يعرف بذاته لا بخلقه و أنّه دالّ على ذاته بذاته و أمثالهما ناظر إلى هذه الحيثيّة. ۱
خلاصه سخن در معرفت خدا اين است كه ذات و صفات ذات خدا ـ كه عين ذاتاند ـ قابل درك نيستند. و روايات فراوانى از كتاب توحيد صدوق بر اين امر دلالت دارد. مانند رواياتى كه مىگويد: خداى تعالى توصيف نمىشود و به عقل و وهم نمىآيد. پس آنچه از خداى سبحان به حسب عقل و تصوّر شناخته مىشود، عناوينى است كه از حيث ذات يا صفت بر او صادقاند، مانند عنوان شيء، موجود، إله، عالِم، حى و قادر و غير اينها از اسماى الهى...و آنچه به حسب فطرت از خداى سبحان شناخته مىشود، نور و ظهور خداوند متعال است براى هر موجودى به اندازه نورانيت و صفاى فطرتش. و آيات و رواياتى كه در آنها سخن از لقا و رؤيت به قلب و شهود خداوند سبحان و تعابير ديگرى از اين قبيل شده است، بر اين امر دلالت دارد. سپس سبب در هر يك از اين دو معرفت، ذات خداى سبحان است نه غير او، زيرا كه او مبدء همه است. پس هر جا معرفتى باشد، به او خواهد بود، اعم از اينكه معرفت را حدّ وسطى باشد يا نه، شرطى براى آن باشد يا نه. پس رواياتى كه مىگويد خدا به نفس خويش شناخته مىشود نه به خلقش، و اينكه خدا به ذات خويش بر ذات خويش دلالت مىكند و امثال اينها، همه به اين جهت نظر دارند.
ايشان در جاى ديگر مىگويد:
والحقّ أنّ معرفة المبدء ضروريّة فطريّة بأيّ عنوان أشير إليه. و كلّ مااستدلّ عليه تنبيه على المغفول عنه.
و قد ورد في الأخبار عن أئمتنا الأطهار صلوات اللّه عليهم أنّ اللّه عزّوجلّ لايعرف إلاّ به. و لا واسطة لمعرفته، بل هو الدالّ بذاته على ذاته. و ذلك لأنّ الأمر الفطري لا يتصوّر له واسطة، و لاشيء أعرف عند ذي الفطرة منه. و هذه المعرفة كمعرفة الشيء بنفسه. فتدبر و لا تغفل، فإنّ لهذا الكلام غوراً غائراً.
إن قلت: كيف تنفي الواسطة و في أحاديثهم: بنا عرف اللّه. و هل معنا هذا إلاّ أنّهم: واسطة بينه و بين خلقه في معرفته؟
1.ـ توحيد صدوق / ۲۸۷، پاورقى.