تأويل پاينده و لزوم امام زنده - صفحه 138

طولى (در مقابل تفسير عرضى) است.
ازمنظرى ديگر،تنزيل‏ـ كه‏به معناى فروفرستادن وحى‏ازعالم‏بالاست‏ـ درمقابل تأويل‏قرارمى‏گيرد.كلام وحى دريك قوس نزولى،ازمرتبه حق فروفرستاده‏مى‏شودتا به‏انسانهامى‏رسد؛ولى‏اين‏تنزّل دريك خطّ مستقيم‏وبى‏پايان،صورت نمى‏گيرد؛بلكه سيرآن دَوَرانى‏يادايره‏اى‏است.اين‏نزول‏به صورت مستقيم‏وتابى‏نهايت‏ادامه نمى‏يابد؛بلكه‏اين نزول مستلزم صعود است.اين‏آمدن مستلزم‏بازگشتن‏است. بنابراين، براى‏بازگشتن يابازگرداندن وحى به مبدأاصلى‏اش،تأويل ضرورت مى‏يابد.
هانرى كربن بر اساس انديشه‏هاى حكيمان شيعه، به خصوص سيّد حيدر آملى (قرن هشتم) تصوّرى متفاوت با تصوّر فلسفه تاريخ متعارف، در باره تاريخ نبوّت و امامت و به طور كلّى، تاريخ قدسى مطرح مى‏كند. بر طبق فلسفه تاريخ متعارف، تاريخ عالم از يك مقطع آغاز شده است و همچنان تا جايى كه خاتمت آن را تعيين نمى‏توان كرد، استمرار مى‏يابد. ويژگى اين تاريخ سير خطّى و مستقيم آن است. در اينجا، تاريخ بسان سيّاله‏اى است كه گذشته، حال و آينده‏اش با هم جمع نمى‏شود. وقتى در حال قرار داريم، نه گذشته موجود است و نه آينده و چون به آينده وارد شويم، حال به گذشته مى‏پيوندد و در پشت سر ما قرار مى‏گيرد.
امّا در تاريخ معنويّت‏ـ كه در اينجا همان تاريخ قدسى نبوّت و امامت است‏ـ زمان، دَوْرى است. در اينجا از «استدارة الزّمان» سخن به ميان مى‏آيد. زمان اين تاريخ، نوعى زمانِ مكانى شده است؛ زمانى است كه به صورت يك نقشه، به هم پيوسته است؛ زمانى است كه صدر و ذيل يا گذشته و آينده‏اش با هم جمع مى‏شود. در اينجا، زمان گذشته در پشت سر ما قرار ندارد؛ بلكه در زير پاى ماست. زمان از نقطه‏اى آغاز مى‏شود و پس از سير دايره‏وارش، در نهايت، به همان نقطه آغاز باز مى‏گردد و همين كه حركت در سير نزولى به انتها رسيد، سير صعودى‏اش را آغاز مى‏كند. با اين سير دوم، قوس صعودى دايره شكل مى‏گيرد؛ كما اينكه در سير نخست، قوس نزولى‏اش شكل گرفته بود. اين سير دايره‏وار، ديگر نه زمان آفاقى بلكه زمان انفسى است و براى بحث درباره آن، فلسفه تاريخ كارآيى ندارد؛ بلكه

صفحه از 153