خلاف خطابه و جدل و شعر و سفسطه...و در اصطلاح اخصّ عبارت از دليل لِمّى است. مقصود شيخ الرئيس در آنجا كه مىفرمايد: «اول تعالى برهانى بر او نيست، حال آنكه او برهان براى همه است» همين معنا از برهان است...
برهان و مُظهِر بودن خداوند سبحان بر هر مجهولى، به اين معناست كه خدا دليلى است كه عقل را به مطلوب مىرساند، مانند كسى كه دست كور را مىگيرد و او را به مقصودش مىرساند. پس اگر خواستى به حدوث عالم برسى، بايد حركت آن را تصديق كنى، بعد به تصديق حدوث آن نايل شوى. پس حركت عالم و حركت جوهرى و كيفى و كمّى ـ و به طور خلاصه حركت ذاتى و صفتى آن ـ حدوث آن را براى عقل تو هويدا مىكند و تو را به آن مىرساند. ولى حركت كه در ذهن حاصل مىشود، خودش موجودى از موجودات است كه داراى ماهيّت و وجود مىباشد. زيرا ماهيتِ جدا از همه وجودات هيچ تقرّرى ندارد، چنانچه در محلّ خودش ثابت شده است. پس چگونه مىشود ذاتا مُظهِر چيزى باشد؟ زيرا بديهى است كه ثبوت چيزى به چيز ديگر، فرع ثبوت موضوع آن است. پس ماهيت به خودى خود، نه ظاهر كننده است و نه ظاهر شونده، و ظاهر كننده بودن از آنِ وجود ماهيت است. از سويى، وجود با تمام جهات و حدودش اشراق حق متعال است. «خدا نور آسمانها و زمين است» يعنى به اشراق او همه مجرّدات و ماديّات وجود پيدا كردهاند، هر مجرّدى كه بوده باشد، اعم از مجرّدى كه در عقل ماست يا در عقل كلّ. پس مُظهِر بودن در نهايت، از آنِ خداست....و همچنين او برهان بر ذات خويش است، چنان كه در دعاى صباح آمده است: «اى آنكه بر ذات خويش به ذات خويش دلالت مىكند».
بعد برخى روايات باب معرفة الله بالله را ذكر نموده است.
در پاورقى از خود او آمده است:
فإنّ الظهور بنور الوجود والوجود الّذي مضاف إلى الغير، مضاف إلى الله أوّلاً. فإنّ نسبة الوجود إلى الفاعل بالوجوب و الوجدان، و إلى القابل بالإمكان والفقدان. «ما