كرده است؛ چنان كه در فهرست شيخ طوسى در ترجمه ابراهيم احمر آمده است.
رابعا: كلينى بيش از حدّ شمار، از محمّدبن حسن روايت كرده؛ ولى به طور مطلق از او نام مىبرد، نه با وصف تمايز دهنده. پس معلوم مىشود كه تمام اين نقلها از يك تن است و او يا صفّار است يا محمّدبن حسن برنانى مجهول كه كشّى از او روايت كرده يا شخص مجهول ديگر. امّا از كلينى بسيار بعيد است كه روايت از صفّار را ترك گويد و از شخصى مجهول روايت كند. بعضى از متأخّران، بر اين استدلال افزودهاند كه كلينى محمّدبن حسن را كه در كلامش آمده وصف مىكند، گاه بدون واسطه و گاه به واسطه محمّدبن يحيى، از صفار روايت مىكند. و با اين وصف، عدول از رأى مشهور و احتمال دادن در مورد ابنوليد و برنانى وجهى ندارد.
ادلّه قائلان به اين قول، بدين ترتيب است كه ياد شد. ضعف اين ادلّه ظاهر است؛ بدين صورت:
پاسخ دليل اوّل ـ وفات كلينى حدود چهل سال پس از وفات صفّار است؛ اگر چه از طبقه پس از طبقه صفار باشد؛ چنانكه ياد شد. اين كلام به استدلال نزديكتر است نه وحدت طبقه آنها كه بيان كردهاند. امّا اين دليل بر روايت كلينى از صفّار، دلالت نمىكند، بلكه حتّى نمىرساند كه كلينى، صفّار را درك كرده باشد؛ به طورى كه بتواند از او تحمّل حديث كند. چنانكه علىبن بابويه ـ با اين كه همزمان با كلينى در يك سال وفات كرده است ـ روايتى از صفار ندارد؛ چنانكه از طرق صدوق در مشيخه من لايحضره الفقيه بر مىآيد، و صدوق ـ با اينكه از طبقه دهم است ـ كلينى را كه از طبقه نهم بوده، درك نكرده است.
پاسخ دليل دوم ـ كلينى براى روايت كردن از صفّار، از ابن وليد، سزاوارتر است؛ چرا كه قبل از ابنوليد زاده شده، پيش از او علم حديث آموخته و زمينههاى