موجود ديگر منتقل مىنمايد. ولى در مورد دوم، ذهن مستقيماً از دليل به مدلول عبور مىكند و احياناً خود دليل، مغفولٌ عنه واقع مىشود. از اين جهت، شبيه آيينه است كه صورت را نشان مىدهد و هيچ گونه تفكّر و استدلال وساطت ندارد....البته از نظر عامّه مردم، حتّى اهل فكر و فلسفه معمولى، دلالت جهان بر ذات حق، از نوع دلالت مصنوع معمولى بر صانع آنهاست ـ يعنى اين دسته فقط در اين حدود ارتباط را ادراك مىكنندـ امّا از نظر اهل عرفان و همچنين فيلسوفانى كه حكمت متعاليه را شناختهاند و مخصوصاً مسائل «وجود» را آن چنان كه بايد ادراك كردهاند، دلالت مخلوقات بالاتر از اين است. طبق اين مشرب فلسفى، مخلوقات عين ظهور و نمايش ذات خداوندند، نه چيزهايى كه ظاهر كننده خداوندند. يعنى ظهور و نمايش آيينه بودن، عين ذات آنهاست. ۱
چنان كه مىبينيم، بحث در اينجا از مذكِّر بودن و ياد آور بودن آيات و مخلوقات فراتر رفته و آنها مظهر و مجلاى حق متعال شمرده شدهاند كه هر كس در آنها چنانچه هستند بنگرد، خدا را در آنها ظاهر خواهد ديد، بلكه آنها را عين ظهور و نمايش ذات خدا خواهد ديد. در اينجا اين پرسش پيش مىآيد كه كسى كه مخلوقات را چنان كه هستند ادراك كند، مگر نه اين است كه در چنين حالى نيز آنها را مخلوق و مصنوع درك مىكند و البته مصنوع بودنشان را به وضوح و روشنى درك مىكند؟ آيا مىتوان گفت: وضوح و روشنىِ دركِ مخلوق بودن، حقيقت درك مخلوق را عوض كرده و تبديل به درك صانع و خالق مىكند؟! اين حرف در صورتى معنا مىدهد كه بگوييم شناخت خالق ـ همراه شناخت مخلوق ـ آن چنان قوى و شديد مىشود كه انسان از معرفت مخلوق بريده، به شناخت خالق و صانع متوجه مىشود. در اين صورت نيز، شناخت مخلوق به شناخت خالق تبديل نشده است، بلكه شناخت خالق ـ كه سابق بر شناخت مخلوق در انسان وجود دارد ـ به وسيله شناخت مخلوق ظهور و بروز پيدا كرده و انسان به آن متذكّر شده است. ما قائليم كه ميان خالق و مخلوق هيچ گونه مشاركت و مشابهتى وجود ندارد؛ بينونت و جدايى آن دو، بينونت صفتى است؛ آنچه در مخلوق يافت شود در خالق ممتنع شود و آنچه در مخلوق ممكن باشد در خالق محال باشد؛ خالق تهى از خلق و خلق تهى از خالق است؛ و وجود خالق و مخلوق، دو وجود جدا از هم و مباين است. براين اساس، ديگر نمىتوان گفت: مخلوقات، عين ظهور و نمايش ذات خدايند، چون در مخلوق