گر چه قرآن از لب پيغمبر استهر كه گويد حقّ نگفته، كافر است
(5: دفتر چهارم، ش 2122)
پيغمبر، عبد خداست. در آيه دقّت كنيد: «تبارك الذى نزّل الفرقان على عبده.» (فرقان (25) / 1) علماى ادب مىگويند: «تعليق حكم به وصف، مُشعر بر علّيّت مأخذ اشتقاق است.» مثلاً وقتى مىگويند: «أكْرِم العالِمَ» وجوب اكرام را بر وصف علم، تعليق كردهاند و اين مشعر به علّيّت مأخذ اشتقاق است؛ يعنى دليل بر اين است كه علم، سبب شده كه احترام عالِم، واجب باشد. در آيه شريفه كه تنزيل فرقان را بر پيامبر بيان مىدارد، در وصف حضرتش مىفرمايد: «عبده». سخن از رسالت پيامبر يا سيادت او بر عرب و عجم نيست. پس تجلّى قرآن بر پيامبر شده، به خاطر عبوديّت او. چون بنده شد، خداوند آن بنده را در كنف عنايت خود قرار داده است. ملّا محمّد بلخى مىگويد:
ما همه شيران ولى شير عَلَمحملهمان از باد باشد دم به دم
حملهمان از باد و ناپيداست بادجان فداى آن كه ناپيداست باد
(5: دفتر 1، ش 603)
اين شعر فقط براى پيامبر و اهل بيت او عليهم السلام درست است؛ نه براى ما. آناناند كه مصداق آيه شريفه «ما تشاؤون إلّا أن يشاء اللّه.» (دهر (76) / 30) هستند.
گفتيم كه قرآن، تجلّى خداست بر مردم. كلام هر متكلّم، جلوه همان متكلّم است و با او تناسب دارد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «المرء مخبوء تحت لسانه.» (17: ج 74، ص 422).
مرد، پنهان بود به زيرِ زبانتا نگويد سخن، ندانندش
برخى از علماى علم اصول، عقيده دارند كه كنه استعمال كلام، القاء لفظ و اراده معنى است؛ ولى به عقيده من، كنه استعمال، القاء معنى به لفظ است. يعنى من حقيقت معنى را در مرتبه قوه عاقله خودم به وجود عقلانى، موجود مىكنم؛ توجّه