طولى (در مقابل تفسير عرضى) است.
ازمنظرى ديگر،تنزيلـ كهبه معناى فروفرستادن وحىازعالمبالاستـ درمقابل تأويلقرارمىگيرد.كلام وحى دريك قوس نزولى،ازمرتبه حق فروفرستادهمىشودتا بهانسانهامىرسد؛ولىاينتنزّل دريك خطّ مستقيموبىپايان،صورت نمىگيرد؛بلكه سيرآن دَوَرانىيادايرهاىاست.ايننزولبه صورت مستقيموتابىنهايتادامه نمىيابد؛بلكهاين نزول مستلزم صعود است.اينآمدن مستلزمبازگشتناست. بنابراين، براىبازگشتن يابازگرداندن وحى به مبدأاصلىاش،تأويل ضرورت مىيابد.
هانرى كربن بر اساس انديشههاى حكيمان شيعه، به خصوص سيّد حيدر آملى (قرن هشتم) تصوّرى متفاوت با تصوّر فلسفه تاريخ متعارف، در باره تاريخ نبوّت و امامت و به طور كلّى، تاريخ قدسى مطرح مىكند. بر طبق فلسفه تاريخ متعارف، تاريخ عالم از يك مقطع آغاز شده است و همچنان تا جايى كه خاتمت آن را تعيين نمىتوان كرد، استمرار مىيابد. ويژگى اين تاريخ سير خطّى و مستقيم آن است. در اينجا، تاريخ بسان سيّالهاى است كه گذشته، حال و آيندهاش با هم جمع نمىشود. وقتى در حال قرار داريم، نه گذشته موجود است و نه آينده و چون به آينده وارد شويم، حال به گذشته مىپيوندد و در پشت سر ما قرار مىگيرد.
امّا در تاريخ معنويّتـ كه در اينجا همان تاريخ قدسى نبوّت و امامت استـ زمان، دَوْرى است. در اينجا از «استدارة الزّمان» سخن به ميان مىآيد. زمان اين تاريخ، نوعى زمانِ مكانى شده است؛ زمانى است كه به صورت يك نقشه، به هم پيوسته است؛ زمانى است كه صدر و ذيل يا گذشته و آيندهاش با هم جمع مىشود. در اينجا، زمان گذشته در پشت سر ما قرار ندارد؛ بلكه در زير پاى ماست. زمان از نقطهاى آغاز مىشود و پس از سير دايرهوارش، در نهايت، به همان نقطه آغاز باز مىگردد و همين كه حركت در سير نزولى به انتها رسيد، سير صعودىاش را آغاز مىكند. با اين سير دوم، قوس صعودى دايره شكل مىگيرد؛ كما اينكه در سير نخست، قوس نزولىاش شكل گرفته بود. اين سير دايرهوار، ديگر نه زمان آفاقى بلكه زمان انفسى است و براى بحث درباره آن، فلسفه تاريخ كارآيى ندارد؛ بلكه