تعريف خود او ميسر است.
2 ـ معرفت خدا به هيچ وجه فعل انسان نيست و انسان با هيچكدام از قواى ادراكى موجودش توان شناخت خدا را بدون تعريف او ندارد.
3 ـ وظيفه انسانى بعد از حصول معرفت خدا به تعريف الهى، تسليم و اقرار و اذعان و ايمان است.
4 ـ در روايات، از معرفت خدا به تعريف خود او به عنوان شهود، وجدان معرفت خدا به خدا و رؤيت و لقاى خدا و...ياد شده است.
5 ـ معرفت خداوند سبحان با وجوه و عناوين عامه ـ كه محصول استدلال انّى يعنى استدلال از اثر به مؤثر باشد ـ به هيچ وجه قابل دستيابى نيست و براى عارف، از اين طريق، جز مفاهيمى عام كه مخلوقى بيش نيستند، چيزى عايد نمىشود.
6 ـ وجوه و عناوين عامّه نه تنها خداشناسى به همراه نمىآورد، بلكه انسان را از خداى واقعى حقيقى محجوب مىدارد و مشغول ذهنيات خود مىكند.
در ادامه مباحث خواهيم گفت كه در روايات فراوان ديگر، معرفت به عنوان فعل الهى ياد شده و در روايات فراوان ديگرى، از آنها به فطرى بودن آن تأكيد گرديده است. در اين زمينه به تفصيل سخن خواهيم گفت.
اكنون براى اينكه روشن شود كه معرفت حقيقى خداى سبحان، در حقيقت به شهود و رؤيت قلبى است نه به استدلال عقلى، كلمات برخى از عالمان بزرگ دين را كه در اينباره بحث كردهاند، يادآور مىشويم. برخى از اين بزرگان تصريح كردهاند كه معرفت عقلى و استدلالى به خداوند سبحان محال است. جمعى از اينان با اينكه فيلسوف هستند، ولى در نهايت اعتراف كردهاند كه راه فلسفى يعنى برهان عقلى و رسيدن به خدا از طريق وجوه و عناوين و مفاهيم عامّه، در باب خداشناسى بىفايده و بى ثمر است و محصول فلسفه به هيچ وجه خداى واقعى و حقيقى نيست. به همين جهت فيلسوفان كوشيدهاند در برهانهاى خويش، واسطه در اثبات را از ميان بردارند و از خود خداى تعالى براى او استدلال كنند. در اين آراء و اقوال در باب معرفة الله بالله، تصريح برخى از متكلمين را مىبينيم كه معرفت خداوند سبحان، با برهان منطقى تحقّق پيدا نمىكند،