درستتر باشد. تفسير هميشه با استنادهاى حقوقى، تاريخى، زبانشناختى و شاعرانه همراه است كه استفاده از آنها به روشنشدن معناى متن كمك مىكند. (4: ص 107)
تفسير به اين معنا، نوعى تفسير عرضى يا هرمنوتيك عرضى است؛ زيرا در مرتبه واحدى از مراتب هستىـ كه همان مرتبه عالم ما باشدـ مىكوشد تا با استفاده از دستاوردهاى مختلف بشرى، معناى كلام وحيانى را روشن سازد. به عنوان مثال، مفسّران خود را ناگزير از تحصيل علوم ادبى، تاريخى و روايى ديدهاند. ممكن است امروزه علاوه بر آن، به دانشهاى ديگرى چون جامعهشناسى، فلسفه تاريخ، هرمنوتيك و... نيازمند باشند؛ ولى همه اين دانشها در عرض هماند و تحصيل آنها در توان و تمكّن بشر قرار دارد. لزوم اين نوع تفسير قابل انكار نيست. به گفته هانرى كربن «طرفداران معناى باطنى كتاب هرگز منكر ارزش كار مفسّران به صورتى كه گذشت (يعنى در سطح ادراك ظاهر كتاب) نبودهاند؛ در حالى كه عكس قضيّه درست نيست و همه مفسّران نمىپذيرند كه معناى كتاب را بتوان در سطحى ديگر، غير از آنچه در تفاسير آمده است، در نظر گرفت.» (همان)
چيزى كه از نظر اهل تأويل محلّ بحث است، كفايت اين تفسير عرضى است. به اعتقاد اينان، قرآن علاوه بر تفسير عرضى يا ظاهرى، به تفسير طولى هم نياز دارد. قرآن محدود به همين مرتبه ظاهرى ما نيست؛ بلكه كتابى ذوبطون است كه هر يك از اين بطون حاكم بر ديگرى است و به يك معنا، هر بطن در دل بطن ديگر قرار دارد (اين حكايت از ژرفاى حلولى آن دارد) و به معناى ديگر، هر بطن در فوق بطن ديگر است (و اين حكايت از ژرفاى متعالى آن دارد). قرآن چه به لحاظ معناى حلولى و چه به لحاظ معناى متعالىاش، به تفسيرى نياز دارد كه بتواند از مرتبه ظاهر آن درگذرد. از اين روى، ممكن نيست يك مفسّرـ هرقدر هم در ادبيّات عرب و حتّى در دانشهاى مربوط به شرايط و زمينههاى تاريخى، اجتماعى و فرهنگى قرآن (به صورتى كه علوم انسانى مدرن تعليم مىدهند) مسلّط و متبحّر باشدـ به اين بطون راه پيدا كند. براى راهيابى به اين بطون به روش ديگرى نياز است كه تأويل يا تفسير