مخفى نيست كه اين وجه و احتمالاتى كه محصول ذوق و قريحه قاصر خودم بود و سابقاً ذكر كردم، هيچ كدام از آنها خالى از تكلّف نيست. در اين زمينه، وجوه ديگرى نيز ذكر شده است كه به جهت عدم موافقت آنها با اصول ما، از ذكر آنها چشم پوشيدم.
اظهر نزد من، آن است كه اين خبر با رواياتى موافق است كه دلالت مىكند بر اينكه معرفت فعل خداست، بندگان در آن هيچ فعلى ندارند، خداوند معرفت را به طالبانش عطا مىكند و از آنان كه مستحق آن باشند، كوتاهى نمى كند. كسى كه قائل باشد به اينكه غير خداوند سبحان، توان معرفت را دارد، نوعى شرك در ربوبيت و الوهيت دارد...پس معناى روايت اين است كه خدا شناخته مىشود به آنچه نفس خويش را به انسانها مىشناساند، نه به افكار و عقول آنها. همين گونه به ائمه حق نيز شناخته نمىشود، زيرا كه شأن آنان بيان حق است، در حالى كه افاضه معرفت و ايصال به مطلوب، از ناحيه خداى تعالى صورت مىگيرد. چنانچه خداوند سبحان مىفرمايد: «تو نمىتوانى كسى را كه دوست مىدارى هدايت كنى...»
سخن امام عليه السلام كه فرمود: «كسى كه پندارد ايمان دارد به آنچه نمىشناسد» يعنى هيچ كسى ايمان نمىآورد مگر بعد از معرفت، و معرفت جز از ناحيه خدا حاصل نمىشود. پس تعريف (شناساندن)، از خداست و ايمان و اذعان و عدم انكار، از خلق.
با دقّت در اين جملات، معلـوم مىشود كـه ايشان هـم معـرفت به خـود خداى تعالى ـ يعنى خداى واقعى و حقيقى ـ را تأييد كرده است. علامه مجلسى از اين معرفت تعبير به «ايصال به مطلوب» مىكند، عقول و افكار بشرى را از رسيدن به آن كوتاه دانسته، آن را فقط فعل خداوند سبحان شمرده، وظيفه خلق در قبال اين معرفت را ايمان و تصديق و عدم انكار دانسته است.
اين كلام ايشان، با آنچه از روايات معرفة الله بالله استفاده مىشود، انطباق كامل دارد. همچنين ارتباط رواياتى به اين مضمون كه معرفت فعل خداست با اين بحث، در كلام