بايد نوعى حكمت تاريخ (historiosophy) بر جاى آن بنشيند. هانرى كربن در بيان تفاوت فلسفه تاريخ و حكمت تاريخ مىنويسد:
اينوظيفه چيزىاستكاملاًمتفاوتباتفسيرخطّى بُردارفلسفه تاريخكهياعلّيّت ضرورى حالّ درواقعيّات راموردنظرقرارمىدهد وياتوالىامكانىمحض اين واقعيّات را.درموردما،تلقّىمان از«واقعيّات»اين است كه برمبناى يك قانون متعالى،همان قانون برتريك ساختاركه امور رادرقالب دايرههايىتعيين مىكند... سامانگرفته وتدبيرمىشوند.ميان مراحل مربوطه هردور،نوعىتطابق[ = تناظر]موجوداست وبه موجب همين،مىتوان شخصيّتهايى راكهآنهاتعيين مىكنند،درتناظرباهمقرار داد... .خوداينقانون،اينقانونمتعالىوفراتاريخى، قانوننوعىحكمتتاريخاست،نهقانونفلسفهتاريخ بحت و بسيط.(11: ص 103)
در اين حكمت تاريخـ كه بر علم تطابقات (Science of correspondences)بنياد شده استـ تاريخ عالم، به عنوان تاريخ ادوارى، داراى ادوار مختلفى است كه هر دوره با دوره ديگر تطبيق مىكند و به يك معنا، تكرار و تجديد همان دوره است. هانرى كربن در تحقيق مبسوطى درباره كتاب «نصّ النصوص» سيّد حيدر آملى، نشان مىدهد كه چگونه سيّد حيدر، حتّى با طرح نمودارهايى دايرهاى شكل، سعى بر تبيين اين علم تطابقات دارد. سيّد حيدر از ادوار هفتگانه نبوّت سخن مىگويد. هر يك از اين ادوار هفتگانه با يكى از پيامبران بزرگ آغاز مىشود. اين پيامبران عبارتاند از آدم عليه السلام ، نوح عليه السلام ، ابراهيم عليه السلام ، داوود عليه السلام ، موسى عليه السلام ، عيسى عليه السلام و محمّد صلى الله عليه و آله وسلم. هر يك از اين پيامبران، اوليا و ائمّه دوازدهگانه خويش را دارند. همانطور كه ائمّه دوازدهگانه شيعه، اوليا يا اوصياى دور نبوّت محمّدىاند، دور نبوّت موسوى، عيسوى و... نيز هر يك اوليا و اوصياى خويش را دارند؛ گو اينكه ممكن است اسم و رسم همه آنها براى ما معلوم نباشد.
بحث درباره علم تطابقات ادوار نبوّت و حكمت تاريخ، ما را از موضوع اصلى دور مىكند؛ ولى اميدوارم تا به اينجا روشن شده باشد كه آن نوع تاريخى كه درباره حوادث معنوى و رويدادهاى ساحت قدسى عالم بحث مىكند، با تاريخ خطّى و برگشتناپذير در تصوّر متعارف از تاريخ متفاوت است؛ زيرا بنا بر اين تصوّر،