احادیث داستانی تذکر با کنایه

پیامبر(ص) مردی را که از روی هوا و هوس با زنان همنشینی کرده بود، با کنایه ادب کرد.

المعجم الکبیر عن خوّات بن جبیر:

نَزَلنا مَعَ رَسولِ اللّهِ(ص) مَرَّ الظَّهرانِ، فَخَرَجتُ مِن خِبائی، فَإِذا أنَا بِنِسوَةٍ یتَحَدَّثنَ فَأَعجَبنَنی، فَرَجَعتُ فَاستَخرَجتُ عَیبَتی، فَاستَخرَجتُ مِنها حُلَّةً فَلَبِستُها وجِئتُ فَجَلَستُ مَعَهُنَّ، وخَرَجَ رَسولُ اللّهِ(ص) مِن قُبَّتِهِ فَقالَ: أبا عَبدِ اللّهِ، ما یجلِسُک مَعَهُنَّ؟ فَلَمّا رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ(ص) هِبتُهُ وَاختَلَطتُ، قُلتُ: یا رَسولَ اللّهِ جَمَلٌ لی شَرَدَ، فَأَنَا أبتَغی لَهُ قَیدا، فَمَضی... وتَوَضَّأَ فَأَقبَلَ وَالماءُ یسیلُ مِن لِحیتِهِ عَلی صَدرِهِ ـ أو قالَ: یقطُرُ مِن لِحیتِهِ عَلی صَدرِهِ ـ فَقالَ: أبا عَبدِ اللّهِ، ما فَعَلَ شِرادُ جَمَلِک؟ ثُمَّ ارتَحَلنا، فَجَعَلَ لا یلحَقُنی فِی المَسیرِ إلّا قالَ: السَّلامُ عَلَیک أبا عَبدِ اللّهِ، ما فَعَلَ شِرادُ ذلِک الجَمَلِ؟ فَلَمّا رَأَیتُ ذلِک تَعَجَّلتُ إلَی المَدینَةِ وَاجتَنَبتُ المَسجِدَ وَالمُجالَسَةَ إلَی النَّبِی(ص)، فَلَمّا طالَ ذلِک تَحَینتُ ساعَةَ خَلوَةِ المَسجِدِ، فَأَتَیتُ المَسجِدَ فَقُمتُ اُصَلّی، وخَرَجَ رَسولُ اللّهِ(ص) مِن بَعضِ حُجَرِهِ فَجأَةً، فَصَلّی رَکعَتَینِ خَفیفَتَینِ، وطَوَّلتُ رَجاءَ أن یذهَبَ ویدَعَنی، فَقالَ: طَوِّل أبا عَبدِ اللّهِ ما شِئتَ أن تُطَوِّلَ؛ فَلَستُ قائِما حَتّی تَنصَرِفَ. فَقُلتُ فی نَفسی: وَاللّهِ لَأَ عتَذِرَنَّ إلی رَسولِ اللّهِ(ص) ولَاُ برِئَنَّ صَدرَهُ. فَلَمّا قالَ: السَّلامُ عَلَیک أبا عَبدِ اللّهِ، ما فَعَلَ شِرادُ ذلِک الجَمَلِ؟ فَقُلتُ: وَالَّذی بَعَثَک بِالحَقِّ، ما شَرَدَ ذلِک الجَمَلُ مُنذُ أسلَمَ. فَقالَ: رَحِمَک اللّهُ! ـ ثَلاثا ـ ثُمَّ لَم یعُد لِشَیءٍ مِمّا کانَ.[۱]

المعجم الکبیر ـ به نقل از خوّات بن جبیر ـ:

به همراه پیامبر خدا(ص) در منطقه مرَّ الظهران فرود آمدیم. من از چادرم خارج شدم. ناگهان، زنانی را دیدم که با یکدیگر سخن می گویند و از گفتگوی آنان خوشم آمد. به خیمه باز گشتم و جامه دانم را بیرون آوردم و از میان آن، جامه ای برداشتم و پوشیدم و آمدم با آن زنان نشستم. در این هنگام، پیامبر خدا از خیمه خود خارج شد و فرمود: «ای ابو عبد اللّه! برای چه با زنان نشسته ای؟».

چون پیامبر خدا را دیدم، هول کردم و خود را باختم. گفتم: ای پیامبر خدا! شترم گریخته و به دنبال ریسمانی برای او هستم....

پیامبر(ص) رفت و وضو گرفت و در حالی که آب از محاسن ایشان بر سینه شان جاری بود (یا آن که گفت: قطرات آب وضو از محاسن ایشان بر سینه شان جاری بود)، باز گشت و فرمود: «ای ابو عبد اللّه! سرانجامِ گریختن شترت، چه شد؟».

آن گاه کوچ کردیم. پیامبر(ص) در راه، هر گاه به من برمی خورد، می فرمود: «سلام بر تو، ای ابوعبد اللّه! سرانجامِ گریختن آن شتر، چه شد؟».

وقتی این را دیدم، به سوی مدینه شتاب کردم و از رفتن به مسجد و هم نشینی با پیامبر(ص) اجتناب کردم. پس از مدّتی با استفاده از ساعتِ خلوتی مسجد، وارد مسجد شدم و برای نماز خواندن ایستادم. ناگهان پیامبر خدا از یکی از اتاق های خود خارج شد و دو رکعت نماز کوتاه خواند. من به امید آن که ایشان برود و مرا تنها بگذارد، نماز را طولانی کردم. فرمود: «ای ابوعبد اللّه! هر قدر که می خواهی، نمازت را طولانی کن که من تا نماز را تمام کنی، همچنان خواهم ایستاد».

با خود گفتم: سوگند به خدا! پیش پیامبر خدا عذر خواهم خواست و ایشان را راحت می کنم. از این رو، هنگامی که فرمود: «سلام بر تو، ای ابو عبد اللّه! سرانجامِ گریختن شترت، چه شد؟»، گفتم: سوگند به آن که تو را به حق، به رسالت بر انگیخته، آن شتر، از آن زمان که تمکین کرد، دیگر نگریخته است.

آن گاه [پیامبر خدا] سه بار فرمود: «خدا تو را رحمت کند!» و دیگر هرگز به آن ماجرا اشاره نکرد.


[۱]. المعجم الکبیر: ج ۴ ص ۲۰۳ ح ۴۱۴۶، تهذیب الکمال: ج ۸ ص ۳۴۸ الرقم ۱۷۳۴، اُسد الغابة: ج ۲ ص ۱۹۰ الرقم ۱۴۸۹، کنزالعمّال: ج ۷ ص ۲۱۰ ح ۱۸۶۶۴ وراجع: تاریخ الإسلام للذهبی: ج ۳ ص ۶۲۰ والإصابة: ج ۲ ص ۲۹۲ الرقم ۲۳۰۳، دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۵، ص ۲۵۲.