معرفت ذات خداوند و كمالات و افعالش، منحصر به ذات خداى تعالى است كه نفس خويش را به ديگران بشناساند. ... البته خداى تعالى به فرزندان آدم لطف و احسان كرده و خود را به آنها در عوالم پيشين و در عالم ذرّ شناسانده است. در اين عالم دنيا نيز به جهت تصديق پيامبرانش، خود را به آنها مىشناساند ... و آنها بندگان را به سوى خدا فرامىخوانند و مىگويند: دعوت خدا را پاسخ گوييد تا نفس خويش را به شما بشناساند و شما را به لقا و رؤيت و وصال خويش برساند و رحمت و رأفت و عظمت و قهر و افعالش را در مراتب غير متناهى به شما تعريف كند. همه اينها به مشيّت خدا تحقّق مىيابد. هر گاه بخواهد، عطا مىكند و هر گاه بخواهد، باز مىدارد... پس پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله وسلممعرفت خدا و ديدار او را به حقيقت ايمان بشارت داده است؛ يعنى معرفت و رؤيت قلبى كه وقتى خدا خودش را به بندگانش شناساند و نشان داد، تحقّق مىيابد. پس خدا را به خدا مىشناسند نه به علم و عقل.
5 ـ سيد هاشم حسينى تهرانى (م 1402)
ايشان در پاورقى توحيد صدوق در توضيح معرفة اللّه مىنويسد:
و جملة الكلام في معرفته تعالى أنّه لايدرك ذاته و لا صفاته الذاتيّة لأنّها عينها. و هذا ما نطق به كثير من أحاديث الكتاب، من أنّه تعالى لايوصف و لايدرك بعقل و لا بوهم. فالمدرَك منه بحسب العقل و التصوّر، هو العناوين الصادقة عليه ذاتا أو صفة، كالشيء و الموجود والإله و العالم و الحيّ والقادر، إلى غير ذلك من أسمائه تعالى...و بحسب الفطرة هو نوره و ظهوره لكلّ موجود على قدر نورانيّته و صفاء فطرته. و هذا ما نطق به الآيات و الأخبار من لقائه و رؤيته بالقلب و شهوده و غير ذلك من التعبيرات.
ثمّ إنّ معرفته ـ كائنة ما كانت ـ من حيث السبب بذاته، لابشيء آخر، لأنّه مبدء الكلّ. فأينما كانت، فبه كانت سواء كان لها مبدء وسطى أم لا، و سواء كان لها شرط أم لا، فما صدر عنهم: من أنّه