىتوان به جاى اين بيان، بيان ديگرى به كار برد. از همينرو، معناى مجازى كلمات در عرفهاى مختلف، متفاوت مىشود؛ ولى