فيكمالاته به تعالى، و يراه بحقيقة إيمانه، و يبشّرهم بلقائه معرفة و رؤية و لقاءً و وصالاً، متعالياً عن المفهوميّة والمدركيّة و المعلوميّة والمعقوليّة والمتصوريّة، بل واجب الحيرة والتولّه. و لهذا يكون إلهاً. ۱
نهايت قدرت بشر ـ بعد از هفت هزار سال به كمال رسيدن و بعد از استفاده نمودن از علوم قرآن و معارف آن و علوم رسول و أهل بيتش عليهم السلام و بعد از استفاده از انديشههاى فلاسفه الهى و مكاشفات عرفاى شامخين ـ به اثبات خداى سبحان با براهين، و تصوّر او به وجوه و عناوين منجرّ شده است. و همين گونه در اثبات كمالات خداى تعالى. آنان به صراحت، معرفت حقيقت خداى سبحان را محال مىدانند، تا چه رسد به رؤيت و لقا و وصال او. به عقيده آنان، مقدور از معرفت خدا براى بشر، معرفت به وجه است يعنى معرفت به وجوه و عناوين كه با براهين به آن مىتوان رسيد يا با مكاشفه كه با فنا در ذات و شهود خدا در مرتبه تعيّنات و تجليّات او حاصل مىشود، نه شهود خود خداى واقعى و حقيقى. و به وضوح اعلان مىكنند كه ذات خداى سبحان، غيب مطلق است و هيچ اسم و رسمى براى مقام ذات وجود ندارد و علم حصولى و حضورى نسبت به ذات محال است، بلكه مقدور انسان از معرفت خدا در مرتبه اول، معرفت به وجوه و عناوين است و در نهايت، مشهود او در ظهورات و تعيّناتش مىباشد. اين اساس معارف بشر است....
امّا اساس دين بر اين است كه خداى سبحان، نفس خويش را بر بندگانش معرفى كرده و آنان را بر معرفت خويش مفطور ساخته، در حالى كه مردم از او غافل شدند و رؤيت او را فراموش كردند، پس مذكِّرى (يادآورندهاى) براى آنها لازم است تا آنها را به لقا و وصال او بشارت دهد، لقا و وصالى كه قابل فهم و تعقّل نيست...
همچنين اساس معارف دين بر اين قرار يافته است كه خداى تعالى با تعريفات بشرى قابل شناخت و توصيف نيست و چنين امرى الحاد است نه معرفت. نيز اساس دين بر نهى از تفكر در ذات الهى است، كه تفكّر در دين زندقه شمرده شده
1.ـ معارف القرآن / ۳ ـ ۵، نسخه صدرزاده.